روشن است که او با یکبار نوشتن موفق نمیشده است
ارنست همینگوی نویسندهای کمالگرا بود که هیچگاه با یکبار نوشتن به جملهبندیای که میخواست نمیرسید. اولین کتاب پرفروش ارنست همینگوی، «وداع با اسلحه» (۱۹۲۹) بر اساس تجربههای او در دورانی که در جبهههای جنگ در ایتالیا راننده آمبولانس بود نوشته شد. این داستان که از زاویه دید اولشخص نقل میشود قصه عشقی است ملهم از زندگی نویسنده که بر پسزمینه جنگ جهانی اول روی میدهد. اولین رمان او «خورشید همچنان میدرخشد» (۱۹۲۶) به دلیل نوگرایی سبک و نثر تراشخورده و موجزش نام همینگوی را بر زبانها انداخت و وداع با اسلحه آوازه او را دوچندان کرد.
وداع با اسلحه
این رمان با بیرون آوردن جنین مردهای که فرزند قهرمان داستان است و مرگ معشوقه قهرمان، کاترین، به پایان میرسد و جمله آخر آن چنین است: «کمی بعد بیمارستان را ترک کردم و رفتم بیرون و زیر باران پیاده به هتل برگشتم.» جمله از این سادهتر نمیشود؛ اما در ۱۹۵۸ ارنست همینگوی در مصاحبهای با پاریس ریویو گفت: «من پایان وداع با اسلحه، یعنی صفحه آخر این رمان را ۳۹ مرتبه نوشتم و پاره کردم تا سرانجام از نتیجه کار راضی شدم.» همینگوی نویسندهای کمالگرا بود. در پاسخ به این سؤال که گره کار برای او چه بوده است. جواب داده بود: «خوب درآوردن جملهها.»
ارنست همینگوی ۴۷ پایان متفاوت برای «وداع با اسلحه» نوشته بود. انتشارات اسکریبنر بهتازگی این پایانبندیها را همراه با نسخه اولیه بخشهایی دیگر از کتاب در ویراستی تازه از رمان منتشر کرده است. با خواندن این نسخه درمییابیم نویسندهای که یکی از غولهای داستاننویسی آمریکا محسوب میشود تا چه حدّ در نگارش پایان داستانش دودل بوده و «خوب درآوردن جملهها» چقدر برای او دشوار بوده است.
جمله ساده و پیشپاافتادهای که «وداع با اسلحه» را پایان میدهد نمونهای بارز از نثر ورزیده و موجز و گزیده گوی همینگوی است. اینکه در انتهای داستانی حماسی از جنگ و عشق، هنری قهرمان داستان در هوای بارانی پیاده بیمارستان را ترک میکند و توصیف این صحنه به زبانی ساده و با جملاتی معمولی، درحالیکه نویسنده هر چه را که میتوانسته بگوید ناگفته گذاشته، انتخاب درستی به نظر میرسد.
گزینههای دیگری که ارنست همینگوی در نظر داشته از نوشتن چند پاراگراف تا یک یا دو جمله کوتاه متفاوت بودهاند. این گزینهها نشان میدهند که رمان وداع با اسلحه ممکن بود به شکلی کاملاً متفاوت ازآنچه هست تمام شود. بعضی از این پایانها خوشبینانهترند.
«پسر هنری (که در این روایت از رمان زنده میماند) به این قصه تعلق ندارد. او خود آغاز داستانی تازه است. منصفانه نیست که در پایان یک داستان، داستانی تازه شروع شود؛ اما این اتفاق میافتد. پایان دیگری بهجز مرگ وجود ندارد و تولد تنها شروع ممکن است.»
«بالاخره خوابم بُرد؛ یعنی باید خوابم بُرده باشد، چون از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم خورشید از پنجره باز به درون اتاق میتابید و من بوی صبح بهاری بعد از بارش باران را احساس کردم و آفتاب را روی درختان حیاط دیدم و در آن لحظه همهچیز مانند قبل بود.»
یکی از پایانها هم برخلاف روش معمول ارنست همینگوی مُبلّغ معنویت است:
«واقعیت این است که دراینباره هیچ کاری نمیتوان کرد، چه اشکالی دارد اگر کسی خدا را باور داشته باشد و او را دوست بدارد.»
و بعضی پایانها غمانگیزترند:
«در پایان بهتر است که چیزی را حتی به خاطر نیاوری. من این را میدانم.»
«داستان از همین قرار بود. کاترین مُرد و تو خواهی مُرد و من هم خواهم مُرد و جز این چیز دیگری مسلم نیست که برایت بگویم.»
