احیای نمایش ملی
«وقتی به ناصرالدینشاه گفتند بچههای معقول درب خانهها و جوانان و شاهزادگان میخواهند برای استفاده از اوقات فراغت خود کلوب داشته باشند، برآشفت و گفت: بچهها غلط میکنند… ساختار ایلی حکومت قاجار سبب میشد میان برادران، عموها یا شاهزادگان تعارضات درونقبیلهای و طایفهای شدیدی در بگیرد و ملکه مادر، اعیان و رجال، هر یک کشور را به سویی بکشند. وجود حرمسراها و همسران متعدد نیز مزید بر علت میشد. هر یک از شاهدختها با حکام، روحانیان و مقامات مختلف ازدواج میکردند و مجاری نفوذ پیچیدهتر میشد و تعارضها و کشاکشها فزونی میگرفت… عرصه سیاسی بسیار ناپایدار، پیچیده و تیرهوتار بود و تنشها، تشنجات، کشاکشها و تغییرات مبهم و نامنظم یک فضای سیاسی مشحون از دسیسهچینی، بدگمانی، بیاعتمادی و صحنهگردانی ایجاد کرده بود… تحولات سیاسی بسیار بیقاعده و ناپایدار سبب میشد محیط مناسب نهادی برای شکوفایی و رشد اخلاقی، توسعه، اجتماعی شدن، مسئولیتپذیری، هنجار پذیری، مشارکت گرایی، انتقادپذیری، نقادی و سازندگی، تفاهم و شفافیت فراهم نشود[۱].»
برای بازگو کردن داستان زندگی اجتماعی مصیبتبار ایرانیان در چند قرن اخیر و ریشهیابی مسائل و چارهجویی برای آینده این زندگی و این سرزمین هزاران مقاله و صدها کتاب چاپشده که بازهم کافی نیست و البته خواندن اینهمه تاریخ استبداد و خودپرستی و آزمندی و تنگنظری و نکبت و جنایت برای خوانندگان عادی این کتابها و مقالهها احتمالاً جز ملال و دلشوره بیشتر ارمغانی نخواهد داشت؛ اما میتوان چنین وظیفه دشواری را به دست توانای هنرمند سپرد تا با اعجاز زیبایی و جادوی هنر، همه را بگوید و حتی بیشتر از آن، مخاطبش را از سطح تأسف خوردن و زانوی غم در بغل گرفتن فراتر ببرد و به چارهاندیشی وادارد.
نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» که دکتر قطبالدین صادقی نوشته و کارگردانی کرده، این وظیفه را برعهدهگرفته و به نظر نویسنده این یادداشت، به شکلی شایسته از عهدهاش برآمده است.
داستان «سفرنامه آبجی مظفر» در جریان سفر مظفرالدین شاه قاجار به فرنگ برای حضور در نمایشگاه بینالمللی پاریس و آشنایی با تازهترین دستاوردهای علم و فناوری در آغاز قرن بیستم اتفاق میافتد.
یک سرباز فرانسوی دلباخته دختری از عمله طرب میشود که همراه حرمسرای شاه قاجار به فرانسه رفته است و در جریان این سفر، بهناچار و از سر دلباختگی، مجبور است پابهپای شاه و درباریانش به گوشه و کنار پاریس که برای زمانه خود پر از شگفتی است سرک بکشد و با هوسبازیها و هراسهای همیشگی مظفرالدین کنار بیاید و گاهی بر سادهلوحی و کوتاه بینی او سرپوش بگذارد. پس از مدتی شاه به ایران بازمیگردد و مرد فرانسوی تصمیم میگیرد با او و درباریانش همراه شود.
قطبالدین صادقی در نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» عناصری از انواع نمایشهای سنتی ایرانی را در یک قالب نو و بسیار جذاب آمیخته و بهاینترتیب با آمیزش کهنه و نو، سنتی و مدرن، رویکردی پستمدرن در پیش گرفته است.

عناصری از نمایش تقلید (انواع تقلید؛ اعم از تقلید تاریخی، تقلید زندگی روزمره، تقلید شبه اخلاقی)، تخته حوضی، چهار صندوق، معرکهگیری، خیمهشببازی، وجهالمستهزی، شبیهخوانی، مرثیهخوانی، تعزیه مضحک… را میبینیم که هرکدام بجا و بهاندازه در بخشهای مختلف نمایش به کار گرفتهشده و عجیب اینکه حاصل آمیختن اینهمه عناصر گوناگون کاملاً متوازن و یکدست درآمده است.
