تقابل بین دو زندگی
«قدرت سگ» یکی از فیلمهای موفق سال گذشته بود که در اغلب جشنوارههای سینمایی خوش درخشید و جوایز بسیاری هم کسب کرد. علاوه بر این قدرت سگ نامزد ۱۲ جایزه اسکار بود و سرانجام جایزه بهترین کارگردانی را به دست آورد.
این فیلم وسترن محصول مشترک آمریکا، کانادا و نیوزلند به نویسندگی و کارگردانی جین کمپیون بر اساس رمانی به همین نام نوشته توماس ساویج است. مهمترین درونمایه این اثر درگیری دو برادر است.
فیلم «قدرت سگ» با دعایی از یک کتاب مناجاتنامه به پایان میرسد و با ظاهر شدن جمله «جانم را از قدرت شمشیر محافظت کن و محبوبم را از قدرت سگ» در انتهای فیلم متوجه میشویم که نام فیلم یعنی «قدرت سگ» از کجا آمده است.
این دعا مثل هر دعای دیگر، خواست یا آرزویی است که فردی مؤمن از درگاه قدرتی لایزال و مافوق بشری دارد، قدرتی که به باور مؤمنان سرنوشت آدمها در اختیار اوست. آیا این دعایی است که از ذهن «جورج» میگذرد؟ یا از ذهن «پیتر»؟ منظور از قدرت سگ، برخورد خشونتآمیز و یا ناسازگاری برادرش «فیل» با «رز» همسر محبوب اوست؟ پاسخ به این سؤال را باید در نشانههای نهفته در لابهلای دیالوگها و صحنههای فیلم جست.
برخوردهای تند «فیل» با برادرش و با دیگران از همان ابتدای فیلم آغاز میشود. فیل آدمی سختگیر و خشن به نظر میآید. به اغلب کسانی که در اطراف او هستند نگاهی تحقیرآمیز دارد. فقط مردانی که برایش کار میکنند (کابویها و خدمتکارانش) از زبان خشن او در امان هستند. او از همان ابتدای فیلم برادرش جرج را آماج نیش و کنایههای خود قرار میدهد. باوجود آشکار بودن مهر برادری، بارها تنبلی، سادهلوحی و عدم موفقیت جرج در تحصیلات دانشگاهی را به رخش میکشد. او همچنین گلسازی پیتر و دستمالی که روی دستش انداخته را مسخره میکند و به بهانه خستگی، مانع رقص و پایکوبی سایر مهمانان رستوران خانم رز و مانع نواختن پیانو میشود. در آن شب و در روز بعد خشونتهای کلامی فیل ادامه پیدا میکند. در مقابل، برادر او جرج مردی مهربان و مبادیآداب است. به خاطر خشونتهای فیل از خانم رز عذرخواهی و دلجویی میکند. به آشپزخانه میرود تا به او کمک کند. در روز بعد جرج عاشق خانم رز که بیوهای تنها و مالک رستوران است میشود. جرج با دیدن نگاه محبتآمیز رز از او خواستگاری میکند.
در اپیزود دوم قدرت سگ» جرج و رز که ظاهراً باهم ازدواجکردهاند در مسیر خانه جرج از ماشین پیاده میشوند. خانم رز سعی میکند به جرج رقصیدن را آموزش دهد و جرج که خیلی احساساتی شده اعتراف میکند که خیلی تنهاست و حضورش برای او نعمتی است؛ اما بهمحض پا گذاشتن رز به خانه دو برادر، فیل با او برخورد تندی کرده و او را کلاهبردار خطاب میکند. از ابتدای ورود رز رقابتی پنهان بین او و فیل و آغاز میشود. فیل مدام سعی میکند به رز ثابت کند که او زنی پیشپاافتاده و دروغگو و فریبکار است و ادعایش در نواختن پیانو دروغ است. جرج اما قصد دارد به زندگی خودش و رز سامانی بدهد. خانه را به او نشان داده و روز بعد هدیه گرانقیمتی که یک «پیانوی رویال» است به رز میدهد. فیل بیاعتنا به آن دو به انزوای خودش برمیگردد و شبهنگام در اتاق خودش که دیواربهدیوار اتاق جرج است صدای معاشقه آن دو را میشنود.