ویرایش جدید رمان که شامل عناوین پیشنهادی دیگر برای آن است (بعضی ساده و سرراست و بعضی اسرارآمیز) نشان میدهد که همینگوی برای پیراستن نثرش چقدر تلاش میکرده است. یادداشتهایی که با دستنوشته شده و بخشهای طولانیای که او بر آنها خط کشیده و حذفشان کرده است خواننده را با طرز فکر و روند نویسندگی همینگوی آشنا میکند. روشن است که او با یکبار نوشتن موفق نمیشده است.
ناقوس برای که به صدا درمیآید
ارنست همینگوی در سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ گزارشگر جنگ داخلی اسپانیا برای روزنامه آمریکایی الاینس بود. او در نبرد «ابرو» که آخرین پایگاه جمهوریخواهان بود حضور داشت و ازجمله روزنامهنگارانی بود که تا آخرین روزها صحنه نبرد را ترک نکرده بودند. رمان «ناقوس برای که به صدا درمیآید» (۱۹۴۱) که بسیاری آن را ستودنیترین اثر همینگوی میدانند، شرحی روشن از ددمنشی و شقاوت غیرانسانی جنگ داخلی است. شاید ترسناکترین و از یاد نرفتنیترین فصل کتاب صحنهای است که او به توصیف جوخه اعدامی میپردازد که از روستاییانی مسلح به چماق، خرمنکوب و شنکش تشکیلشده و هواداران فاشیستها مجبورند پیش از آنکه از بلندی پرتگاهی به پایین پرتاب شوند از برابر این جوخه عبور کنند. همینگوی این صحنه را بر اساس رویدادهایی که در سال ۱۹۳۶ در روندا اتفاق افتاد آفرید. در آن ایام دستهای از توده مردم پانصد نفر را که ظن آن میرفت فاشیست باشند به قعر دره انداختند.
عنوان کتاب از سروده جان دان (شاعر انگلیسی اواخر قرن شانزده و اوایل قرن هفده میلادی) وام گرفتهشده است به این مضمون: «مرگ هر انسانی مایه نقصانی است در وجود من. چون من از بنیآدم جدا نیستم؛ و ازاینرو هیچگاه نمیپرسم این ناقوس مرگ کیست؛ برای توست.»
در رمان همینگوی مرگ مشغلهای اصلی است. قهرمان داستان، رابرت جردن، میداند که مأموریت او برای انفجار پلی که در تصرف فاشیستهاست ناگزیر به مرگ او منجر میشود و رهبران چریکهایی که او با آنها همکاری میکند نیز مرگ خود را اجتنابناپذیر میدانند.
سراسر رمان آکنده از مضامین رفاقت و ازخودگذشتگی در رویارویی با مرگ است و درونمایه خودکشی حضوری نمایان دارد. رابرت جردن و بسیاری دیگر از شخصیتهای داستان ترجیح میدهند بمیرند اما اسیر نشوند. برای پرهیز از اسارت، آنها آمادهاند که کشته شوند و یا خود را بکشند.
کتاب درجایی تمام میشود که رابرت جردن زخمی است و یارای پیشروی ندارد. او در انتظار حملهای نهایی است که جانش را خواهد گرفت. اگر کشته نشود به چنگ دشمن خواهد افتاد و به دنبال آن شکنجهاش میکنند تا هر چه میداند بگوید و سرانجام به دست دشمن خواهد مُرد یا خودکشی خواهد کرد. او خودکشی را درک میکند اما آن را تائید نمیکند و فکر میکند: «انسان باید بیشازحد دلمشغول خودش باشد که دست به چنین کاری بزند.» همینگوی خود در سال ۱۹۶۱ به زندگیاش پایان داد.
جشن همیشه جاری
ارنست همینگوی در اواخر عمر خاطرات خود را از پاریس – شهری که در دهه ۱۹۲۰ محل سکونت او و نویسندگان جلای وطن کردهای چون جیمز جویس، اسکات فیتزجرالد، ویندم لوییس، فورد مادوکس فورد، ازرا پاوند و گرترود استاین بود – به قلم آورد. او مینویسد: «اگر آنقدر خوشاقبال بودهاید که سالهای جوانی را در پاریس گذرانده باشید، بعدها در زندگی به دنبال هر چیز که بروید، خاطرات آن دوره با شما خواهد ماند چون پاریس جشنی همیشه جاری است.»
