خوش آمدی ای نگار سرمست
سرانجام با ابداعات و بدایع یک کارگردان سخنسنج و آگاه بر دقایق و ظرایف شاهنامه حکیم طوس، راز درون شاهنامه فردوسی به زبان تئاتر جلوه کرد.
کار کمی نیست. پس از مداقه و جستوجوگریهای فراوان، حسین پارسایی با غایت چالاکی و تیزچنگی توانست متنی منقح و متقن که بر اساس نثر والا و بالای شاهنامه است را بر صحنه نمایش بیاورد.
بارها ما گفتهایم که شاهنامه را باید به زبان نثر فارسی بدل کرد و این گنجینه خدایگانی را با زبان درام معاصر هماهنگ و همذات نمود.
رستم و سهراب پارسایی به زبان نثر پارسی است و او توانسته با سلطهای که بر جوی جوی دراماتیزه کردن متون دارد، اجرایی ادیبانه و دلنشین، به همراه برداشتی یگانه که در اصل داستان حضرت فردوسی هم وجود ندارد و برداشتی شخصی است که ازدلبرآمده و لاجرم بر دل مینشیند، اجرایی زیبا و مستغنی از تعریف را بر صحنهای بلیغ و بلند بیاورد.
شاید داستان رستم و سهراب قریب به صد اجرا طی این صدسال داشته باشد، اما فرقها باشد میان دو حسن / این حسن تا آن حسن صد گز رسن. یکی از مهمترین نکتههای اجرای پارسایی، حال و هوای اجرای متون مذهبی فرنگ و مستفرنگ که درهرحال پیشزمینه و جانمایه تئاتر است، به نمایشهای میستری و میراکل است.
صحنهای دراندشت با تماشاگرانی فرهیخته و دوستدار تئاتر فارسی و کارگردانی که بهقولمعروف غور و غوصی موسع در شاهنامه دارد، دستبهدست هم میدهند و شادمانه باید گفت دیگر دغدغه حرفهایی از سر بیدردی و بیحرفی درباره شاهنامه تمام میشود و روشن میشود که چگونه میتوان داستانی از تراژدیهای حکیم طوس را بر صحنه نمایش زنده کرد.
نکته دیگر آنکه پارسایی شاهنامه را نهتنها از دست نداده بلکه به آن خوب خیانت کرده و این بزرگترین جامه ادب پارسی است که بر تن این حماسه بزرگ کرده است.
پایانبندی زیبا و شخصی حسین پارسایی به همراه دنیایی از برگرفتههای مدرنیته از داستانهای مذهبی تئاتر مغرب زمین، توانسته قریب به دو ساعت تماشاگر را کنجکاوانه بر جایگاه برین این نمایش بنشاند. اگرچه تاریخ تئاتر ما نشان میدهد که همیشه حماسهها و علم الاساطیر ما زمینههایی بارور و زنده برای برداشتها و برگرفتهها و روآوریهای سرتاپا مؤثر بوده است، اما رستم و سهراب موردنظر ما کاری بسیار فراتر از یک برداشت است.
تن یا وطن؟ پارسایی بهدرستی نشان میدهد که گرفتاری حکیم طوس نه با یک مثنوی ادیبانه که با عشق و علقه به سرزمینی عظیم و فراخ چانه بوده است و این همان است که کارگردان ما بهخوبی به عمق آن نقب زده است. نباید دستکم گرفت.
اجرایی جمعوجور رستم و سهراب که تماشاگر ۱۰ شب بالا شهر تهران را بهخوبی تا آخر مینشاند و همه با چهرههایی باز و بشاش صحنه تئاتر را ترک میکنند. اگر به یاد داشته باشید، در همین اواخر بیژن و منیژه را دیدیم که در همین جریده شریفه بر مصطبه نقد کموکاستیهایش را متذکر شدیم و گام نخست را بر خطا دیدیم.
بازهم شعر، بازهم مثنوی و بازهم تئاتری که مبنای دراماتیک نداشت و حالیا پس از سه ماه دیگر، کارگردانی دیگر و متنی آرمانی که همه احباب و اصحاب تئاتر را به وجد میآورد. وجدی برتافته از سنت و بدعت. ز هر که شوم کشته زاده وطن است و پارسایی چه زیبا این همه را در قالب داستان حماسی و روایی فردوسی سرازیر میکند. شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید و اینجا بود که دیدیم یازده شب تهران، اجرای تئاتری که تمام شد و شروع بحث و فحص درباره برداشت غنی و چند سویه کارگردان عزیز ما از متن شاهنامه، چه ساده بر دل نشست و چه مانا و پایا ادامه یافت.
