گفت‌وگو با حسین کیانی کارگردان نمایش «کافه کات»

حسین کیانی

آینده تئاتر برای من مبهم است

حسین کیانی، نمایشنامه‌نویس، کارگردان و مدرس تئاتر، شش سال پس از اجرای نمایش «روز عقیم»؛ اثری که دست روی موضوعی ملتهب گذاشته بود و این التهاب را در فرمی رئالیستی به مخاطب ارائه می‌کرد، در «کافه کات» همان جنس التهاب را در فرم روایی متفاوتی نشانه گرفت.

او در «روز عقیم»، برشی از روزگار سقوط «قلعه» یا «شهرنو»؛ محله‌ای که تا تابستان ۵۸ محل تجمع روسپیان شهر تهران به‌حساب می‌آمد را نشان داد و از سه زن گریخته از قلعه که شاهد سوختن یکی از هم‌صنفان خود، به نام «عفت عمومی» بودند، گفت.

شش سال بعد، آنچه موجب احضار دوباره زنان، این بار در دوران معاصر، توسط این نویسنده و کارگردان روی صحنه شد ماجرای مردی دانش‌آموخته رشته باستان‌شناسی دانشگاه تهران بود که دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا ازجمله قربانیان تجاوزهایش بودند و اولین جلسه دادگاهش در آبان ۱۴۰۰ برگزار شد.

داستان «کافه کات» اگرچه شاید به‌نوعی ادامه «روز عقیم» باشد و زن‌هایش، زن‌های همان نمایش باشند که در دوران معاصر زندگی می‌کنند اما کیانی به لحاظ فرم و شیوه اجرا، تجربه‌ای متفاوت قلمدادش می‌کند. او می‌گوید اجرای این اثر برایش تجربه نگارش و روی صحنه بردن نمایشی روان نگار را که ریشه در رخدادهای اجتماعی دارد رقم زد و حداقل برای خودش حائز این ارزش بود که شخصیت‌های نمایشش بخشی از اختلالات فردی و اجتماعی‌مان را بازگو کنند.

«کافه کات» با بازی (به ترتیب الفبا) بهروز ‌پناهنده، کهید ‌تاراج، ساناز ‌روشنی، الهه ‌شب‌پرست، حسام‌‌الدین ‌مختاری، هدا ‌ناصح و مریم ‌ندایی روی صحنه سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر رفت.

 کیانی
داستان «کافه کات» اگرچه شاید به‌نوعی ادامه یکی دیگر از نمایش‌هایم باشد اما به لحاظ فرم و شکل و شیوه اجرا، تجربه‌ای متفاوت برای من است

چه اتفاقی باعث شد نمایشنامه «کافه کات» را بنویسی؟

«کافه کات» ابتدا نام فیلم‌نامه کوتاهی بود که سه سال پیش نوشتم و می‌خواستم بسازمش که نشد. بعدتر به فکر نوشتن فیلم‌نامه‌ بلند بر اساسش افتادم اما به نظرم رسید، با تبدیل کردنش به نمایشنامه و دیدن بازخورد تماشاگر، شاید بتوانم کاری را که می‌خواهم، بهتر انجام دهم.

جرقه داستان، ماجرای مردی دانش‌آموخته رشته باستان‌شناسی دانشگاه تهران بود که دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا ازجمله قربانیان تجاوزهایش بودند. ایده «کافه کات» از وقتی‌که آن اتفاق افتاد، در ذهنم شکل گرفت و به نظرم آمد هنر نمایش باید واکنشی نسبت به این ناهنجاری اجتماعی نشان دهد. «کافه کات»، واکنشی نسبت به این رخداد تلخ بود همان‌طور که نمایش‌های قبلی‌ام هم همیشه واکنشی نسبت به رخدادهای فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی بودند.

پس آن فیلم‌نامه کوتاه به نمایشنامه تبدیل و نوشته شد. بهمن سال گذشته، در پاسخ به پیشنهاد تماشاخانه ایرانشهر برای اجرا، چند ایده مطرح کردم و درنهایت، انتخاب خودم، «کافه کات» بود. نوشتن متن را از نیمه اول اسفند شروع کردم و تا بیست‌وچهار، بیست‌وپنجم اسفند تمام و به شورای نظارت ارائه شد. تمرین‌هایمان هم از پنجم فروردین شروع شد و چهارم اردیبهشت روی صحنه رفتیم.

