الگوهای فیلمفارسی
دوزیست مستقیماً از دنیای فیلمفارسی میآید و تمام مؤلفههای اصلی آن را -منهای سازوآواز و کاباره- داراست. داستان در مکانی مجهول در جنوب شهر که گورستان اتومبیلهای قدیمی است و تعدادی در گوشه و کنار آن ساکن شدهاند و زمانی که هیچ نشانی از مدرنیسم -بهجز موبایل و قیافهها- ندارد شکل میگیرد. جایی که بدمن سرمایهدارش کپسول گاز خانگی پخش میکند و لات جوانمردش مدل عکاسی است و عکسش بر درودیوار شهر و خانه خودنمایی میکند. هم رفاقت دارد و مرام و مردانگی، هم خیانت و زیرآبی رفتن و دروغ و دوزیستی! آدمهای فیلم طبق الگوهای فیلمفارسی تکتکشان در جای خود قرار دارند و هرکدام دلمشغولیهایی!
عطا جوانی خوشتیپ و خوشقلب که گذشتهای مجهول دارد با پدری که بعدها میفهمیم پدر واقعیاش نیست زندگی میکند و دو دوست صمیمیاش حمید (پسرعمویش) و مجتبی سربار او هستند و در کنار هم بهخوبی و خوشی زندگی میکنند. سیفی نماد مرد پولداری که هرچه بخواهد به دست میآورد، کلفتی به اسم آزاده دارد که پنهانی عاشق عطاست و به امید روزی که عطا عشقش را باور کرده و او را از چنگ سیفی درآورد روزگار میگذراند.
اما ازآنجاکه معمولاً در دنیای فیلمفارسی یک زن جذاب و شهرآشوب به دست خود زن منفعل عاشق، وارد داستان شده و در مقابل لات جوانمرد قرارگرفته و او را تحت تأثیر قرار داده و دل و دینش را برده و توجه او را از کلفت عاشق به سمت دیگری برمیانگیزاند، اینجا هم مریم دخترخاله آزاده که بیسرپناه و حامله در شهر رهاشده به خواهش آزاده به عطا سپرده میشود تا چند روزی در خانهاش بماند. حالا سه مرد و یک زن در خانهای ساکن شدهاند و روابطشان رفتهرفته دستخوش تغییر میشود و آدمها برای خودی نشان دادن در مقابل جنس مخالف، خودِ واقعیشان را بهتر و بیشتر نشان میدهند.
ازآنجاکه دوزیست تمام ویژگیهای مثبت خود را وامدار سینمای فارسی است درنتیجه کاستیهای این نوع سینما را هم یکجا با خود دارد. آدمهایی که هیچ پیشینه درستوحسابی ندارند و بدون منطق خاصی کنار هم چیده شدهاند تا قصه فیلم شکل بگیرد اما ازآنجاکه هیچ بداعتی در کار نیست تماشاگر بهندرت هیجانزده میشود و همواره دنیایی پر از چراهای بیجواب در ذهنش شکل میگیرد.
