شان بیکر: از پنجسالگی عاشق فیلم بودم
«آنورا»، کمدی تراژدی به کارگردانی شان بیکر، درباره رقصندهای است که با پسر یک الیگارش روسی ازدواج میکند. این فیلم هشتمین ساخته بلند داستانی شان بیکر است که در جوایز اسکار امسال بیشترین و مهمترین جوایز را از آن خود کرد، ازجمله جایزه بهترین فیلم، بهترین بازیگر زن برای مایکی مدیسون، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل برای یورا بوریسوف، بهترین فیلمنامه اورجینال و بهترین کارگردانی را برای شان بیکر به ارمغان آورد.
شان بیکر در مورد تحقیق سختگیر است و خود را در محیطی که قرار است دربارهاش فیلم بسازد غوطهور میکند؛ و بله خودش میداند که چطور به نظر میرسد. «مردم آنلاین دربارهاش میگویند، اوه شان فقط این کار را برای جلبتوجه انجام میدهد! تنها دلیلی است که آنجور فیلمها را میسازد، همین است.» او یکی از آن لبخندهای سرخوشانهاش را تحویل میدهد و کل صورتش انگار میخندد.
او در ۵۳ سالگی انگار در چشمه جوانی افتاده است. شورونشاط پسرانه و موهای ژولیده به او حالوهوایی با طراوت میبخشد که یادآور ریچی کانینگهام است که به طرز طنزآمیزی با مضامین فیلمهای او در تضاد است.
چهارمین فیلم جذاب او؛ «استارلت» یک فیلم دوستانه درباره یک بازیگر زن جوان فیلمهای مستهجن و یک بیوه سالخورده بداخلاق بود. پنجمین فیلم او؛ «نارنگی» با سه آیفون با بودجه ۱۰۰ هزار دلاری فیلمبرداری شد. همچنین، در میان کارگران جنسی تراجنسیتی در بلوار سانتا مونیکا در لسآنجلس اتفاق افتاد که موفقیت قابلتوجهی کسب کرد.
«موشک قرمز»، فیلم پنجم او هم دربارهی بازیگر فیلمهای غیراخلاقی دیگری است که این بار مسنتر و بیاعتبارتر سعی میکند تا عشق نوجوانش را به همان حرفه ترغیب کند.
آخرین فیلم بیکر؛ «آنورا» یک کمدی تراژدی باشکوه و پرانرژی دربارهی یک رقصنده روسی-آمریکایی با بازی مایکی مدیسون، حالا برنده اسکار است که از ازدواجش با پسر ۲۱ سالهی الیگارش روس پشیمان میشود.
این فیلم قبلاً در جشنوارهی فیلم کن، نخل طلا گرفته بود و حالا در اسکار ۲۰۲۵، پنج جایزه را از آن خود کرد. زمانی که شان بیکر برای این فیلم نخل طلا گرفت، گفته بود: «فقط فکر میکردم یک فیلم بهرهکشی دیوانه کننده ساختهام»، اما حالا همین فیلم جوایز اسکار را درو کرد، فیلمی مستقل که جدا از مسیر فیلمسازی هالیوود راهش را پیدا کرد و درخشید.
شان بیکر همیشه میخواست فیلمی بسازد که در بروکلین و محلههای برایتون بیچ و کونی آیلند میگذرد. او و یکی از همکارانش به داستانهای آمریکاییهای روس که در آنجا زندگی میکردند جذب شدند. انپیآر زمانی که شان بیکر برای این فیلم نخل طلا گرفت، با او مصاحبهای کرد که در ادامه میخوانید.

در اولین برخورد ناخوشایند آنورا با الیگارش روسی، رابطهای آغاز میشود که میتواند زندگی آنی را متحول کند. بااینحال شان بیکر، نویسنده و کارگردان، به داستانهای پریان نمیپردازد. مشابه فیلم تحسینشدهاش؛ «پروژه فلوریدا» که کودکانی در حال بزرگ شدن در فقر در نزدیکی دنیای دیزنی به تصویر کشیده میشوند، «آنورا» هم جذاب و هم دلرباست. شخصیت این فیلم تا انتها بهعنوان یک راز باقی میماند که این انتخابی عمدی توسط بیکر است.
