فیلمی تلخ اما شاعرانه
فیلم «زیبا صدایم کن»، با بازی امین حیایی، ستاره پسیانی، مهران غفوریان و ژولیت رضاعی نمایانگر شکاف میان فرد و جامعه در جهان مدرن است چراکه انسانها در نهادها و نقشهایی گرفتار شدهاند که بهجای معنا، هویت را از آنان سلب میکند.
تلاش برای ارتباط میان پدر و دختر، روایتی از امید به بازیابی انسانیت در دل جامعهای است که آن را فراموش کرده است. برای تحلیل جامعهشناختی فیلم «زیبا صدایم کن»، میتوان از بحث نظری بهره گرفت تا لایههای معنایی و اجتماعی فیلم را روشن کرد. دورکیم، در تحلیل وضعیتهای بحرانی جوامع، مفهوم آنومی (بیهنجاری) را به کار میبرد؛ وضعیتی که در آن، هنجارهای اجتماعی تضعیفشده یا از میان رفتهاند و افراد دچار سردرگمی و بیهدفی میشوند.
در فیلم «زیبا صدایم کن» شهر بهعنوان فضایی بیهویت، شلوغ، گزنده و غریب است. شخصیت پدر که از آسایشگاه روانی میگریزد، گویی میخواهد از نظمی که جامعه بر او تحمیل کرده فرار کند و به رابطهای اصیل و انسانی با دخترش بازگردد. بیمارستان بهمثابه زندان، بازتابی از نهادهای مدرن است که بهجای درمان، انسان را به انزوا و کنترل میکشند.
«گافمن» نیز در نظریهی «نمایشی بودن» زندگی اجتماعی، روابط انسانی را به نمایش تئاتری تشبیه میکند. افراد در تعاملات روزمره، نقشهایی بازی میکنند تا مطابق انتظارات اجتماعی ظاهر شوند. شخصیت دختر، در فضایی بدون مادر و با پدری غایب، با چندگانگی نقشها مواجه است. زیبا، در این میان تنها در جستوجوی هویت است.

او مجبور است نقشهایی را ایفا کند که فراتر از سن و موقعیتش هستند که خود نوعی فشار اجتماعی و گسیختگی را به همراه دارد.
«بوردیو» معتقد است که نابرابریهای اجتماعی نهفقط در حوزهی اقتصاد، بلکه در عرصههای نمادین و فرهنگی بازتولید میشوند. زیبای فیلم ازنظر سرمایه اجتماعی و فرهنگی در وضعیت تهدید شدهای است؛ خانوادهای ناکامل، دسترسی محدود به منابع حمایتی و نبود ارتباط انسانی.
در این میان، تلاش پدر برای بازسازی رابطه، تلاشی است برای انتقال نوعی سرمایهی عاطفی که در سیستم اجتماعی ناکارآمد و ازهمگسیخته، جایی ندارد یا از بین رفته است. از منظر «مکتب فرانکفورت» نیز نهادهای مدرن ازجمله پزشکی، آموزش و نهادهای حکومتی (گشت ارشاد)، انسان را در قالبهای کنترلشدهای قرار میدهند. آسایشگاه روانی در این فیلم نه جایی برای درمان، بلکه نهادی سرکوبگر است. فیلم، نقدی است به نهادینه شدن بیماری، انزوا و کنترل بهنام نظم اجتماعی.
پدر برای بازگشت به رابطهای انسانی، باید از این نظم بگریزد. شهر نیز در تضاد با این آرمان، جایی بیروح، سرد، ناهنجار، نیمهکاره با آدمهای منفعتطلب (مثل عمو) به تصویر کشیده میشود. در فیلم «زیبا صدایم کن»، آسایشگاه و پانسیون از تأکیدهای فیلمساز است. دیوارهای سفید، درهای بسته و نظم خشک، نشاندهندهی نهادهای کنترلگر در نگاه «فوکو» است؛ فضایی که انسان را بهجای درمان، در انضباط و انزوا فرو میبرد.
از آنسو زیبا در پانسیونی که هست، همین وضعیت را دارد و دستکمی از وضعیت خسروی پدر ندارد. عبور از در و خروج از محیط بسته، بازنمایی تمایل به آزادی و گریز از ساختارهای کنترلگر است. فرار پدر و یافتن خانه از سوی زیبا، تلاشهایی برای بازگشتن به رابطهای انسانی است، اما هردو اما با هم وارد شهری بیهویت و آنومیک میشوند.

این حرکت، نماد تضاد میان فرد و جامعهی مدرن است. زیبا به دنبال خانه است. غیبت مادر باعث تحمیل بارهای عاطفی و مسئولیتهای نابهنگام بر او شده است. حرکت شتابزدهی او در خیابانها به دنبال پدر، نمادی از تلاش برای یافتن هویت و معنا در دل شهری سرد و بیچهره است.
فیلم به شکلی تلخ اما شاعرانه، لحظهای را نشان میدهد که پدر در آخرین فرصتهایش، میخواهد دوباره پدر باشد. این میل، از درون آسایشگاه روانی برمیخیزد؛ جایی که انسان از انسان بودن محروم است. دیدار او با دختر، نهتنها لحظهای شخصی، بلکه اعتراضی است به دنیایی که آدمها را از عشقورزی و والد بودن بازمیدارد. زیبا در این فیلم یک فقدان دوگانه دارد. مادر غیبت کامل دارد، چه به لحاظ فیزیکی، چه عاطفی.
پدر اگرچه عاشقانه دخترش را دوست دارد، اما عملاً امکان «پدر بودن» از او سلب شده است. او مسئولیتهایی را تجربه میکند که فراتر از ظرفیت اوست و «خودکفا» شدنش به قیمت سرکوب نیازهای عاطفی است. فیلم فضایی اجتماعی، سرد، خاکستری و برآمده از واقعیتهای شهری دارد، لحن آن از ابتدا با بحران، سردرگمی و غیبت شکلگرفته. در این بافت، وصال پدر و دختر بدون چالش و پیامد، نه بهعنوان التیام، بلکه بهعنوان ایدهآلسازی رابطهای گسسته دیده میشود.
اگرچه این پایان میتواند ازنظر احساسی دلنشین باشد، اما ازنظر جامعهشناختی و دراماتیک، نوعی گریز از واقعیت محسوب میشود؛ پناه بردن به خیال، در دل روایتی که تا پیش از آن، با واقعیتهای تلخ انسانی سروکار داشت.
محسن سلیمانیفاخر