احضار خاطرهای دور، همان زندگی در حال و آینده است
اغراق نیست اگر بگوییم ادبیات معاصر جهان بدون کلمات و فضاهای مینیمالیستی و درعینحال عمیقاً تأثیرگذار مارگریت دوراس، نویسنده، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، منتقد و کارگردان فرانسوی برای همیشه چیزی کم داشت.
دوراس در چهارم آوریل سال ۱۹۱۴ در خانوادهای فقیر در ویتنام به دنیا آمد و هرچند در ۱۷ سالگی به فرانسه بازگشت در تمام عمر طولانی داستانپردازیاش رفتوبرگشتهای مکرری به دوران پرالتهاب کودکی و نوجوانیاش داشت. باوجوداینکه دو اثر داستانی «سدی در برابر اقیانوس آرام» و «عاشق» مشخصاً آثار اتوبیوگرافیک دوراس خوانده میشوند، رجعت به گذشته در دیگر آثار داستانی، سینمایی، نمایشی و حتی نقادانه دوراس دیده میشود.
مارگریت دوراس از نگاه منتقدان تصویرگر قهار احساساتی همچون نیاز، فقر و فقدان، خشونت، مرگ، عشق، خیانت، جنون، گمگشتگی، ملال و رنج شمرده میشود که داستانهای خود را همچون سازوکار حافظه درروند غیرخطی و مشتت روایت میکند.
نکته قابلتوجه در روایت و تشریح این احساسات و عواطف، گذر از منظر خاطرات است؛ خاطراتی که درروند سیال و پُرپرش از زمانی به زمان دیگر و از مکانی به مکان دیگر بدون توقف درحرکتاند. از نگاه دوراس گذشته و حال و آینده چنان درهمتنیده شدهاند که احضار خاطرهای دور، همان زندگی در حال و آینده است.
گذشته نامعتبر
در آثار مارگریت دوراس خاطرات هرچند پرتکرار و گریزناپذیر اما ناموثق و اتکا ناپذیر ظاهر میشوند. در دو داستان «سدی در برابر اقیانوس آرام» و «عاشق» بااینکه نویسنده شرایط مکانی مشابهی را روایت میکند، آنچه مینویسد یکی نیست؛ نامها تغییر میکنند، جغرافیا شکل و هویت دیگری میگیرد و آدمها در شمایل متفاوتی ظاهر میشوند؛ هرچند شباهتها هم نادیده گرفته نمیشوند.
بازی با گذشته و خاطرات در این آثار اتوبیوگرافیک خواننده را به راوی داستان، حتی «من» داستان «عاشق» بیاعتماد میکند و این بیاعتمادی فضایی میآفریند برای تخیل و تفسیر خواننده که جز در نبود راوی قابلاعتماد میسر نمیشد.
در این داستان خاطرات جلوهای تکوجهی و غایی و خودبسنده ندارند و دستخوش تغییراتی پایانناپذیر هستند. از طرف دیگر استفاده دوراس از افعال زمان حال برای توصیف گذشته، خواهش ضمنی او از خواننده برای دیدن و شنیدن ۱۵ سالگی راوی در همین لحظه و همینجاست. فاصلههایی هم که اتفاق میافتند خواهشی برای خلق گذشته در اکنون و اینجا و نفی مرگ گذشته هستند.
در دیگر اثر داستانی دوراس، «عاشقی از چین شمالی» او بار دیگر به روایت عاشقانه زن اروپایی و مرد چینی بازمیگردد تا آنچنانکه در گفتوگویی با مجله نیویورکتایمز عنوان میکند داستان «عاشق» را این بار «بدون ذرهای ادبیات» بهدوراز جلوههای ادبی هرچند اندک عاشق روایت کند.
در این اثر بار دیگر دوراس مخاطبان خود را به اصالت آنچه در «عاشق» در مورد رابطهاش با مرد چینی نوشته است به تردید میاندازد. در حقیقت این ابهام و تغییر و تکرار در کنار زبان مینیمالیستی و درعینحال شاعرانه نویسنده، فواصلی قابلتأمل ایجاد میکند که تنها با حضور فعال خواننده پر میشوند.
چنین فضای پر تعلیق و تردیدی در داستان «شیدایی لل. و. اشتاین» بهخوبی خود را نشان میدهد؛ خاطرات شخصیت اصلی داستان از واقعهای سهمگین که ۱۰ سالی از وقوع آن میگذرد، دستخوش تغییرات میشوند. خاطرات بارها در هم میریزند و هر بار پریشانتر و گنگتر بازمیگردند.