من معمولاً در داستانهایم روی زمان حال تمرکز میکنم و در مورد پسزمینهها زیاد توضیح نمیدهم. بااینحال برخی از جزئیات را در کار میآورم. بهعنوانمثال آنی یک نسل اولی روس، قومی از یک کشور پساشوروی است. مادرش زمانی که او نوجوان بود مهاجرت کرد و به نظر میرسد آنی، نانآور اصلی خانواده باشد.
کمی بیشتر درباره رابطه میان آنی و ایوان یا وانیا پسر یک روس ثروتمند صحبت کنیم. منظورم این است که به نظر میرسد آنها بین داشتن یک رابطه کاملاً مبادلهگرانه تماماً تجاری و بعد از آن نوع دیگری از رابطه، تغییر میکنند. آیا رابطهای واقعی میان آنی و ایوان وجود دارد؟
باور دارم که چنین رابطهای میانشان هست. منظورم این است که ایوان ۲۱ ساله و آنی ۲۳ ساله است. هر دو آنها جوان هستند. فکر میکنم آنی، او را فردی جذاب و بامزه میداند که زندگیای دارد که آنی در آرزویش است. من با مایکی مدیسون که نقش آنی را در فیلم بازی میکند، بحثهای زیادی دربارهی این موضوع داشتیم که جایگاه ایوان در زندگی آنی کجاست و وقتی آنها ناگهانی و بدون برنامهریزی در وگاس ازدواج میکنند، آیا واقعاً عاشق ایوان بود یا نه و هر دو ما به این نتیجه رسیدیم که ممکن است آنی در آن لحظه عاشق او نبوده باشد، اما این پتانسیل را داشت.
من نقلقولی از همسرتان ـ سامانتا کوآن که همچنین تهیهکننده این فیلم است ـ خواندم که گفته بود، شما همیشه به مردم و موقعیتهایی کشیده میشوید که مردم به آنها توجهی نمیکنند. این صحبت چه ارتباطی با «آنورا» و کار کلی شما دارد؟
باید از او بپرسم که این یعنی چه؟ نمیدانم. فکر میکنم او به موضوع فیلمهای من اشاره میکند که شاید این موضوعی است که بهاندازهی موضوعات دیگر در فیلم و تلویزیون ایالاتمتحده پوشش داده نمیشود.

و آنها درباره زندگی کارگران جنسی و مردم در حاشیه از بعضی جهات است؟
اینطور حدس میزنم. من تا حالا هشت فیلم ساختهام و هفت تای آنها بر این موضوع متمرکز است؛ شما میتوانید بگویید خردهفرهنگها یا جوامع به حاشیه راندهشده. من دوست دارم آنها را بهعنوان افرادی ببینم که به دنبال رؤیای آمریکایی هستند، اما بهراحتی به آن دسترسی ندارند. آنها شاید یک مهاجر غیرقانونی هستند، یا شاید زندگی یا سبک زندگیای دارند که انگ غیرمنصفانه به آن زده میشود، بنابراین آنها باید راههای دیگری برای تحقق رؤیای آمریکایی بیابند.
شان، شما مسیری غیرمتعارف در هالیوود داشتید و توقعات آن شهر را به چالش کشیدید. در وهلهی اول چه چیزی باعث شد که فیلم بسازید؟
خب من از وقتی پنجساله بودم عاشق فیلم بودم، یعنی زمانی که مادرم با رفتن به کتابخانهی محلی ـ جایی در سنترال جرسی ـ آنها را به من معرفی کرد. آنجا بود که کلیپهایی از فیلمهای هیولایی یونیورسال از دهه ۱۹۳۰ را نمایش میدادند؛ بنابراین اساساً «دراکولا از گور برخاسته است»، سپس سکانس آسیاب بادی در حال سوختن در پایان نسخه ۱۹۳۱ «فرانکنشتاین» جیمز ویل، تأثیر زیادی روی من گذاشت و باعث الهام من شد. صبح روز بعد به مادرم گفتم که میخواهم فیلم بسازم. سپس «جنگ ستارگان»، سال بعد اکران شد و از آن نقطه به بعد، دچار کلیشه بچهای شده بودم که فیلمهای سوپر هشت میساخت، به سمت فیلمهای ویاچاس رفت، درنهایت به مدرسه فیلمسازی رفتم، فارغالتحصیل شدم و سعی کردم اولین فیلم بلندم را بسازم.