به نظر می‌رسد «کافه کات» ازاین‌جهت باکارهای قبلی‌ات، متفاوت است که اصولاً پیش‌تولید کارهای تو طولانی‌تر از این‌ است. نوشتن متن برای تو پروسه‌ای است که شامل تحقیقاتِ پیش از نگارش، نگارش، انتخاب بازیگران، شروع تمرین و تکمیل هم‌زمان متن حین تمرین می‌شود. فکر می‌کنم در «کافه کات»، این پروسه خیلی فشرده شد.

فشرده شد و بخشی از آن حاصل این واقعیت بود که دیگر نمی‌توان هیچ پروسه‌ای را طولانی تعریف کرد. نه بازیگران، دیگر آن فرصت را دارند و نه آن امکانات زمینه‌ای وجود دارد. پس خودبه‌خود همه‌چیز به سمت فشرده شدن می‌رود هرچند تصور می‌کنم این فشرده شدن لطمه‌ای به کیفیت کار نزده است. ضمن اینکه مهم‌ترین چیز برای من در مورد «کافه کات» از سر گذراندن تجربه‌ای جدید بود.

داستان «کافه کات» اگرچه شاید به‌نوعی ادامه یکی دیگر از نمایش‌هایم باشد و زن‌هایش، زن‌های «روز عقیم» (مرداد ۱۳۹۶- تماشاخانه خصوصی باران) باشند که در دوران معاصر زندگی می‌کنند اما به لحاظ فرم و شکل و شیوه اجرا، تجربه‌ای متفاوت برای من است، ارزش‌های تجربی اجرایش را جذاب می‌دانم و ممکن است در کارهای بعدی‌ هم به کارم بیاید.

این اثر برای من، تجربه نگارش و اجرای نمایشی روان نگار که ریشه در رخدادهای اجتماعی دارد، بود. ما در تاریخ ادبیات نمایشی‌مان، چنین نمایش‌هایی کم داریم و حداقل برای خودم حائز این ارزش بود که شخصیت‌های نمایشم بخشی از اختلالات فردی و اجتماعی‌مان را بازگو می‌کنند. چیزی که تئاتر می‌تواند با بازگو کردن آن و نمایش دادنش، حداقل به شیوه پداگوژیک یا تعلیمی با بیان و زیبایی‌شناسی هنری به نوجوانان و جوانان آموزش دهد. از نظر من، وظیفه‌ای که تئاتر بر عهده دارد همین است، اینکه بخشی از اختلالاتی را که سبب‌ساز انواع آسیب‌های اجتماعی می‌شوند نشان دهد.

پاسخ این سؤال که چه میزان در فرم و بیان هنری‌اش موفق است در جای خود قابل‌بررسی است اما حداقل بخشی از تعهد اجتماعی خود را انجام داده است. من این نوع درام را تا حدی در «روز عقیم» هم تجربه کرده بودم و در «کافه کات» کامل‌تر شد. تجربه‌ای که به نظرم مغفول مانده و یکی از نیازهای سنت درام‌نویسی‌مان است. ضمن اینکه به نظر می‌رسد با پیشرفت روان‌کاوی و مشخص شدن اهمیت آن در قرن جدید، نوجوانان و جوانان دیگر کمتر مایل به تماشای شخصیت‌هایی تمثیلی‌اند و عموماً درام‌هایی که به کنش‌ها و اختلالات درونی می‌پردازند برایشان جذاب‌تر است.

 کیانی
از نظر من، وظیفه‌ای که تئاتر بر عهده دارد همین است، اینکه بخشی از اختلالاتی را که سبب‌ساز انواع آسیب‌های اجتماعی می‌شوند نشان دهد

و اسطوره شکنند...

و اسطوره شکنند هرچند من در «کافه کات» به‌نوعی اسطوره‌ها را هم با انسان‌های امروزی همانندسازی کرده‌ام و شخصیت‌های کی‌سان و سه دختری که در کافه‌اش کار می‌کنند، الگوی دوری در «شاهنامه» دارند.