در این داستان هولد، همسر لل، ابتدا تلاش میکند با یادآوری گذشته لل را از انقیاد گذشته رها کند اما درنتیجه سکوت فلجکننده لل متوجه میشود که هیچ نیروی رهاییبخشی درگذشته نیست. متوسل شدن هولد به بازآفرینی گذشته، ساختن گذشتهای که میتوانست وجود داشته باشد، مکانیسم دفاعی او در برابر گذشتهای است که عمیقاً حال و آینده را درگیر خود کرده است.
هولد سعی میکند در این گذشته بازآفریده شده، هر چه بیشتر به لل نزدیک شود و بار طاقتفرسای گذشته را از دوش لل و خودش بردارد. در حقیقت در اغلب داستانهای مارگریت دوراس یک زن، گذشته او -که معمولاً مرکزیت آن رابطهای نیمهتمام است- و تأثیرات این گذشته بر روابط و هویت این زن واکاوی میشوند. این زنان غالباً سوگوار گذشتهاند اما نه میتوانند از آن فاصله بگیرند و نه میتوانند به آن عمیقاً نزدیک شوند.
شخصیتپردازی
در آثار دوراس خاطرات همچنین نقشی پرکاربرد در شکلگیری شخصیتها دارند؛ در نمایشنامه «سوزانا آندلر» سایه سنگین روابط پیشین شخصیتهای اصلی بر رابطه زناشویی آنها به تصویر کشیده میشود. در «عاشق» هم آنگونه که روایت در رفتوبرگشتها و پرشهای مکرر پیش میرود، گذشته نقشی غیرقابلانکار در شکلگیری شخصیت زن داستان بهعنوان زنی فرانسوی با پیشینهای ویتنامی دارد، زن هم این است و هم آن و برخلاف خواست مادرش، هرگز اروپایی تمامعیار باقی نمیماند.
چنین به نظر میرسد که این زن و زن تصویر شده در فیلمنامه «هیروشیما عشق من» در حقیقت از جایگاهشان بهعنوان نویسنده و بازیگر برای روایت گذشته استفاده میکنند؛ هرچند بهواسطه شغلشان، روایتشان از گذشته روایتی دستکاریشده است که طی گذر زمان دچار استحاله شده است.
گذشته و مرگ
تلاقی مرگ و گذشته یکی دیگر از مضامین تکرارشونده در آثار مارگریت دوراس است. مرگ یا به تعبیر دوراس «بیماری مرگ» ارتباطی چند سویه با گذشته دارد. در نمایشنامه «پلهای سن آئو آز» زنوشوهری که بیرحمانه دخترعموی کر و لال خود را کشتهاند، چنان درگیر حقیقت تکاندهنده قتل شدهاند که درگذشته ماندگارند و توان پیش رفتن بهسوی حال و آینده را ندارند.
زمان حال در انجماد و ایستایی گذشته از رمق میافتد و زن و شوهر تنها میتوانند به پیامدهای آنچه درگذشته اتفاق افتاده، فکر کنند. مرگ غیرمعمول دخترعمو، گذشته غیرمعمول، زمان حال و آینده را نیز کشته است. در دیگر آثار او همچون «مدراتو کانتابیله»، «هیروشیما عشق من» و «ساعت ده ونیم شب در تابستان» مرگ تبدیل به محرکی برای کشف و باز کشف گذشته میشود.
نبرد با فراموشی
از سوی دیگر تعمق درگذشته و خاطراتی که یکبهیک چندین بار در هیبتهایی جدید زنده میشوند، ابزاری است علیه فراموشی.
از منظر دوراس آنچه در تلاطمات تاریخی و سیاسی جهان، مشخصاً اروپا و سرزمینهای مستعمراتی گذشته است، بخشی زنده نهفقط ازآنچه پشت سر گذاشتهشده که از حال و آینده است که نباید به دست فراموشی سپرده شود. از سر گذراندن التهابات دو جنگ جهانی و کشتارهای جمعی، نسلکشی، تناقضات آشکار و نهان نهادهای سیاسی فعال، سیاستها و ایدئولوژیهای زنستیز، حضور ویرانگر استعمار و اثرات آن نهفقط بر مردمان محلی که بر اروپاییان ساکن مستعمرات و بیعدالتی و تبعیض، رجعت به گذشته را تبدیل به امری اجتنابناپذیر میکند.