کتاب «جشن همیشه جاری» که در سال ۱۹۶۴ و پس از مرگ نویسنده منتشر شد شرح خاطراتی است از تجربههای همینگوی در پاریس دهه ۱۹۲۰. جزئیاتی ریز درباره مکانها، کافهها، بارها، هتلها و آپارتمانهایی که همینگوی میشناخت (و بعضی از آنها تا امروز هم پابرجاست) در این خاطرات بیانشده است. این مجموعه با استفاده از مطالب دفترچههای یادداشتی نوشته شد که همینگوی در پاریس سیاه کرده بود و در چمدانی در زیرزمین هتل ریتس خاک میخورد. خاطرات او شخصی، صمیمانه و سرشار از بذلهگویی است و تصویری جذاب از زندگی همینگویی را به نمایش میگذارد که راه و چاه نویسندگی را یاد میگیرد. این خاطرات دورانی است که همینگوی تنگدست، گمنام اما سرخوش و راضی در کافهها مینوشت و رفتهرفته درمییافت که حرفه او در زندگی چیست.
شیوه نگارش
ارنست همینگوی میگفت: «هدف من این است که آنچه را میبینم و احساس میکنم به بهترین و سادهترین شیوه ممکن بر کاغذ بیاورم. وقتی درگیر و دار نوشتن رمان یا داستانی هستم هرروز صبح بهمحض روشن شدن هوا نوشتن را شروع میکنم. در آنوقت روز کسی مزاحم نمیشود و هوا خنک یا سرد است و همچنان که نوشتن را شروع میکنید رفتهرفته گرم میشوید. آنچه را که نوشتهاید میخوانید و وقتی مطمئن هستید که بعد چه خواهد شد نوشتن را متوقف میکنید و زمانی که کار را از سر میگیرید میدانید از کجا شروع کنید. به نوشتن ادامه میدهید تا بهجایی میرسید که هنوز رمق دارید و از کار دست میکشید… فرض کنیم ساعت شش صبح شروع کردهاید و چهبسا تا ظهر کارکنید یا پیش از آن کارتان تمام بشود.»
ارنست همینگوی در آغاز راه نویسندگی و روزنامهنگاری تحت تأثیر «ازرا پاوند» بود. او آموخت که چگونه ویژگیهای نوگرایانه را در سبک نوشتن خود به کار گیرد: سربسته گفتن، استفاده از صفتهایی که خواننده را به شک میاندازد، پرهیز از احساساتیگری و تصویرسازی و صحنهپردازی بدون توضیح معنی و مفهوم. او با داستان کوتاه شروع کرد و آموخت که چگونه نثر خود را هَرَس کند و زوایدش را دور بریزد. چگونه با کمترین کلمات بیشترین تأثیر را بر ذهن خواننده بگذارد و چگونه به زبان خود قدرت ببخشد. در نثرش معنا ضمن گفتوگوی شخصیتها، عمل داستانی و سکوتها روشن میشود. نثر او باصلابت و ورزیده است. همینگوی بسیاری از نشانههای معمول نقطهگذاری را دور ریخت (دونقطه، نقطهویرگول، خط تیره و پرانتز) تا هر چه بیشتر از جملات کوتاه اخباری استفاده کند که مکمل یکدیگرند و معمولاً بهجای ویرگول از «و» استفاده میکرد.
در توصیف سبک متمایز او گاهی از عبارت ««نظریه حذف» استفادهشده است اما ارنست همینگوی ترجیح میداد که از تمثیل کوه یخ استفاده کند. میگفت: «اگر نویسنده بهقدر کافی راجع به موضوعی که مینویسد بداند ممکن است بعضی چیزها را که میداند حذف کند و اگر در نوشتن بهقدر کافی صادق باشد خواننده آن ناگفتهها را چنان درخواهد یافت که گویی بیانشدهاند. شکوه حرکت یک کوه یخی تنها در همان یکهشتم وجود آن است که بر سطح آب میلغزد.» در ۱۹۵۴ که جایزه نوبل ادبیات به ارنست همینگوی تعلق گرفت اعلام شد که این جایزه «به دلیل استادی او در هنر داستاننویسی… و تأثیری که بر شیوه نگارش معاصر داشته است» به او داده شد.
نویسنده بودن یعنی چه؟ پاسخ ارنست همینگوی این است: «همه کتابهای خوب یک وجه مشترک دارند و آن اینکه اگر داستان آنها واقعاً اتفاق میافتاد این کتابها از واقعیت حقیقیتر بودند و وقتی از خواندنشان فارغ میشوید احساس میکنید که همه آنچه رویداده است پسازآن به شما تعلق دارد: خوبش، بدش، شادیاش، پشیمانی و اندوهش، آدمها، مکانها و هوایش. اگر به آن مرحله برسید میتوانید تجربه خود را به مردم منتقل کنید و در آن صورت نویسندهاید.»
تونی روسیتر ترجمهی پرتو شریعتم