ما در «شاهنامه» سه زن را می‌بینیم که از رستم آسیب می‌بینند؛ یکی رودابه که پهلویش شکافته می‌شود تا رستم از آن خارج شود، دیگری سودابه که به طرز وحشتناکی توسط رستم کشته می‌شود و سومی تهمینه که رستم داغ فرزند را بر دل او می‌گذارد.

سه شخصیت زن «کافه کات» به‌نوعی بازگوکننده یا مصداق این سه زن هستند و شخصیت کی‌سان هم به‌نوعی الگو گرفته از بعد منفی رستم است. ضمن اینکه درجایی هم به او فرصت می‌دهیم و کی‌سان از مادری صحبت می‌کند که هیچ‌گاه مهری از او ندیده است تا نشان دهد که قربانی نوعی از اختلالات اجتماعی است و گویی برای همین از زنان دیگر، انتقامی ناخواسته می‌گیرد و اگر به‌موقع درمان می‌شد شاید این اتفاقات نمی‌افتاد.

اولین جلسه دادگاه متهم اتفاقی که به آن اشاره می‌کنی آبان ۱۴۰۰ برگزار شد. چطور شد که تصمیم گرفتی ردپایی از وقایع شش ماه دوم سال گذشته را در قالب اتفاقی که در خیابان‌ رخ می‌دهد در آن بگنجانی؟

همه‌مان می‌دانیم که فضای جامعه در پی اعتراضاتی که رخ داد، بسیار ملتهب شد و من این التهاب بیرونی را برای بهتر نشان دادن التهاب درونی به کار گرفتم. برای همین انگار این رخداد هم‌زمان با اعتراضات شش‌ماهه دوم سال گذشته رخ‌داده است و درواقع به‌گونه‌ای برهم‌نمایی دست زدم.

آنچه می‌خواستم نشان دهم هشداری در این مورد بود که مشکلات بیشتر درونی است تا بیرونی و کسانی که این‌قدر حواس‌شان به خیابان‌هاست و تلاش می‌کنند به وضعیت سابق برش گردانند حواس‌شان به درون و روان آدم‌ها نیست.

هنگامی‌که در پرده اول، ارواح سه شخصیت زن نمایش، پشت پنجره فریاد می‌کشند، همین را می‌پرسند. آنها از کسانی که در خیابان‌اند می‌پرسند چرا یک نفرتان به این سمت نگاه نمی‌کند؟! این گوشزدی است که حداقل بخشی از حواستان هم به پستوهای پنهان مانده و تاریکخانه‌ها باشد به‌جای آنکه صرفاً به این بپردازید که مبادا مردم در خیابان‌ها تجمع کنند. پیشگیری از تجمع دردی را دوا نمی‌کند چون زخم اصلی جای دیگر است.

ما عمداً صدایی از مردمی که در خیابان هستند نمی‌شنویم؟

تمامش هم عمدی نبود و بخش نظارتی نمی‌خواست چندان بر این موضوع تأکید کنیم. درحالی‌که نمی‌توانیم انکار کنیم که جامعه‌مان در سال قبل دچار التهاب بوده، مردم اعتراض کرده‌اند و وقایع تلخی رخ‌داده است.

من در این نمایش، مشخصاً نظری در مورد کمیت و کیفیت آن اعتراضات نداده‌ام، چون مسئله‌ام در این اثر بررسی اتفاقات بیرون نیست، بلکه از اتفاقات بیرون استفاده کرده‌ام تا التهاب و تلخی وضعیت داخل را بهتر نشان دهم اما اینکه از شما بخواهند همه نشانه‌هایی را که از اتفاقات بیرون خبر می‌دهند، حذف کنید، به‌گونه‌ای انکار وقایعی است که رخ‌داده است و به نظرم این انکار دردی را دوا نمی‌کند.

