سایکودراما روشی از روشهای زیستن است
«سایکودراما» یک روش رواندرمانی گروهی است که توسط روانپزشکی وینی، به نام «مورنو»، بنیانگذاری و معرفی شد. سایکودراما یک روش درمانی است که به مردم کمک میکند تا راههای مختلف برخورد با مسائل را بیازمایند بدون آنکه هراسی از تنبیه شدن داشته باشند.
برای افرادی که شناختی از سایکودراما ندارند میتوان اینگونه هم توضیح داد:
سایکودراما یعنی اینکه شما همینالان از جایتان بلند شوید و بهجای صحبت کردن، نقش بازی کنی. بهجای آنکه در دریای کلمات غرق شوی و با صدها کلمه به من بفهمانی که در ذهنت چه میگذرد، برخیز، صحنهای بچین و با نمایش نشان بده که چه حال و احساسی داری. سایکودراما یعنی روشی است درمانی-نمایشی که فارغ از هنر نمایش است.
داشتن یک درک درست از سایکودراما به ما کمک میکند تا به پاسخ صحیحی برای سؤال همیشگی «سایکودراما چیست؟» برسیم. وقتی در آهنگ و ضربههای صوتی واژهی «سایکودراما» دقت میکنم میبینم که در بسیاری از موارد بخش دوم کلمهی سایکودراما یعنی (دراما) سبب شده که همهی صاحبنظران سایکودراما را بر پایهی دراما (نمایش) تعریف کند. درحالیکه سایکودراما یک روش رواندرمانی گروهی متکی بر تئاتر نیست.
تعریف سایکودراما بر پایهی تئاتر، یکی از مهمترین جنبههای سایکودراما یعنی تجربه را حذف میکند. در اوایل، یعنی در دو دههی اول قرن بیستم، شاید تعریف سایکودراما بر این مبنا صحیح بود. بهبیاندیگر در ابتدای شکلگیری، سایکودراما، درواقع نوعی داستانگویی خلاق مبتنی بر نمایش بود که بخش یا بخشهایی از زندگی پروتاگونیستها را بازگو میکرد. نقش کارگردان در سایکودراما نیز تسهیل امر تولید داستان بود و سرانجام، ماهیت کل کار هم البته چیزی جز «بازنمایی» برگرفته از نظریهی محاکات افلاطون نبود. ولی پنجاه سال که از آن تاریخ گذشت و سایکودراما سر به توسعه گذاشت، ایدههای تازه به سایکودراما افزوده یا در آن کاویده شد و امروزه به تعریفی صحیحتر و جامعتر از سایکودراما نیازمندیم.
به نظر میرسد که امروز سایکودراما راهی است نه برای تجربه کردن تئاتریکال آن بخش از زندگی بیماران که طی شده، بلکه راهی است برای زندگی واقعی آنها بر صحنه. صحنهای نه لزوماً تئاتری، بلکه همانند با خیابان و خانه که گاه افرادی پیرامون آن گردآمدهاند و میبینند و میگویند و میشنوند. در سایکوردامای حقیقی، هدف، نگریستن به زندگی فرد است آنگونه که جریان دارد. در این سایکودراما، همهی رویدادها در زمان حال جان میگیرد و حتی اگر کسی بخواهد رویدادی را از گذشته یا آیندهاش اجرا کند نباید آن را بنا بر سرشت تئاتر، مصنوعاً و محاکاتی نمایش بدهد بلکه بایستی مثل زندگی در آن بزید. اکنونیاش کند و با آن دم زند.
برای کمک به بهبود ذهن و روان افراد، این کافی نیست که با شیوههای سایکودرامایی به جهان درون وی راه پیدا کنیم. تعارضات درونی، نابسامانیهای ذهنی و آشفتگیهای باطنی مردم محصول تعامل آنها با جهان بیرون، خانواده، جامعه و در یک کلمه، کلیت زندگی است. اینهمه، مانند جامهای او را در برگرفتهاند. پس یک روش یا فرایند درمانگرانهی واقعی نمیتواند غایتی کمتر از این کلیت داشته باشد.