در داستان «درد» مارگریت دوراس زنی در انتظار بازگشت همسرش از اردوگاههای کار اجباری را روایت میکند که قرابتی ملموس با گذشته خود او در دوران اشغال فرانسه به دست آلمانیها دارد.
در فیلمنامه «هیروشیما عشق من» روایت عشق حاضر درهمتنیده با عشق غایب در بستر جنگ و فقدان، چنان روایت میشود که بیننده هیچیک را بدون دیگری بازنمیشناسد؛ اگر مرگ سربازان، هرچند سربازان سپاه دشمن، فراموش میشد، زن تا این حد از بمباران هیروشیما متأثر نمیشد.
جایگزینیها فراخواندن گذشته را ممکن میسازند: مرد ژاپنی جایگزین مرد آلمانی میشود، هیروشیما جایگزین نور. هرچند هر یک از شخصیتها درک و دریافت خود را از جغرافیای درد و آنچه از سر گذشته است دارد؛ هیروشیما برای زن نمود پایان جنگی خانمانسوز است، حالآنکه مرد هیروشیما را فاجعهای تکاندهنده و بیپایان میداند که هرگز نمیتوان از آن خلاص شد؛ آنچنانکه در فیلم دیده میشود؛ درحالیکه تصاویر، قربانیان بمباران را نشان میدهند، صدای زن در تناقضی آشکار شهر را مملو ازگلها و در آستانه تولدی دوباره توصیف میکند.
به همین دلیل است که مرد باور دارد زن نمیتواند هیروشیما را ببیند. از نگاه مرد آنچه زن از هیروشیما خواهد دید، واقعیت هیروشیما نخواهد بود، حال و آینده هیروشیما نخواهد بود؛ چراکه زن آنچنانکه باید از گذشته این شهر نمیداند.
روایت او از شهری که ویرانشده، تلاش او برای به تصویر کشیدن حال و آینده بدون درک و دیدار فاجعه گذشته، نه توصیف و تشریح که تحریف است.
در این اثر، مارگریت دوراس به مدد تکنیکهای روایی و سینمایی همچون نریشن (تجسم راوی اولشخص) و فلاشبک (تجسم راوی سوم شخص) داستان را چندپاره و چند زمانه تصویر و مرز میان گذشته، تخیل و حال و آینده را نامشخص ترسیم میکند.
این چندپارگی به همراه حذف و پراکندهگوییهای عامدانه در حقیقت نشان از طبیعت آشفته و مغشوش تاریخ دارد که ترسیم آن در روندی خطی و قطعی روح آن را آنچنانکه باید منعکس نمیکند. در حقیقت، تاریخ آنگونه که در این فیلم تصویر میشود به روایت شدن، به تعریف و موجود شدن راه نمیدهد و تصویر تاریخ تنها از مدخل نشانه رفتن روح سرکش و نامتعین آن امکانپذیر است.
وجه دیگر روایت گذشته دستوپنجه نرم کردن با خاطراتی است که ترسیمشان کاری است طاقتفرسا.
آنچنانکه راوی در «عاشق» بیان میکند نوشتن درباره مادر و برادرانش سخت نیست؛ چراکه خاطرات مربوط به آنها را مدتهاست کنار گذاشته است و به همین دلیل میتواند بهراحتی از آنها بنویسد.
در داستان «شیدایی لل. و. اشتاین» لل در برابر آنچه به خاطر میآورد، در برابر سیلی گذشته، ساکت و صامت است؛ چراکه نمیتواند آنچه را از سر گذرانده بهراحتی بیان کند. بار گذشته هرقدر سنگینتر میشود به تقریر درآوردنش جانفرساتر میشود.
به نظر میرسد به تصویر کشیدن گذشته درست همانگونه که از ذهن میگذرد، جایگزینی تداعیگر خاطرهای با خاطرهای دیگر، بدون آنکه مرز مشخصی میان آنچه میرود و آنچه میماند و آنچه بازآفریده میشود پیدا باشد، محمل مناسبی فراهم آورده است برای طرحریزی و شرح و بسط جهان روایی دوراس. بر اساس آنچه گفته شد، این بستر روایی با زبان ساده و درعینحال گنگ و چندپهلوی خود، راه را برای درگیری هرچه بیشتر خواننده با فضای داستان، شخصیتپردازی قابلتاملتر و یادآوری گذرگاههای مهم تاریخی و سیاسی بازکرده است.
سمیه مصطفایی