معرفی ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۲۳
از فیلمهای تاریخی تا فیلمهای عاشقانه
با نزدیک شدن با روزهای آخر سال ۲۰۲۳ بازار انتخاب بهترین فیلمها در روزنامهها و مجلات و رسانهها داغ است.
امسال در غالب نظرسنجیها از منتقدان فیلم دیدنی مارتین اسکورسیزی، «قاتلان ماه کامل»، عنوان بهترین فیلم سال ۲۰۲۳ را از آن خود کرد که بهمانند سالهای قبل انتخابی مقهور حواشی و مد روز به نظر نمیرسد و بازگشتی است عاقلانه به ذات سینما بدون جوسازیهای جانبی و قضاوتهای فرامتنی.
امسال اما درمجموع سال نسبتاً خوبی بود برای سینما که انتخاب ده فیلم را دشوار میکرد، اما بههرحال سنت را باید بجا آورد و ده فیلم برگزیده سال را انتخاب کرد.
قاتلان ماه کامل (Killers of the Flower Moon) مارتین اسکورسیزی
در اوکلاهامای دهه ۱۹۲۰، ارنست (دی کاپریو) نزد ویلیام هیل (رابرت دنیرو) بازمیگردد؛ جایی که بومیان آمریکایی محلی صاحب ثروت شده از نفت، یکییکی به قتل میرسند.
بهترین فیلم مارتین اسکورسیزی در سه دهه اخیر که کلاس درس فیلمسازی است؛ نوعی فاوست مدرن که بدون شعار، معامله با شیطان و از دست رفتن انسانیت را تصویر میکند، با دقتی چشمگیر، میزانسنهای استادانه و روایتی کلاسیک اما بهغایت جذاب که تنها از فیلمساز کارکشتهای چون اسکورسیزی میتوان انتظار داشت.
او همچون جادوگری قهار- از پس شناخت درست و دقیق از سینمای کلاسیک و وام گرفتن عناصر ژانر وسترن، آنهم در فیلمی که اساساً ضد وسترن است-چوب جادویش را درمیآورد و تماشاگر را مسخ میکند تا آخرین سکانس خارقالعاده فیلم که نوعی فاصلهگذاری بهغایت مدرن و غریب – و غایب در سینمای اسکورسیزی – را به رخ میکشد که در آن جادوگر قصهگو، خودی مینمایاند و در یک سکانس شبهسوررئال، چند نفر به راوی سرنوشت شخصیتها بدل میشوند و راوی «دانای کل»- اسکورسیزی- خود وارد تصویر میشود و سرنوشت شخصیتهایش را برای ما میگوید.
برگهای خزان (Fallen Leaves) آکی کوریسماکی
یک زن و مرد کارگر که با مشکلات کاری و مالی روبرو هستند، برحسب اتفاق باهم برخورد میکنند.
خلق یک دنیای دوستداشتنی و شگفتانگیز دیگر از آکی کوریسماکی استاد سینمای فنلاند که بهترین فیلم بخش مسابقه جشنواره کن بود اما تنها جایزه داوران را برد و چه حیف.
فیلمی طبق معمول ساده و صمیمی و شبیه به دیگر آثار او که این بار هم بدون هیچ نوع تعجیل، قصه آدمهای تنهایش را پیش میبرد و در فضایی تلخ و سیاه – و توأم با روزمرگی و فقر – یک قصه پریان را با تکنیکی ساده اما بهغایت حسابشده با تماشاگرش در میان میگذارد تا آنجا که در فیلمی بهشدت ضد قصه، تماشاگر یکلحظه فرصت نگاه کردن به ساعتش را ندارد.
منطقه موردعلاقه (Zone of Interest) جاناتان گلیزر
همسر و فرزندان ژنرال ادارهکننده آشویتس در خانهای در کنار این اردوگاه زندگی میکنند و حاضر نیستند بهجای دیگری بروند.