ضمن اینکه بعد از اتفاقات شش‌ماهه دوم سال گذشته، این نکته برای من بسیار حائز اهمیت شد که هنر نمایش در این شرایط باید چه واکنشی نشان دهد؟

واکنش برخی از دوستان تئاتری، کار نکردن در اعتراض به شرایط موجود بود که تصمیمی احترام‌برانگیز است اما کسانی که می‌خواستند کار کنند باید چه‌کاری می‌کردند و چطور؟

«کافه کات» پاسخی برای سؤال خودم و نشان‌دهنده این بود که اگر من بخواهم کار کنم، چطور کار می‌کنم. وگرنه چند ایده و طرح و یکی، دو نمایشنامه کامل دیگر داشتم که می‌توانستم سراغ‌شان بروم اما احساس کردم الآن موقع اجرا کردن آنها نیست و نمایشی مثل «کافه کات» باید روی صحنه برود که واکنش سازنده‌اش به‌عنوان کسی که بیست‌وهفت، هشت سال تئاتر کار کرده است نسبت به شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی‌اش باشد.

کیانی
خطر را با تمام وجود پذیرفتم و در کارهای آتی هم، اگر اجرایی میسر شود، با توجه به داشته‌‌هایم، به تجربه‌های دیگری دست خواهم زد

اشاره کردی که «کافه کات» به لحاظ تجربه نمایشی روان نگار که ریشه در رخدادهای اجتماعی دارد برایت جدید بود. فکر نمی‌کنی که این بازی ذهنی درجایی برای تماشاگری که به‌نوعی واقع‌گرایی ملموس و ساده‌گویی عادت کرده است دشوار می‌شود و این برایت خطر کردن به‌حساب نمی‌آمد؟

چرا اما عمداً به این خطر تن دادم. چون نمی‌خواستم نگاهی فسیل گونه و عقب‌افتاده به تئاتر داشته باشم و خاطرات خوش گذشته را نشخوار کنم. من تابه‌حال ۲۵ نمایش روی صحنه برده‌ام و اگر بخواهم از طریق بازتولید آنها همچنان به کار کردن بپردازم تا ۲۵ سال آینده، اثر برای اجرا خواهم داشت. منتها هرگز نمی‌خواهم این اتفاق رخ دهد.

وقتی نمایشنامه محجور و محجوب «مرگ در حمام بنفش» دو سال پشت سر هم از شورای نظارت مجوز نگرفت هم مجبور شدم «همسایه آقا» و «مضحکه شبیه قتل» را بازتولید کنم و اگر آن اجبار نبود علاقه‌ای به بازگشت به گذشته نداشتم.

دیگران اگر بخواهند می‌توانند این کار را انجام دهند و مجوز اجرای متن‌هایم را بدون مانعی می‌دهم ولی خودم چندان علاقه‌ای به بازگشت به آنها ندارم چون معتقدم حاصل ذهنیت زمان تولیدشان‌اند و اکنون باید حرفی تازه برای نسل جدید زد هرچند نیازمند خطر کردن باشد. احساس می‌کنم همین خطر کردن است که هنرمند تئاتر را زنده و پویا نگه می‌دارد و اگر خطرپذیر نباشد در خود فرو می‌میرد و تبدیل به فسیل نشخوار کن خاطرات گذشته می‌شود. من به‌شدت از این قضیه پرهیز می‌کنم و اگر چنین شوم ترجیح می‌دهم اصلاً کار نکنم. برای همین این خطر را با تمام وجود پذیرفتم و در کارهای آتی هم، اگر اجرایی میسر شود، با توجه به داشته‌‌هایم، به تجربه‌های دیگری دست خواهم زد.

به نظر می‌رسد بعد از «پروین» (خرداد و تیر ۱۴۰۱- سالن اصلی تئاتر شهر) جنس بازیگرانت هم عوض‌شده و انگار می‌خواهی نشان دهی که می‌توانی با بازیگرانی جز آنها که پیش‌تر با تو همکاری کرده‌اند، کار کنی یا در انتخاب و هدایت بازیگر چالشی جدید برای خودت ایجاد کنی.