برای جورج شروع زندگی مشترک با رز اتفاق مهمی است. او به مناسبت ازدواجش با رز، مهمانی میگیرد و فرماندار و همسرش و همچنین پدر و مادرش را دعوت میکند. جرج به طرزی ناشیانه از فیل میخواهد که با دستهای شسته به مهمانی بیاید. فیل هم از حضور در مهمانی امتناع میکند. او بهتدریج درمییابد که رز الکلی و دائمالخمر است.
فیل که از ابتدا رفتارهای پیتر پسر رز را غیرقابلتحمل میدانست بهتدریج سعی میکند به پیتر نزدیک شده و او را با نوعی دیگری از زندگی که موردعلاقه خودش است آشنا کند؛ اما داستان پیش از آنکه به نقطه بحران برسد یا مثلاً به گسستن دو برادر بیانجامد با مرگ زودهنگام فیل به پایان میرسد.
واقعاً هدف کارگردان از به تصویر کشیدن چنین داستانی چیست؟ چرا از ژانر فیلمهای وسترن استفاده کرده درحالیکه در آن خبری از هفتتیرکشی و جایزهبگیری نیست؟ آیا مردن فیل و ادامه یافتن زندگی آنگونه که جورج آن را انتخاب کرده اتفاقی است؟
قدرت سگ» پنج اپیزود پیوسته دارد. در هر اپیزود فصلی از داستان نقل میشود. در اپیزود اول که درواقع مدخل فیلم است و کارگردان قصد دارد شخصیتهای اصلی قصه، گذشته آنان و نسبت آنها با یکدیگر را معرفی کند چند سکانس مهم در رستوران، آشپزخانه، اتاق مسافران و در فضای بیرونی اطراف آن به نمایش درمیآید. در این فضاها راوی یا کارگردان اطلاعات اولیهای درباره این دو برادر به ما میدهد. ازجمله اینکه این دو برادر ۲۵ سال است که باهم شریک و همکار هستند اما بهکلی خلقوخوی متفاوتی دارند. فیل در این سکانسها شخصیت محوری است و به ماجراهایی درگذشته خودشان اشاره میکند. او خودش و جرج را «رمولوس و رموس» میخواند. دو شخصیت اسطورهای که تمدن روم و شهر «رم» را پایهگذاری کردند.
رمولوس ورموس از مهمترین اساطیر رومی هستند. این دو برادر فرزندان پادشاهی بودند که به دست برادرش «آمولیوس» که طمع در قلمرو فرمانروایی او داشت کشته شد. آمولیوس بعد از کشتن برادرش و نشستن بر تخت پادشاهی فرمان داد که برادرزادههای دوقلویش یعنی رمولوس و ریموس را به رودخانه «تیبر» بیندازند تا فردا مدعی تاجوتخت پدرشان نشوند. مادهگرگی دو برادر را از رودخانه میگیرد، آنها را به کنام خود میبرد و به آنها شیر میدهد تا از گرسنگی نمیرند. آن دو کودک مدتی بعد توسط چوپانی که گرگ را تعقیب میکرده پیداشده و در خانه او پرورانیده میشوند. دو برادر دوقلو در خانه چوپان بزرگشده و علیه آمولیوس شورش کرده و او را میکشند و پدربزرگ خود را بر جای او مینشانند و خود به کنار رودخانه تیبر میروند تا شهری جدید که همان شهر رم است را بنا کنند. رموس بعدها به دست برادرش رمولوس کشته میشود و رمولوس در کنار رودخانه تیبر شهر روم را به نام خودش بنیاد میگذارد. این افسانهای است که شهر رم و حکومت روم خود را بدان منتسب کرده است. در مورد خصوصیات و منشهای فردی این دو برادر و حتی سرنوشت آنها افسانههای متناقضی وجود دارد. بااینوجود اشاره به این نشانه، گویای رابطه قبلی فیل و جرج است.