چرا عطا از همه طلبکار است و همیشه یا عصبانی است و یا ساکت و غرق در خود؟ حتی با رفقای نزدیکی که مدتهاست روی سرش خرابشدهاند هیچ لحظه خوشی ندارد؟ حتی با دختری که اینهمه هوایش را دارد و در برهوت مهربانی سعی میکند اینهمه تحویلش بگیرد و تا حد جناغ شکستن و شرط بستن باهم صمیمی و راحت هستند دوست ندارد صحبتی ولو سرپایی داشته باشد و در مقابل اظهار عشقش هم کاملاً خود را بیاطلاع نشان میدهد؟
همین آدم چرا باید دو نفر را به خانهاش راه بدهد و مدتهای طولانی تحملشان کند و در ادامه چرا باید اجازه دهد دختری که مشخص نیست دقیقاً کیست و چرا بیخانمان شده به خلوتش راه پیدا کند و بعد از روشن شدن تکتک دروغهای آزاده در موردش بازهم سعی کند که مشکلاتش را حل کند و تنهایش نگذارد و حتی برای سهولت کارش او را به عقد خود درآورد؟ یعنی به این سادگی تمام این کارها امکانپذیر است؟ و در ادامه چگونه رفقای شفیقش زیرآبش را میزنند و میخواهند مریم را از چنگش درآورند و آخرش هم موفق میشوند و این دختر آواره حامله که درست مابازای امروزی کلیشههایش در فیلمفارسی است چه میزان جذابیت دارد که سه جوان عاشق و دلخستهاش شوند؟ مگر نه اینکه یا در حال گریه و زاری است و یا در تدارک رگزنی و سقطجنین؟
چه ویژگی و جذابیت پنهانی دارد که سه جوان داستان، بیتوجه به گذشته مرموز و حاشیههای هموارهاش سعی در ربودن گوی سبقت از دیگری داشته باشند؟ تمام این سؤالات و سؤالات بیپایان دیگر باعث میشود که مخاطب از کمبود منطق در داستان بهشدت اذیت شود و انگیزههای افراد برای کنشها و واکنشها را درک نکرده و به این نتیجه برسد که بخش زیادی از این اتفاقات خیلی بیشتر از آنکه انعکاسی طبیعی از فرمانهای مغز و قلب نقشها باشند پازلی چیده شده توسط فیلمنامهنویس هست که توان اقناع مخاطب را ندارد و همهچیز را به دست عنصر «اتفاق» میسپارد.
اما در کنار این ضعفها دوزیست از بازیهای استانداردی برخوردار است که فیلم را برای مخاطب قابلتحمل کرده و ارتباطش را تا پایان حفظ میکند. جواد عزتی که همواره بازیگر موردعلاقه نیکنژاد بوده برای نقش عطا کم نگذاشته و سعی کرده برخی از ضعفهای شخصیتپردازی را هم جبران و نقش را پذیرفتنیتر کند؛ نقشی که بعدها تکمیلشدهاش را در «زخم کاری» و «شنای پروانه» ارائه کرد.
پژمان جمشیدی پس از نقشهای کمیک متعدد، یکی از تجربههای جدیاش را در دوزیست از سر گذرانده و در نقش جوان آس و پاس پرمدعایی که سر بار رفیق است و در همان حال برای تهیه دیه فردی که به کما فرستاده به درودیوار میزند و البته از زیرآب زدن رفقا و دلبری از مریم هم غافل نیست و نوع گویش و اکتهای گاه متناقضش در لحظه بازیاش را درخشان میکند!
ستاره پسیانی هرچند نقشهای رنجکشیده مشابه آزاده را در کارنامه دارد ولی اینجا به دلیل اهمیت ویژه در داستان و حجم بالای نقش توانسته به اجرایی درجهیک از دختری بیکسوکار دست یابد که کلفت خانه سیفی است و درعینحال عشقی عمیق و پنهانی به عطا دارد و همواره دور و برش میپلکد تا بلکه عطا متوجه عمق این دوست داشتن شود و تا حدی به او اعتماد دارد که دخترخاله حاملهاش را به دستش میسپارد و وقتی خبر ازدواج -و لو صوری- عطا با مریم را میشنود از هم میپاشد.
شاید حمید آبزیرکاه، پتانسیل این حجم از نارو زدن به پسرعمو و سرقت گاوصندوق سیفی را داشته باشد ولی چهرهای که فیلمساز از مریم رنجکشیده و قدردان ارائه میدهد نمیتواند با آن صحنه تناسبی داشته باشد. کسی که اینهمه باعث زحمت عطاشده و درحالیکه در عقد رسمیاش است، بدون کوچکترین مقدمهای کیفش را بردارد و چهار تا خیابان آنطرفتر با حمید قرار بگذارد و با پولهای دزدی شاد و خندان به دنبال آیندهشان بروند و آزاده را به دست قانون بسپارند و مجتبی و عطا را در زدوخورد باهم رها کنند.
حمید رستمی، همشهری