نگه‌داشتن گروه در تئاتر ایران، به نظر من، غیرممکن است و عملاً هم هیچ گروهی را نمی‌بینید که بتواند بیش از پنج، شش سال دوام بیاورد. این یک‌سوی ماجراست و سوی دیگر آنکه شما به‌عنوان کارگردان ممکن است احساس کنید برای کسب تجربیات تازه، نیازمند کار کردن با بازیگرانی تازه هستید و این، هم برای شما چالش‌برانگیز و جذاب است و هم برای بازیگران.

البته که در نمایش «پروین» چون شرایط به‌گونه‌ای بود که باید در زمانی مشخص به اجرا می‌رسید انتخاب برخی بازیگران از سر ناچاری اتفاق افتاد و درنهایت نیز از نتیجه کار راضی نبودم. درواقع حداقل سه انتخابم اشتباه بود و نتیجه عکس گرفتم اما در «کافه کات» همه بازیگران انتخاب خودم بودند و معتقدم وقتی با بازیگران جدید خوب کار می‌کنی خودت هم به‌عنوان کارگردان، چیزهای تازه‌ می‌آموزی و اندوخته‌ای جمع می‌کنی که در آینده قطعاً به کارت می‌آید.

ضمن اینکه برعکس تجربه تلخ «پروین» در ارتباط با تهیه‌کننده، این بار تجربه‌ای خوشایند را با تهیه‌کننده اثر از سر گذراندم و به نظرم همکاری با حسام‌الدین مختاری، آب شیرینی بود که تلخ‌آب تجربه «پروین» را شست و برد و تنها گلایه‌ام از مدیریت سالن ایرانشهر به‌واسطه ساعت اجراست که امیدوارم در اجرای مجدد در سالنی دیگر و در ساعتی مناسب‌تر جبران شود و تماشاگران بیشتری در این تجربه دیداری و شنیداری با ما سهیم شوند.

کیانی
پروسه تصویب متن و گرفتن مجوز اجرای «کافه کات» ساده نبود و ممیزی‌ها کماکان اعمال شد

این را چون خودت هم به «روز عقیم» به‌عنوان اثری که فضایش به فضای «کافه کات» نزدیک است اشاره کردی می‌گویم. به نظر می‌رسد، در آنجا، هم به لحاظ متن و هم به لحاظ اجرا پخته‌تری. درواقع آن پروسه‌ نوشتن متن که اشاره کردم در «روز عقیم» نسبت به «کافه کات» پررنگ‌تر اتفاق افتاده است. البته که در «روز عقیم»، دو، سه نفر از بازیگرها، تجربه کار کردن طولانیمدت با تو را داشتند و با آن پروسه آشناتر بودند. ضمن اینکه می‌دانم حسین کیانی به تاریخ مشروطه، پهلوی اول و دوم مشرف است و در «روز عقیم» این اشراف را به تهران روزهای قبل از انقلاب از طریق داستان سه زن گریخته از «شهر نو»ی سوخته نشان می‌دهد.

می‌پذیرم که از منظر تو که اغلب کارهای مرا دیده‌ای، ممکن است «روز عقیم» پخته‌تر از «کافه کات» به نظر بیاید.

«روز عقیم» نگاه جسورانه‌ای هم داشت و خاطرم هست برای اجرایش با مشکلات فراوانی مواجه شدی.

چوب همان نگاه جسورانه را هم خورد. درخواست بازتولیدش چندین بار رد و پرونده‌اش عملاً بسته شد. هرچند فکر می‌کنم «کافه کات» هم همان جسارت را دارد. این نمایش در مسیر تصویب متن، بازبینی و تصویب اجرا با مشکلات متعدد مواجه شد چراکه از منظر شورای نظارت و ارزشیابی نکاتی باید اصلاح و رعایت می‌شد.

پروسه تصویب متن و گرفتن مجوز اجرای «کافه کات» ساده نبود و ممیزی‌ها کماکان اعمال شد. دراین‌بین آنچه برای من اهمیت داشت، این بود که تئاتر نسبت به وقایع و ناهنجاری‌های اجتماعی واکنش نشان دهد. این واکنش ممکن است در بیان هنری خود نیازمند ارائه بهتری باشد اما همین‌که تئاتر، بی‌تفاوت، بی‌خاصیت و بی تعهد نباشد و در قبال مسائل انسانی پیرامون خود، واکنشی متعهدانه داشته باشد برای من ارزشمند است. به‌بیان‌دیگر، گمان می‌کنم اگر اعتباری از تئاتر می‌گیرم به‌واسطه روی صحنه بردن چنین آثاری است و به چشم یک فعالیت اجرایی صرف نمی‌بینمش.

