بی رؤیا؛ زندگی در واقعیت
«بی رؤیا»، اولین ساخته بلند آرین وزیردفتری، فیلمی بسیار مهم در سینمای ایران است. این اثر عمده، ارزش خود را ازآنچه میگوید، میگیرد.
فیلمساز در گام نخست حضور خود در عرصه فیلم بلند، جسارت پرداخت سینمایی در راستای بنیان جهان داستانِ خود را داشته و بهخوبی توانسته اثری بسازد که بدون لکنت زبان و اتکا به معنی تراشی و الصاق کارگردان، کار خود را انجام دهد. طرفه آنکه جهان مفهومی اثر چندوجهی و از زوایا و منظرهای متفاوتی قابل تفسیر است
«بی رؤیا» بیهیچ ادعا و پروپاگاندای غیر سینمایی و سفارشی یا سرمایه محور، فیلمی بدون تاریخمصرف و زنده است و این بهخودیخود یک امتیاز برای فیلم محسوب میشود.
فیلمساز جهان اثر خود را بر یک زندگی شهری در آستانه تغییر میسازد. رابطه زوجی در آستانه مهاجرت که بهواسطه حضور فردی دستخوش تغییر میشود، خلاصه داستانی آشنا برای تعداد زیادی از فیلمهای سینمایی است اما در «بی رؤیا» این گزاره صرفاً یک دستاویز برای همراهی مخاطب با اثر است و البته از طرفی حرکت، جابهجایی و تغییر را در دل خود دارد.
شخصیت اصلی فیلم یعنی رؤیا که جز در کلیدیترین سکانس فیلم، تقریباً در همه سکانسهای فیلم او را میبینیم، در تقابل گامبهگام با واقعیت و به عبارتی پذیرش تغییر مسیر سخت و پیچیده استحاله از خویش را به شکلی جذاب و در دل یک داستان بهظاهر روانشناختی طی میکند.
بازی فهم و ادراکشده طناز طباطبایی در نقش رؤیا برای او سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را به همراه داشت.
همانطور که رؤیا در اوایل فیلم، کتابی از او را میخواند، جهان داستان در «بی رؤیا» به تعبیری میتواند نگاه پل آستر، نویسنده آمریکایی را برای مخاطب علاقهمند به ادبیات یادآور شود. در داستانهای آستر، مواجهه با واقعیت به معنای برخورد با حقایق ناگوار، پیچیده یا ناخوشایند است و شخصیتها ممکن است با مسائلی مانند تغییرات زندگی، فشارهای اجتماعی، رویدادهای ناگوار و پیامدهای آنها مواجه شوند.
این مواجههها میتواند باعث تحولات درونی در شخصیتها شود و آنها را به دیدگاهها و ارزشهای جدیدی هدایت کند.
هویت شخصیتها در داستانهای آستر از اهمیت بالایی برخوردار است و شخصیتها ممکن است در جستوجوی هویت خود باشند، با دوگانگیهای درونی روبهرو یا با سؤالات مربوط به هویت فردی و اجتماعی مواجه شوند. این جنبهها باعث ایجاد تنشها و تقابلات درونی در داستان میشود.
تقابل بین واقعیت و رؤیا در داستانهای پل آستر به طرق مختلف برجسته میشود. رؤیاها میتوانند بهعنوان فراری از واقعیت، آرزوها، خواستهها و ایدههای غیرممکن عمل کنند اما در برخی موارد، رؤیاها میتوانند با واقعیت در تضاد باشند و برای شخصیتها تنش ایجاد کنند.
درک عمیق آستر از سؤالهای بنیادین انسان درباره خود و شناخت از خود، راه را برای تعابیر مختلف و نگاه از منظرهای مختلف باز میگذارد و مخاطب را به درکی شخصی از گزارههایی همهگیر میرساند اما به تصویر کشیدن سینمایی چنین تقابل و تضادهایی، اغلب دشوار است و کارگردانی کاملاً فکر شده و بهدوراز سلیقه شخصی را طلب میکند. اتفاقی که در «بی رؤیا»، وزیردفتری تا حد زیادی از عهده آن برآمده است.
وزیردفتری در طراحی حرکتهای دوربین از صحنههای ابتدایی تا انتهای پرده دوم زوال تدریجی رؤیا دست به تغییرات آشکاری میزند و گامبهگام از نگاه کلاسیک و ساده به سوژه دور میشود.
تزلزل نگاه مخاطب به رؤیا و انزوای لحظهبهلحظه او در جمعی که دیگر جمع آشنای او نیست، بیاعتمادی مخاطب به انگارههای خود از رؤیا را در پی دارد.
فیلمساز در «بی رؤیا» تمام تلاش خود را میکند تا بیآنکه رو و گلدرشت بنماید، مخاطب را با رؤیا همراه نگه دارد و بگوید چنانچه رؤیا از بین برود، دیگر خودی وجود ندارد. رؤیا از بین نمیرود بلکه در پی استحاله اجباری به جهت تلنگر سفتی که از واقعیت میخورد، بهجای آنکه تن به تغییری یکباره بدهد، در شکل دیگری زنده و نمایان میشود. بازهم بار هستی را با کودکی در شکم به دوش میکشد و گلها را آب میدهد.
رؤیا زنده است چون وقتی آرش را میبیند که استحاله خویش را پذیرا شده، از عمق وجود میخندد. او دیگر برای بهتر دیدن به عینک نیاز ندارد چراکه نگاه خود را به جهان تغییر داده، اگرچه چرخ زمانه بهدلخواه او نچرخیده است.
درصحنه پایانی، جایی در دوردست صدای شادی و نورافشانی و گردش چراغهای چرخوفلک همه آن چیزی است که رؤیای پابهماه در دوردست میبیند، اگرچه ساعت پلاستیکی در دست آرش خبر از آن میدهد که برای رؤیا داشتن، دیر شده و باید به زندگی در واقعیت بی رؤیا تن داد.
جواد صفوی، هممیهن