درهرحال رنسانس شاهنامهای ما باکار حسین پارسایی شکل میگیرد. داستانهای میستری و میراکل را که میخوانیم درمییابیم که تئاتر مذهبی یک درام سرتاپا تئاتری است که با اساطیر و دساطیر عجین شده است و در کار موردنظر ما این اتفاق میافتد.
من لازم میدانم از همه کوششهای کارگردان در جایگاه روی آوری به شاهنامه و اساساً تئاتر، پیگیریها و جستوجوهایش تذکاری داشته باشم، چراکه هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند. نقدها را بود آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعهداران پی کاری گیرند.
میگویم و میآیمش از عهده برون؛ رنسانس یازده شب تهران برای تئاتر ما حرکتی سخت، امروزی، معاصر و همزمان با پیشرفتهای تئاترهای مذهبی و اساطیری و حماسی دنیاست. خنکای آخر شب مرداد تهران، رقص درختان و این سخن که صبح دم مرغ سحر با گل نو خواسته گفت / ناز کم کن که در این باغ کسی چون تو شکفت. این را همیشه من گفتهام اما هیچگاه مصادیق روشن و ملموسی نداشته و من با دریغ و درد میگفتم، اما حالیا حسین پارسایی توانسته مصداق زنده یک برداشت آرمانی برگرفته از حکیم طوس را بر صحنه زنده کند و ما امیدواریم همه اهالی و اصحاب تئاتر، از این کار حمایت و پشتیبانی کنند، چراکه اتفاقی که این روزها افتاده را نمیتوان دستکم گرفت.
اکسسوار زیبا، طراحی صحنه بسیار سخت و دشوار و اساساً کار کارگردان با یک متن پر پرسوناژ جای تقدیر دارد و دقت نظر پارسایی در لحظهلحظه کار دیدنی و از یاد نرفتنی است. نک و نال ما درباره شاهنامه در این اجرا شامل حال بازیگران و دیگر عوامل صحنه قطعاً نمیشود، چراکه فرازوفرودها بسیارند و بازیها یکدست و چالاک و شستهرفته نیستند.
اینجا البته نباید از یاد برد که اصل کار همچنان متن و برداشت دراماتیک کارگردانی است که سکه به نام خود زده و دریکی از اجراهای تئاتری فصل، کاری درخور تحسین را بر صحنه آورده و در کل باعث التذاذ خاطر است.
نکته دیگری که من ناگزیر از ذکر آنم، در موزیکالیته کار با صدای رسا و دلنشین علی زند وکیلی، اختلافهای فاحشی دیده میشود. صدای خوب و ششدانگ با بازی نهچندان دلچسب خواننده، مدام آزار ذهن را در پی دارد و چه میشد اگر زند وکیلی با آن صدای مخملین و پر و پیمانش فقط میخواند و ما را به حظ وافر میرساند و نه بار خاطر میشد بلکه یار شاطر.
دیگر بازیها نیز مظنه بالایی ندارند، اما سخن کوتاه است و وقت و مجال هم ضیق. آنچه مهم است همه اینها در صدر رویداد نمایشی این شبها، هیچ و پوچ و پوک است. خانمها و آقایان، اتفاق افتاده و ما باید با حمایت لایتناه این سخن را بر سریر ذهن بنشانیم که سرانجام شاهنامه فردوسی با بدعتها و بدایع دراماتیک حسین پارسایی زاده شد.
تا جایی که من به یاد دارم هرگاه سخن از شاهنامه شده، من سخنی از حکیم طوس میآوردم. آن اینکه هنر خار شد جادویی ارجمند / نهان راستی آشکارا گزند؛ اما حالیا باید بگویم خوشآمدی ای نگار سرمست و چنان حرکتی را در تئاتر ما موجد و مبدع شدی که راه هرگونه نقد یک سویه و «نه»های برتافته از غرض را مسدود کردی. باش و بمان، مسلم، برقرار و زنده.
همایون علیآبادی