من نمی‌توانم برای آنکه صرفاً نمایشی کار کرده باشم، تئاتر اجرا کنم. اعتبار تئاتر برای من به این است که بتواند نسبت به آنچه در پیرامون خودش و انسان‌های معاصرش رخ می‌دهد واکنش هنری مناسبی نشان دهد و احساس می‌کنم «کافه کات» توانسته است تا حد زیادی نسبت به ناهنجاری‌های پیرامون کنش‌مند عمل کند هرچند ممکن است ناپختگی‌هایی در کیفیت بیانش دیده شود که اگر اجرایش در آینده ادامه پیدا کند قطعاً برطرف خواهد شد و من کماکان تا آخرین شب اجرا به برطرف کردن نقاط ضعف، تکمیل ایده‌ها و توسعه نقاط قوت ادامه دادم.

به گمان من وضعیت تئاتر متعهد و مسئول، بسیار ناخوشایند است و نمایشی که می‌خواهد نسبت به مسائل انسانی پیرامون خود، واکنشی مسئولانه نشان دهد، به‌واسطه انواع و اقسام فشارهای بیرونی و درونی به‌سختی نفس می‌کشد.

در این میان، متأسفانه، سلیقه تماشاگر به سمتی سوق داده‌شده است که در برابر تئاتر متعهد، نمی‌گویم موضع می‌گیرد، اما بی‌تفاوت است. از آن‌سو، مسئولین امور نمایشی، کسانی که تالارها را به نمایش‌ها اختصاص می‌دهند، گویی در جهان دیگری زندگی می‌کنند و دست‌کم من متوجه تعریف‌شان از تئاتر و توسعه آن نمی‌شوم. آنها ظاهراً تصور می‌کنند تئاتر، فعالیتی اجرایی است که همه می‌توانند به‌اندازه هم از آن سهم داشته باشند و هیچ ایده و برنامه‌ای ندارند که چه نوع تئاتری می‌تواند به توسعه بنیان‌های نمایشی‌مان کمک کند.

کیانی
من نمی‌توانم برای آنکه صرفاً نمایشی کار کرده باشم، تئاتر اجرا کنم

گمان می‌کنم بخشی از این اتفاق به این دلیل است که هیچ مدیری به ماندن خود حتی برای یک سال هم مطمئن نیست. در سی سال گذشته در حوزه تئاتر، کمتر مدیری را، از مدیر سالنی مثل تئاتر شهر گرفته تا مدیرکل هنرهای نمایشی و معاون هنری وزیر ارشاد، می‌بینیم که بیشتر از دو سال در سمت خود باقی‌مانده باشد. یکی از دلایل بی‌تفاوتی نسبت به برنامه‌ریزی درازمدت و سیاست‌گذاری کلی، عدم ثبات مدیریتی است. ضمن اینکه بودجه‌ای هم وجود ندارد.

مدیریت تئاتر ایران، چه مدیریت دولتی و چه مدیریت به‌اصطلاح خصوصی، ازنظر من، دچار بحرانی عجیب‌وغریب شده است. بحرانی که نبود تشخیص و تمییز برای انتخاب نمایش‌هایی که می‌توانند به پیکره تئاترمان کمک کنند، از عواقب آن است.

«کافه کات»، تابع همین شرایط، با وضعیتی سخت به اجرا رسید و درزمانی غیرمعمول و بی‌وقت روی صحنه رفت و از تعداد اجراهایش چون نتوانست مجوز روی صحنه رفتن را از روز مدنظر سالن دریافت کند، کم شد و کسی پاسخگوی سؤالاتی ازاین‌دست نبود که ساعت ۲۱ و ۴۵ دقیقه، هنگام روی صحنه رفتن تئاتر است؟!