یک فیلم تکاندهنده و غریب درباره آشویتس که در آن بجای درون اردوگاه، سوی دیگر ماجرا را میبینیم، جایی که یک خانواده آلمانی چشمهایش را بر روی جنایتها میبندد و ما هم به همراه او فقط از طریق صداها با آنچه در سوی دیگر دیوار رخ میدهد، همراه میشویم و حکم ناظری را داریم که فقط باید همهچیز را مجسم کنیم، درحالیکه شخصیت اصلی – یک زن – از این تجسم میگریزد و میخواهد در «منطقه موردعلاقه»اش زندگی کند.
با یک پایان حیرتانگیز که در یک نما همراه با ژنرال آلمانی از گذشته به امروز سفر میکنیم: به درون آشویتس که حالا به یک موزه بدل شده با انبوهی کفش و لباس کشتهشدگان و اندوهی بینهایت.
آناتومی یک سقوط (Anatomy of a Fall) ژوستین تریه
زندگی زن و شوهر نویسندهای که بچه یازدهسالهای دارند ناگهان از هم میپاشد: مرد میمیرد و زن باید در دادگاه خود را از اتهام قتل تبرئه کند.
هرچند روند وقایع و اتفاقات – و اتهامات – گاه غیرقابلباور به نظر میرسد، اما در این فیلم ژوستین تریه، با داستانی پرکشش و درگیر کننده روبرو هستیم که گذشته و آینده را باهم میآمیزد و مسئله داوری را به محور اصلی فیلم بدل میکند.
ضمن آنکه رابطه با فرزند، بهعنوان یکی از مایههای اصلی فیلم خودنمایی میکند و گامبهگام دنیای تکاندهندهای خلق میشود که در آن خودکشی یا قتل مرز بسیار باریکی مییابد که در آن تماشاگر – به همراه فرزند خانواده – به داوری دعوت میشود؛ داوریای که فیلمساز از ابتدا بر احتمال غلط بودن تأکید دارد.
مگسهای سیاه (Black Flies) ژان استفان سور
داستان دو امدادگر که در آمبولانس خود در نیویورک با اتفاقات مختلفی روبرو میشوند.
داستان ایمان آوردن به بشر یا نومید شدن از او؛ فیلم پیچیدهای که درکش برای هر تماشاگری آسان نیست و ممکن است در ابتدا فیلمی هالیوودی به نظر برسد، اما کنکاش پیچیدهای است در بشر امروز که به طرز غریبی – در هرلحظه – به بشر و نیکی و خیر او ایمان میآورد و کمی بعدتر همین ایمان بهدستآمده را بر باد میدهد.
در فیلم پرتنش، دقیق و حسابشدهای که بر نمای نزدیک بناشده است و با بازیهای عالی هر دو بازیگر اصلی، ما را به دل یک سفر پیچیده در احوال بشر دعوت میکند.
انسلم (Anslem) ویم وندرس
مستندی درباره انسلم کیفر، هنرمند برجسته آلمانی.
اثر شگفتانگیزی از ویم وندرس درباره یکی از بزرگترین هنرمندان حیطه هنرهای تجسمی که جان و جهان این نقاش و مجسمهساز را – که آمیخته است با جنگ، در آثاری در ابعاد عظیم- به بهترین نحو با ما قسمت میکند.
در فیلمی که بهمانند شاهکار ویم وندرس، «پینا»- درباره پینا باوش- به طریقه سهبعدی ساختهشده و باز یکی از بهترین استفادههای تاریخ سینما از شیوه سهبعدی را به نمایش میگذارد.
مخلوقات بیچاره (Poor Things) یورگوس لانتیموس
ویکتوریا، زنی از خانوادهای متمول با بچهای در شکم، خودکشی میکند. دکتر گادوین در جهانی فرانکنشتاینوار، جسد او را یافته و مغز بچه درون شکماش را در سر این زن قرار میدهد. حالا او که دوباره بانام تازه «بلا» جانیافته، از نو همهچیز را کشف میکند.
فوقالعادهترین فیلم یورگوس لانتیموس که بهحق شیر طلای ونیز را نصیب برد و لیاقت عنوان بهترین فیلم سال را هم دارد؛ دنیایی بهغایت دیوانهوار که حولوحوش یک زن بنا میشود و در داستانی غریب- با پرداختی غریبتر- بدون در غلتیدن به شعار، جهان زنانه شگفتانگیزی خلق میکند که در آن تمام اخلاقیات و دنیای از پیش برساخته بشر به زیر سؤال میرود.