چه جالب شما از پنج یا ششسالگی میدانستید که میخواهید فیلم بسازید؟
بله، دقیقاً. حالا تمرکزم خیلی عوضشده است. زیاد در معرض سینمای جهان نبودم، البته با فیلمهای پرفروش هالیوود و فیلمهای جریان اصلی مواجه شدم و به دانشگاه نیویورک رفتم، با این فکر که قرار است روزی «جانسخت» یا «پلیس آهنی» دیگری را بسازم. فکر میکنم چهار سالی بود که در منهتن بودم که تمرکزم تغییر کرد.

شما در جاهایی که به تصویر کشیدهاید نگاهی دارید که هرچقدر هم آن مکانها کثیف، مخروبه یا ساده باشد، میتوان آن را نشان داد و شما میتوانید زیبایی را در آنها بیابید.
من و مدیران خارقالعاده عکاسی و فیلمبرداریام، تحت تأثیر سنت طولانی فیلمهای رئالیستی اجتماعی هستیم. بااینحال احساس میکنم که بسیاری از این فیلمها بیشازحد تیرهوتار و ازنظر بصری، خاکستری شدهاند که منعکسکننده چالشها و سختیهای شخصیتهاست؛ اما معتقدم که این تصویر غیرمنصفانه است؛ زیرا میدانم که اگر کسی فیلمی درباره زندگی من بسازد، نمیخواهم ک فقط خاکستری و کسلکننده به نظر برسد؛ چون حتی زمانی که روزهای سختی را پشت سر میگذارم، آن زمان هم هنوز رنگها را میبینم، هنوز زیبایی را میبینم. فکر میکنم که ما سعی کردیم این را در سبک فیلم آنورا منعکس کنیم. حتی در زمانهای سخت، من هنوز رنگ و زیبایی را در زندگی میبینم. هدف ما این بود که با برجسته کردن زیبایی محیط اطرافمان و استفاده از تکنیکهای کادربندی پرجنبوجوش، این دیدگاه را در فیلم خود به تصویر بکشیم.
آیا مواقعی وجود داشت که شما روزهای سخت خود را سپری میکردید که بتوانید به آن اشارهکنید و بگویید، اما من هنوز زیباییهای اطرافم را میدیدم؟
من در اوقات دیوانه کننده و اغلب خودخواستهای بودم. میدانید من در دهه بیست زندگیام به مواد افیونی اعتیاد داشتم اما همیشه امیدی برای ترک کردن داشتم. این امید، انگیزهام برای پاک شدن بود و یکی از دلایل اصلیای که تلاش کردم پاک شوم، فیلم ساختن بود.
من نمیخواهم اصلاً داستان را لو دهم، اما پایان «آنورا» قدرتمند است و واقعاً تأثیرگذار است. هدفتان از آن پایانبندی تأثیر برانگیز، چه بود و به دنبال چه بودید؟
این سکانس برایم بسیار مهم بود. برایم پایانبندی، مهمترین بخش از تجربهی سینما روهاست؛ زیرا آنجا جایی است که شما مخاطبان را رها میکنید و چیزی که آنها دربارهاش لحظاتی بعد در پیادهرو صحبت خواهند کرد، همان لحظه است. فکر میکنم این یک لحظه صمیمیت است که قبلاً در فیلم ندیده بودیم. آنجا یک تخلیه هیجانی وجود دارد. شنیدن تعابیر صحنهی آخر بسیار جالب است. ما این سکانس را بهاینترتیب طراحی کردیم. واقعاً هیچ پاسخ محکمی در مورد آنچه در آینده در زندگی آنی اتفاق میافتد، به شما نمیدهد. این واقعاً به مخاطب در آن نقطه بستگی دارد که بهنوعی پایان را خودش بنویسد و این واقعاً باورنکردنی است که شاهد آنچه اتفاق افتاده است باشیم.