ما باید به سوابق و تلاش افراد نگاه کنیم و به بینش‌شان احترام بگذاریم و بدانیم که تئاترهای درجه‌یک هستند که می‌توانند شناسنامه هنرهای نمایشی را بسازند و بعدها برای علاقه‌مندان به تاریخ، سندی باارزش به‌حساب بیایند ضمن اینکه در حال حاضر هم به نسل جدید هنرجو و دانشجو کمک کنند.

هر تئاتری نمی‌تواند این کار را انجام دهد. تئاتر رتبه‌بندی دارد و نمی‌توان کتمانش کرد درحالی‌که سالن‌های تئاتر مثل پارکینگ‌هایی شده‌اند که از پراید تا پورشه را می‌شود در آنها پارک کرد و انگار هرکسی سهم پارکینگ یا همان اجاره سالن را بدهد می‌تواند در آنها اجرا برود. این نگاه پارکینگی اشتباه است. همه حرف من این است که این نگاه پیش برنده نیست. مدیر تئاتر یا باید خودش قدرت تشخیص داشته باشد یا مشاورینی کنارش باشند که کمکش کنند و به این سؤال پاسخ دهند که هرکدام از نمایش‌های متقاضی اجرا چه زمینه‌هایی برای رشد و پیشرفت تئاتر ایجاد می‌کنند؟

غم‌انگیزتر اینکه از تاریخ مورداشاره‌مان، شاید بیست‌وخرده‌ای سال گذشته باشد، اما خیلی از آن متن‌ها و اجراها، الآن برایمان تبدیل به کارهای کلاسیک شده است و وقتی از آنها به‌عنوان مثالی برای اثر خوب یاد می‌کنیم انگار در فاصله‌ای صدساله با ما قرار دارند.

آن زمان که ما به‌عنوان نسل درخشان دهه هفتاد وارد تئاتر شدیم، هم حال‌مان با کار کردن خوب می‌شد و هم اندک درآمدی داشتیم ولی الآن نه حال‌مان خوب است و نه آن درآمد اندک وجود دارد و این نشان می‌دهد که به خاطر نگاه واپس‌گرا و محافظه‌کار مدیریتی، در توسعه هنرهای نمایشی، به‌شدت پسرفت کرده‌ایم.

خاطرم هست زمانی که نه اینستاگرامی و نه تلگرامی برای تبلیغ اثر بود و فیس‌بوک هم تازه آمده بود، به‌محض باز شدن گیشه تئاتر شهر، تماشاگران مانند زنبور دور این کندو می‌چرخیدند و بلیت تمام تئاترها را می‌خریدند و در سالن‌ها حضور پیدا می‌کردند. ما با آن تماشاگران چه کردیم و چه بلایی سرشان آوردیم که تئاترهای خوب‌مان باوجود امکان استفاده از گستره وسیع سوشیال‌مدیا برای تبلیغ، کم تماشاگرند؟

ما از آن پتانسیل رهاشده هنرمندان و تماشاگران دهه ۷۰ و ۸۰ چه ساختیم؟ کاری کردیم که هنرمندان‌مان یا مهاجرت کنند یا گوشه عزلت بگیرند و کار نکنند. اعتراض هم که می‌کنند با آنها برخورد می‌کنیم. نمی‌دانم این اتفاق برنامه‌ریزی‌شده بود یا نه، اما درهرصورت خیانت به هنرهای نمایشی بود.

در این میان، امثال من، با تلاش‌هایی مثل اجرای اخیر، تلاش می‌کنیم کورسوی امید را برای نسل نوجوان و جوان حفظ کنیم وگرنه همان‌طور که اشاره کردم هزینه‌ها آن‌قدر سنگین است که از این قبیل اجراها چیزی به ما نمی‌رسد و چون هیچ حمایتی وجود ندارد برای کارهای آینده هم دچار بیم و امیدیم. در چنین شرایطی طبیعی است که هنرمند از خود بپرسد تا چه زمانی «پوست‌کلفت و عقل کم» خواهم داشت و به تئاتر کار کردن ادامه خواهم داد؟