در صفحههای پایانی کتاب بهرام بیضایی درباره نمایش ایرانی چنین میخوانیم: «ما امروزه از خود میپرسیم آیا نمایش قبلی قابلیت تحول را نداشت یا تحول بخشیدن به آن از قدرت این واسطهها [روشنفکران] خارج بود؟ و جواب را زود در دسترس میبینیم: حصاری که طبقه جدید مرفه و برخوردار از فرهنگ نسبی بین خود با عوام و نمایش عامیانه داشته و معمولاً مانع از آن میشد که نسل اخیرش آشنایی نزدیکی با این نمایش عامیانه داشته باشد. پس این نسل واسطه که شیفتگیاش نسبت به تمدن فرنگ هم چشم او را بسته بود، به خود زحمت واپس نگریستن و کوشش در شناختن آن نمایش را نداد و آسانتر دید که وجود ارزشهای آن را انکار کند. اینگونه بود که این واسطهها اغلب از آن نمایش عامیانه بیخبر ماندند یا آن را کاری از مقوله دلقکی میدانستند یا اصلاً منکر نمایش بودن آن شدند. اینها ندانستند که ممکن است بشود با استفاده از سبک اجرایی و ارزشهای سنتی نمایشهای عامیانه و پیش بردن محتوای آن بهسوی تفکر و واقعبینی روشنفکرانه امروزی، یک نمایش ملی درخور شرایط و تحولهای تازه به وجود آورد. همچنان که غرب کرد و میکند[۲].»
اکنون که بیش از سه دهه از انتشار کتاب «نمایش در ایران» گذشته، شاهد تلاشهایی جستهوگریخته در داخل و خارج از ایران برای احیای «نمایش ملی درخور شرایط و تحولهای تازه» هستیم و نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» یکی از تازهترین تلاشها در این حوزه است.
تماشاگری که در یک شب سرد و خشک و بیرونق زمستان موفق شده به مجموعه تئاتر شهر راه پیدا کند وقتی در سالن اصلی مینشیند پیش از هر چیز با یک ارکستر مجلسی در کنار صحنه مواجه میشود و بعد دکوری مینیمالیستی را میبیند که عبارت از چند پرده پارچهای ساده و یک تابلوی سردر «بنگاه شادمانی قدمشاد» است؛ اما برخلاف انتظاری که در او ایجاد میشود قرار نیست با یک اثر مینیمالیستی سروکار داشته باشد.
برعکس با شروع نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» تماشاگر با موجی از رنگ، نور، حرکت، موسیقی، ریتم، حس، شور و شوق و احساس مواجه میشود. صحنه ظاهراً ساده و مینیمالیستی با طراحی لباسهای متنوع و رنگارنگ و اکسسواری که مدام جلوههای تازه به صحنه میآورد، چهره عوض میکند. حدود ۳۰ بازیگر نمایش در هماهنگی با موسیقی، نواها و آواها و افکتهای صوتی که از سازهای ارکستر مجلسی برمیخیزد و به پشتوانه ریتم موسیقی این کمدی/ درام را پیش میبرند و تماشاگر یک لحظه از اتفاقات روی صحنه چشم برنمیدارد.
اوج ضیافت ریتم و حرکت در این نمایش ۱۰۵ دقیقهای در حدود یکسوم پایانی آن رخ میدهد؛ درصحنهای که مظفرالدین شاه و همراهانش سوار بر قطار به ایران برمیگردند و هماهنگی و حفظ ضرباهنگ گروه بازیگران همراه با موسیقی و افکت صوتی صحنهای خندهدار و فراموشنشدنی خلق میکند.

سیر ماجراهای نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» (مطمئن نیستم ولی حدس میزنم که نویسنده موقع نوشتن نمایشنامه نیمنگاهی هم به اپرای «دستبرد از حرمسرا» موتسارت و اپرانامه برتزنر برای این اثر داشته است) که بخشهایی از آن نیز برگرفته از رخدادهای واقعی سفر شاه قاجار به فرنگ است، بهگونهای است که تماشاگر را ناگهان از فضای شاد و زنده و لذتبخش فرنگ به فضای مخوف و رنج بار و غمناک درون سرزمین مبتلابه مصیبت قاجاری پرتاب میکند و در این تغییر لحن ناگهانی بسیار موفق عمل میکند.
تماشاگری که چند دقیقه پیش قهقهه میزده و شاید دقیقهای بعد بر حالوروز شخصیتها و سرنوشتشان اشک بریزد، اگر بر این نکته آگاه باشد که ایجاد هرکدام از این دو حس در مخاطب نمایش تا چه اندازه دشوار است، متوجه خواهد شد که در ساحت احساسی نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» چهکار خارقالعادهای انجامشده است.
آخر شب سردی و تاریک در زمستان ۱۴۰۳ تماشاگری که از تنها روزنه خروج قصر کافکایی که شهرداری تهران برای تئاتر شهر درست کرده، بیرون میزند، ذهنش همچنان مشغول است. به آنچه دیده فکر میکند که چندان با واقعیت زندگی امروزش تفاوتی نداشته و حتی گاهی نیش و کنایههایی به اوضاع امشب او زده است.
تماشاگر از خود سؤالی را میپرسد که در آخرین لحظهها بر زبان شخصیتهای «سفرنامه آبجی مظفر» آمده. میپرسد: «چرا نان اینقدر گران است؟ چرا جان اینقدر ارزان است؟»
ساسان گلفر، اعتماد
[۱] . ما ایرانیان، زمینه کاوی تاریخی و اجتماعی خلقیات ایرانی، مقصود فراستخواه، تهران، نشر نی، چاپ پنجم، ۱۳۹۴، صفحههای ۱۵۴-۱۵۲
[۲] . نمایش در ایران، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹، ص ۲۰۸