افراد در جلسههای سایکودراما باید تشویق شوند تا جهانشان را عوض کنند و این نمیشود مگر با زندگی روی صحنه نه با بازی روی صحنه. برای خود مورنو هم در اوایل زندگی، همین عوض کردن جهان، آرزو و هدف بود؛ و کیست که نداند که جهان هم جداً و هم ذاتاً به تغییر احتیاج دارد و ما هر یک مسئولیم که در حد توان، تغییراتی را در جهان پیرامونمان ایجاد کنیم. باور کنیم که نمیتوان با بازیگری یا با متون منجمد از پیش نوشتهشده، خود و زندگی را عوض کرد. این توصیه منحصر به سایکودراما نیست. حتی اینکه از قرنها پیش رسم شده که بازیگران سینما و تئاتر، متون از پیش نوشتهشده را از نویسندهها میگیرند و میخوانند و روی صحنه یا در برابر دوربینهای سینما و تلویزیون دستورات مقتدرانهی کارگردان را بازگو میکنند، نابودکنندهی توانش بداههگری و طبعاً خلاقیت آنهاست. گاهی همین کار، به شخصیت آنها لطمه میزند.
سایکودراما یعنی تئاتر بداهه و بداهه یعنی آنکه افراد، حرفها و کلمهها و جملههای خودشان را بر زبان آورند، مثل زندگی. مگر در خیابان یا اتوبوس، ما با دیگران بر اساس متون یخزدهای که خودمان یا دیگران نوشتهاند رفتار یا صحبت میکنیم؟ اگر زندگی جاری ما، دو یا ده محور دارد، قطعاً یکی از آن محورها، «بداهه» است. بداهه یعنی زندهبودن مدام.
سایکودراما به ما میآموزد که هر چه سریعتر از تئاتر به مفهوم امروزیاش فاصله بگیریم چراکه تهی از بداهه است. سایکودراما به ما میآموزد که «بداهه» رد حال، اینجا و اکنون عمل میکند. توانش بالقوه یا انرژی افراد برای بداههگری، ظرفیت بالقوهی آدمی را برای بالفعل شدن باهدف سازگار شدن با مقررات و بایدونبایدهای محیط بیرون آزاد میکند. به کمک بداهه است که خلاقیت به نهایت خود میرسد.
بر اساس مطالعات تجربی مورنو، خلاقیت در ضمن چهار نوع بداهه مورد لحاظ قرار میگیرد:
یک: بداههای که در کلیشههای اجتماعی و نهادههای فرهنگی ذخیره میشود.
دو. بداههای که برای خلق ارگانیسمهای نو، شکلهای نوین هنر و الگوهای جدید محیط حرکت میکند.
سه. بداههای که برای شکل بخشی به بیانهای آزاد شخصیت به کار میرود.
چهار. بداههای که برای شکل بخشیدن به پاسخهای شایسته و کافی در برابر موقعیتهای جدید به کار میرود.
سایکودراما قویاً و قاطعانه به تشویق افراد برای ارتقای بداههگری برای ارائهی عکسالعمل به رخدادهای زندگی میپردازد. در منطق سایکودراما، رخدادهای ریزودرشت زندگی، بدون تبعیت از کلیشهها، رخ مینمایند یا دستکم، چنین مینماید که بااطلاع قبلی بر سر و روی ما آوار نمیشوند.
در برابر چنین زندگی غافلگیرکنندهای، چرا باید همچنان مثل دیروزهای هزارساله که بیدلیل دست از سر امروزهایمان برنمیدارند، کودکانمان را روی صحنههای فیلم و تئاتر بی بداهه و ارتجاع پرورش بدهیم؟ چرا آنها را با سایکودراما آشنا کنیم. سایکودراما نه یک روش درمانی نمایشی و نه یک روش نمایشی درمانی است. سایکودراما روشی از روشهای زیستن است. سایکودراما دیگر نه چون گذشته راهی برای تماشای روان، بلکه روش و راهی است برای گرد هم آمدن و زیستن.
دکتر مهدی پوررضائیان