اداره‌کنندگان و تصمیم‌گیرندگان بخش‌های مختلف هنرهای نمایشی ما با بی‌برنامگی، محافظه‌کاری و بی‌تفاوتی مهم‌ترین نسل تئاتری بعد از انقلاب یعنی نسل شکوفاشده از نیمه دوم دهه ۷۰ را به‌سوی بی‌کاری، انزوا، مهاجرت و بیزاری از تئاتر سوق دادند و عملاً مهم‌ترین جریان تئاتری را که به‌خوبی می‌توانست وضعیت ناهنجار کنونی تئاتر ما را غنا و ارتقا بخشد، متوقف کردند، خونی که می‌توانست پیکر کم‌جان هنرهای نمایشی ما را در تمام گونه‌ها به پویایی وادارد به هدر دادند و شوربختانه اندک هنرمندانِ مؤلفی که از آن نسل باقی‌مانده‌اند و هنوز کمی به بهبود اوضاع باور دارند با انواع و اقسام فشارها و بی‌توجهی‌ها و کمبودها روزبه‌روز ناامیدتر و دل‌زده‌تر می‌شوند و این یعنی سوگ‌رنج‌نامه تئاتر ما.

کیانی
مهم‌ترین چیز برای من در مورد «کافه کات» از سر گذراندن تجربه‌ای جدید بود

به‌عنوان سؤال آخر، حسین کیانی به‌عنوان هنرمندی که از زمان آغاز کارش با تمام این دشواری‌ها دست‌وپنجه نرم کرده و به قول خودش همواره پوستکلفت و عقل معاش کمی داشته است، روزهای خوب، سخت و سخت‌تر را دیده و در تمام این سال‌ها تجربیات بسیاری را از سر گذرانده است، آینده تئاتر را روشن می‌بیند یا فکر می‌کند اگر روند فعلی ادامه پیدا کند، دیگر نمی‌توان امیدی به تکرار روزهای خوب داشت؟ این سؤال را با توجه به آنکه هماکنون در حال تدریس به هنرجویان و دانشجویان هم هستی می‌پرسم.

بهتر است بگویم آینده تئاتر برای من مبهم است. چون از یک‌سو در نسل جدید، نوعی اشتیاق به کار کردن و آموختن می‌بینم و از سوی دیگر هیچ برنامه‌ریزی دقیق، هوشمندانه و کارآمد فرهنگی نمی‌بینم و همین سبب آن ابهام می‌شود.

درواقع چشم‌انداز مدیریتی موجود به‌هیچ‌عنوان نمی‌تواند پاسخگوی استعداد و شوق‌وذوقی باشد که در هنرجویان و دانشجویان وجود دارد و نمی‌دانم زمینه اجرایی فعالیت این‌همه استعداد کجا خواهد بود و چه مدیرانی با چه سیستمی به تقویت این استعدادها و رشد و شکوفایی آنها کمک خواهند کرد؟ به‌‌رغم آنکه من و سایر دوستان، دائم از این ابهام، بلاتکلیفی و سردرگمی فرهنگی دم می‌زنیم، اما هیچ پاسخی دریافت نمی‌کنیم و نمی‌دانیم قرار است چه اتفاقی رخ دهد. برای همین بهتر است بگویم در نوعی بیم وامید به سر می‌برم.

امیدی که به نسل جدید دارم و بیمی که نسبت به عدم مدیریت مناسب احساس می‌کنم. می‌دانید که بیم و امید بلاتکلیفی می‌آورد و بلاتکلیفی بدترین مسئله‌ای است که یک انسان می‌تواند درگیر آن شود. لحظاتی ناامیدیم و لحظاتی به شوق می‌آییم و دوباره ناامید می‌شویم و دوباره به وجد می‌آییم و این در درازمدت انسان را دچار افسردگی و پریشان‌حالی می‌کند.

عباس غفاری، هم‌میهن

سلیس نیوز

آیتم های مشابه

نگاهی به نمایش «توافق‌نامه» کار کورش سلیمانی

مدیر

گفت‌وگو با ویم وندرس و تاکوما تاکاساکی درباره فیلم «روزهای عالی»

مدیر

گفت‌وگو با کیلیان مورفی برنده بهترین اسکار بهترین بازیگر مرد ۲۰۲۴

مدیر