سی سال پیش زمانی که والدینم از هم جدا شدند از بین ما پنج بچه، کوچکترین فرد خانه که هنوز وارد دانشگاه نشده بود برادرم بود، مادر در امور خانه بهشدت به او تکیه کرد و کمکم برادرم را جایگزین همسری کرد که ازدستداده بود.
او سه دهه، تمام مدت زندگی خودش را صرف تأمین مایحتاج مادر کرد حتی وقتیکه ازدواج کرد و صاحب زن و فرزند شد خانهاش را در همسایگی خانه مادر انتخاب کرد تا بهاندازه کافی با او در تماس باشد، درعینحال که تمایل داشت از مادر فاصله بگیرد.
این پدیده بین زنان و مردانی که همسر خود را به هر طریقی (مرگ یا طلاق) ازدستدادهاند بسیار شایع است و البته منطقی هم به نظر میرسد. این واکنشی بسیار طبیعی در یک مجموعه پویا و زنده است بهاینترتیب که وقتی در سیستمی یکی از اعضا خارج میشود برای رسیدن به وضعیت ثبات، فرد دیگری جایگزین شخص غایب میشود. این جایگزینی، پویایی آن سیستم را نشان میدهد و روالی برای حفظ تعادل در مقابل تغییرات محیطی است، اصطلاحاً به این پدیده «هومئوستازی»[۱] میگویند.
در سیستم اجتماعی خانواده، وقتی فضایی به بزرگی والدین خالی میشود، ناخودآگاه این گرایش وجود دارد که خلأ به وجود آمده با فرد یا چیز دیگری پر شود. والدینی که این خلأ را با فرزندان خود پر میکنند و برای برآورده ساختن نیازهای عاطفی خود، آنها را جایگزین فرد ازدستداده مینمایند بر این باورند که با این کار به کانون خانواده خود استحکام بخشیده و هر دو طرف از این اتفاق بهره برده و عشق ازدسترفته خود را باهم تکمیل میکنند. آنها تصور میکنند با این کار هر دو طرف احساس مفید بودن میکنند؛ اما حقیقت این است واگذاری این مسئولیت دشوار بر دوش فرزندان تأثیر منفی روی آنها میگذارد.
درخواست از کودکان برای بازی در نقش بزرگسالان و سپردن مسئولیتهای دشوار زندگی فراتر از توانایی آنهاست و با توجه به مهارتهای فیزیکی و روحی کمشان ممکن است آنها را در مواجه با مشکلات ناامید و درمانده ساخته و تأثیر منفی بگذارد و بهجای اینکه عزتنفسشان را افزایش دهد مدام احساس بیهودگی و بیارزشی کنند.
گاهی والدین نیستند که این نقش را به کودک خود تحمیل میکنند بلکه خود کودک است که با توجه به شرایط به وجود آمده تمایل پیدا میکند برای حفظ ثبات زندگی خود نقش والدین را بازی کند و دوست دارد این خلأ را پرکرده و مانند داستانهایی که شنیده بهنوعی «مرد خانه» شود.
این سطح از درگیری والدین و فرزند باعث به وجود آمدن یک رابطه ناسالم میشود. کودکی که مسئولیتی بزرگتر از توانش را به عهده میگیرد و برای برآورده ساختن نیازهای والدینش بدون توجه به خواستههای خود تربیتشده و آموزشدیده این احساس نادیده گرفتنش را تا بزرگسالی با خود حمل خواهد کرد.
دختری غمخوار تبدیل به همسری دلسوز میشود که نیازهای خود را سرکوب کرده و جایگاه، ارزش و حقیقت خود را در ازدواج وزندگی مشترک درک نکرده و بیان هم نمیکند و همین در او خشمی مخرب و نابودکننده به وجود میآورد که چهبسا در رابطه زناشوییاش هم تأثیر منفی بگذارد.
پسر مهربان هم که تبدیل به همسری دلسوز شده در یک رابطه یکطرفه با برآورده ساختن نیازهای بیرویهی همسر اگرچه خوشحال به نظر میرسد اما همواره خود را یک اسیر و محبوس میداند.
[۱] . Homeostasis
حمیده وطنی
حمیده وطنی گرگری کارشناس ارشد پژوهش هنر، نویسنده و منتقد سینما، فعالیت پژوهشی خود را با نشریه علمی پژوهشی نگره بهعنوان مدیر داخلی نشریه و فعالیت رسانهای سینمایی را با ماهنامه سینما آغاز کرد مقالات او در نشریات متعددی ازجمله مهر، سینما ویدئو، روزنامه اعتماد ... چاپشده است، او پیشتر دبیر تحریریه نشریه «دایره» بود و هماکنون دبیر تحریریه رسانه رسمی فرهنگی هنری سلیس نیوز و دبیر سرویس سینمایی است.