مثِ یک کوه، بلند…
فرهاد مهراد، نامی است که به یادآوردنش، ترانههای ماندگاری را از ذهن عبور میدهد. خوانندهای که مسائل اجتماعی و سیاسی در تاروپود ترانههایش جریان داشت. هنرمندی دغدغهمند و مطالعه گر که سوادش در هنرش تأثیر شگرفی داشت.
معترضی ایدهآلگرا که برای ارائه هنر و باورهایش ازآنچه در نظر داشت، کوتاه نمیآمد و برای این کوتاه نیامدن، تاوان هم میداد. خیلی وقتها هنرمندان برای ارائه هنرشان حاضر هستند هر چیزی را مستمسک کنند و این تمسک، ممکن است برای خیلیها تا جایی پیش رود که از اصل آثارشان هم بگذرند تا مجوزی برای ارائه داشته باشند. فرهاد اما از این قاعده مستثنی بود.
برای فرهاد ارائه هنر برابر بود با اصل اثر، اثری که از بطن احساسی زاییده میشود و نه کمتر… اگر بنا بود این اثر در چارچوبی قرار گیرد، ترجیح فرهاد بر منتشر نکردنش بود نه انتشار عقیم اثرش.
اینهمه ازآنجهت گفتنی بود که فرهاد تمام اینها را زیسته بود نه اینکه تنها حرفش را زده باشد. همان راه زیاد حرف تا عمل که بسیاری میگویند و عمل نمیکنند. در اینجا مصداقی برای این ادعا در زندگی هنری فرهاد وجود دارد که دوستدارانش بر آن واقفاند، اما تکرارش خالی از لطف نیست.

سودای حفاظت از خویشتنِ خویش
سالها بعد از انقلاب، فرهاد مهراد برای صدور مجوز آلبوم «خواب در بیداری» درخواست داد؛ اما انتشار آن هر بار بنا به دلایلی میسر نشد. جالب اینجاست که آخرین اشکالی که انتشار این آلبوم را به تعویق انداخت و مانع گرفتن مجوزش شد، تصویر روی جلد اثر بود.
او در پاسخ تصویر غمگینتری به همراه یک نامه به معاون وقت وزیر نوشت که در آن آمده بود: «در مورد عکس که موردقبول واقع نشده، عکس دیگری همراه این نامه هست که به گمان مخلص، از تصویر قبلی تلختر است، اما علیایحال امیدوارم رد نشود. نکتهای را لازم میدانم به عرض برسانم و آن روح و هویت نوع موسیقی و بهخصوص صدای بنده است که کاملاً نماینده خلقیات و روحیه صاحبصداست و البته بد یا خوب هیچگونه شباهتی با دیگران ندارد و بهناچار اگر به فرض محال تصویر خوش و خرمی هم مخلص در اختیار داشت، نماینده واقعی بیستوهشت و نه سال جنس کار من نبود و اگر قبول کنیم که سکه بیاعتبار زندگی دو روی تلخ و شیرین دارد (چه بخواهیم و چه نخواهیم) و هرکدام دارای مظاهر بیشمار، این بنده هم یکی از مصادیق بارز روی تلخ سکه…»
یکی از دلایلی که فرهاد هر چیزی را نمیخواند و به ترانههایش احترام میگذاشت، ناشی از همان سوادی بود که داشت. هنرمندی که نان به نرخ روز خور باشد، معنای ترانه و آنچه میخواند و آلبوم میکند، برایش اهمیتی ندارد.
اگرچه پسازاین نامه، آلبوم «خواب در بیداری» مجوز انتشار دریافت کرد ولی این نامه و این پافشاری بر مواضع و نحوه ارائه اثر برای هنرمندی که زندگیاش موسیقی بود، ستودنی است ازآنجهت که او بر «اصلِ خویشتنِ خویش بودن» تأکید داشت چه در هنرش و چه در ارائه آن از این اصل در هیچ شرایطی حاضر نشد کوتاه بیاید.
هنرمندی به معنای واقعی باسواد
نحوه دکلماسیون فرهاد منحصر به خودش بود و شاید این موضوع ارتباط داشته باشد به مطالعه گری و سوادی که او دارایش بود. هنرمندی که اهل مطالعه باشد، اغلب هوشمند است و ناقد و ازاینرو کمتر دستاویز اینوآن قرار میگیرد.