در این راه لانتیموس با فرمی بهغایت همراه با محتوا، از ابتدا جهانی غریب میسازد که مختصاتاش با جهان رئالیستی فاصله دارد.
فضای سیاهوسفید بخش اول به او فرصت میدهد که در فضایی گوتیک، شخصیتهایی از نوع جهان مری شلی را برای ما باورپذیر کند؛ با دوربینی که همیشه زوایای نامتعارف انتخاب میکند و لنزهای غریب که گاه حتی تصاویر را با اعوجاج همراه میکند و حرکتهای دوربین حسابشدهای که در خدمت خلق جهان و شخصیتهایی است که نسبتی با جهان اطراف ما ندارند.
پسر دیسکو (Disco Boy) جیاکومو آبروزس
داستان آلکسی عضو لژیون خارجی فرانسه و جومو، جنگجوی آفریقایی.
کنکاش تصویری جذابی درباره مفهوم استعمار و وطن که از دید داوران جشنواره برلین- و منتقدان- به دور ماند و به دلیل شباهتش با «کار خوب» ساخته کلر دنی موردانتقاد قرار گرفت؛ اما جهان دیدنی فیلم پا به حیطههایی میگذارد که ربطی به آن فیلم ندارد.
فیلم بسیار آرام و کند پیش میرود و درواقع گسترش عرضی مییابد، درنتیجه عجلهای در روایتش ندارد و تنها با اتکا به تصویر، داستان یکخطیاش را پیش میبرد که در صورت صبوری تماشاگر میتوان با آن همراه شد.
چشمانت را ببند (Close Your Eyes) ویکتور اریسه
بیست سال پیشتر، به هنگام فیلمبرداری یک فیلم، بازیگر اصلی آن ناپدیدشده و حالا کارگردان فیلم ردپایی از آن بازیگر مییابد.
فیلم دیدنی طراز اول و نادیده گرفتهشده از ویکتور اریسه، فیلمساز شگفتانگیز اسپانیایی که پس از سی سال، فیلم بلند داستانی تازهای را خلق کرده که به دنیای همیشگیاش – در فرم جذاب و متفاوت «روح کندوی عسل»(۱۹۷۳)- نزدیک است.
کارگردان داستان شخصی و جذابی را با ریتمی آرام و با طمأنینه روایت میکند که در آن شخصیتها و گذشتهشان به طرز هوشمندانهای باهم پیوند میخورند و معنای زندگی و ارزش خلق هنری به چالش کشیده میشود، در اثری تلخ و اثرگذار، هرچند اندکی طولانی.
بابل (Babylon) دامین شزل
یک هنرپیشه معروف به نام جک کونراد، یک دختر زیبا و پر شروشور اهل نیوجرسی به نام نلی که در پی ستاره شدن در هالیوود است و مانی کارگری مکزیکی که در آرزوی ورود به عالم سینما است، داستان فیلم را در دهه بیست هالیوود شکل میدهند.
فیلم به سال قبل تعلق دارد اما در ژانویه امسال اکران شد و از انتخابهای سال ۲۰۲۲ به دور ماند (هرچند بههرحال به طرز غریب و سؤالبرانگیزی به آن بیتوجهی شد)؛ ستایش جذاب و دیدنیای از سینما و رؤیا که مفهوم هر دو را باهم میآمیزد.
فیلمی که درواقع از ابتدا تا انتها در ستایش رؤیا است، هرچند بهروشنی توخالی بودن جهان اطراف آن را به تصویر میکشد و رؤیاهایی را روایت میکند که همه بر باد میروند (همه شخصیتهای اصلی شکست میخورند و سرنوشت تلخی دارند).
اما رؤیای اصلی- سینما- باقی میماند و فیلم در حقیقت – برخلاف ظاهرش- ستایشی از شخصیتها و رؤیای آنها نیست، بلکه رؤیای بزرگتری را روایت میکند که به شکل دستهجمعی- و نه فردی- شکل میگیرد و جهان «سینما» را میسازد؛ رؤیایی که از هر واقعیتی واقعیتر است.