کتابخانه شخصی فرهاد مهراد هم گویای مطالعه گر بودن اوست. نه ازآنجهت که قفسههایش پر از کتاب بود؛ ازآنرو که آنها را بهدقت خوانده بود و در ارائه هنرش از مطالعاتی که داشت استفاده میکرد؛ چنانکه بهروز غریبپور، کارگردان تئاتر معتقد است حساب فرهاد را باید از دیگر خوانندگان موسیقی پاپ و راک ایران جدا کرد، او در بخشی از گفتوگویش با روزنامه همدلی گفته بود: «فرهاد برخلاف بسیاری از موزیسینهای زمانه خود علم فراوانی داشت و علاوه بر زبان فارسی به زبانهای دیگر ازجمله انگلیسی مسلط بود. فرهاد مهراد کتابخانه بزرگی در منزل داشت که کتابهای بسیاری را در خود جایداده بود. شاید تصور شود این کار تنها جنبه نمایشی داشته و شاید فرهاد اصلاً سراغ این کتابها هم نرفته است اما من این فرصت را داشتهام که کتابهای فرهاد را ببینم و ورق بزنم. نکتهای که بهشدت توجه من را جلب کرد نتبرداری فرهاد از تمام کتابهای موجود در کتابخانه بود؛ یعنی او تکتک این کتابها را خوانده و زیر مواردی که برایش جالب و مهم بودهاند، خط کشیده بود. این دانش و تعمق را میتوان در آثار فرهاد شنید و لمس کرد. ترانههای فرهاد به دل مینشستند و در خاطرهها میماندند، چون او با دقت فراوانی کلمات را ادا کرده و عاطفه، خشم، احساس، درد و عشق موجود در واژهها را به مخاطب منتقل میکرد.»
یکی از دلایلی که فرهاد هر چیزی را نمیخواند و به ترانههایش احترام میگذاشت، ناشی از همان سوادی بود که داشت. هنرمندی که نان به نرخ روز خور باشد، معنای ترانه و آنچه میخواند و آلبوم میکند، برایش اهمیتی ندارد.
همینکه بخواند و نانش بیاید برایش مکفی است، اما فرهاد مهراد هیچگاه نان به نرخ روز نخورد و از همین رو هر آنچه برای خواندن انتخاب میکرد پیش از آنکه بخواندش با آن ارتباط میگرفت و شاید برای همین وقتیکه با صدای بیصدا «مثِ یک کوه، بلند، مثِ یک خواب، کوتاه» را میخواند تمام حسش را به مخاطب میدهد تا شنونده خود را در جایگاه آن مردِ تنها ببیند.

غمزده اما معترض
فرهاد چونان که خودش را یکی از مصادیق بارز روی تلخ سکه زندگی خوانده بود، ترانههایش هم اکثراً بوی خوش و تلخ کندر را میداد؛ تلخی که نشان از حقیقت داشت، همان حقیقتی که تلخ است… وجه اعتراض علاوه بر ترانهای که میخواند، در انعکاس موسیقی صدایش هم جریان داشت.
چه آنجا که «جمعه» را میخواند و چه وقتیکه ترانه گنجشکک اشیمشی را میخواند؛ تنها متن نیست که مخاطب را به تعمق وامیدارد، بلکه تأکیدات خواننده و نحوه خوانش کلمات با بار عاطفی ویژهای که برای ادای هر کلمه قائل است، جلبتوجه میکند.
تصویرسازی در ادای واژگان کار متفاوت فرهاد در خواندن ترانههاست. این موضوع را حتی هر شنونده غیرحرفهای موسیقی با گوش دادن به صدای فرهاد حس میکند وقتیکه فرهاد ترانه «کوچهها باریکن دکونا بسته/ خونهها تاریکن طاقا شکسته/ از صدا افتاده تار و کمونچه/ مرده میبرن کوچه به کوچه» حس فرهاد در خواندن این ترانهها تا آنجاست که مخاطب نهتنها این شعر را گوش میدهد، بلکه برایش در ذهن تصویر میسازد.
از این آهنگ که «شبانه» نام داشت، استقبال کمنظیری شد و قیمت بالایش هم تأثیری روی فروش آن نداشت و دانشجویان و جوانان را از خرید آن منصرف نکرد. ایلنا درباره این قطعه از قول خسرو لاوی، مدیر استریو دیسکو که منتشرکننده این آهنگ و تمامی کارهای فرهاد در فاصله سالهای ۵۰ تا ۵۷ بوده، نوشته است: «بعدازآنکه ساواک این صفحه را جمع کرد، دانشجویان جلدهای خالی صفحه شبانه را به چند برابر قیمت خود صفحه میخریدند.»
اما رنج فرهاد گویا پایانی نداشت و او همیشه با بیستون روبهرو بود؛ در سالهای پس از انقلاب هم فرهاد با فشار روبهرو شد؛ فشاری که هیچ هنرمندی را یارای رویارویی با آن نیست؛ هنر وقتی ارائه نشود، همچون گنجی پنهان است و فرهاد هم با گنجهای پنهانش خشم فروخورده را فریاد میزد.
فرهاد سالها نتوانست برای آثارش مجوز دریافت کند. آلبوم «خواب در بیداری» را آماده کرده بود، آلبومی که بعدها و در سال ۷۲ موفق شد که راهی بازار شود و این تازه اولین اثر فرهاد بعد از انقلاب بود.
فرهاد مهراد آیینه تمامنمای یک هنرمند معترض است که به قول همسرش «ترانههای او در هر دورهای ممنوع بود» اما این ممنوعیت همچون همیشه، از محبوبیت او نکاست بلکه نام او را ماندگارتر کرد و فریاد برنیاوردهاش را نزد مخاطبان شنیدنیتر.
بخشی از نوشته سیمین سلیمانی، اعتماد