دومین نشانه مهم در این فیلم ماجرای مهمانی در اپیزود سوم است. قبل از شروع مهمانی ما متوجه میشویم که پدر و مادر این دو برادر آدمهای فرهیختهای هستند که کاری جز مطالعه ندارند. ما از گفتوگوی فرماندار و همسرش متوجه میشویم که فیل در دانشگاه «ادبیات کلاسیک یونان و لاتین» خوانده و درعینحال عضو یک گروه موسیقی به نام «فای بتا کاپا» (سه حرف از حروف زبان لاتین) بوده. این اطلاعات وجوه دیگری از شخصیت فیل را بازنمایی میکند. آدمی هنرمند و فرهیخته که کار دامداری را انتخاب کرده و با طبیعت انس و الفتی خاص دارد. جرج لابد تحتفشار رز از برادرش فیل میخواهد که قبل از شام دستهایش را بشوید؛ که البته مقصودش پوشیدن لباس مرتب و رعایت آداب معاشرتی است که متناسب با مهمانی باشد. فیل از آمدن به مهمانی خودداری میکند اما قبل از رفتن مهمانان به سالن وارد میشود و با جملاتی برادرش و رز را ریشخند میکند. در شب مهمانی، رز علیرغم تعریفهای اغراقآمیز جرج نمیتواند حتی یک قطعه کوتاه را بنوازد و مهمانی به پایان میرسد. واقعیت ماجرا هم این است که رز درک و دریافتی از موسیقی ندارد. او مدتی در فضای شلوغ یک سینمای محلی و در هنگام نمایش فیلمهای صامت صداهایی از پیانو درمیآورده و جز این رابطهای با موسیقی ندارد.
ظاهراً زمان و مکان رمانی که دستمایه ساخت قدرت سگ» بوده در اوایل قرن بیستم و در نیوزیلند اتفاق افتاده است اما کارگردان سعی کرده با افزودن نشانههایی بر داستان آن را به غرب وحشی در آمریکا و به دورانی پنجاه سال قبل از آن ببرد تا تناقضها یا بهاصطلاح کنتراست آن آشکارتر شود. نه داستان فیلم، نه شخصیتها و نه فضاها و سایر جزئیات فیلم شباهت چندانی به فیلمهای کلاسیک وسترن ندارد. (قهرمانی یکه و تنها، تیراندازی زبردست بر اسبی تیزتک که مثلاً در مقام دفاع از مردم یک شهر برمیآید و یا جایزهبگیری که در پی اجرای عدالت مجوز کشتن دیگران را دارد. آدمی که وطن و سرزمینی ندارد و در پهنه خاک میچرخد و گاهی حفاظت از گلهای را ازاینجا یا یک جای دیگر قبول میکند. آدمی که مردمگریز است. از یکجانشینی، از پای بند شدن به عشق و به ازدواج و بالاخره از تمدن و مدنیت گریزان است؛ اما در هفتتیرکشی مهارتی تام دارد. خودش تصمیم میگیرد و اجرا میکند.)
در فیلم قدرت سگ» چنین شخصیتی با چنان دغدغههایی وجود ندارد. فیل گرچه لباس کابویی میپوشد، هفتتیر میبندد، اسبسواری چابک است، بهتنهایی در دامن طبیعت میچرخد و از تنهایی خودش لذت میبرد، اما نه دغدغه برقراری عدالت دارد و نه کسی را میکشد. ازقضا مالک مزرعهای بزرگ و موفق است؛ و در خانهای بزرگ با چند خدمتکار و چندین کارگر زندگی میکند.
داستان که جلوتر میرود ما متوجه میشویم که تناقض اصلی داستان، تضاد بین دو رویکرد به زندگی است. یکطرف جرج است که سعی میکند همانند شهرنشینان متمدنانه رفتار کند. کتوشلوار میپوشد. حتی روی اسب. عاشق میشود و برای گریز از تنهایی ازدواج میکند. او در تصور خودش با بانویی هنرمند و اصیل ازدواجکرده است. او سعی دارد با فرماندار رفتوآمد کند. مهمانی بدهد و همسرش در میهمانی فرماندار پیانو بنوازد. او دلش میخواهد یک نجیبزاده، یک شهروند مطیع قانون، یک همسر وفادار و یک ارباب یا مدیر متشخص باشد. درواقع او عاشق زندگی بورژوایی است، آنگونه که نهادهای اجتماعی القاء میکنند و حتی گاهی شبیه زندگی اشرافی، البته در مقیاسی کوچکتر؛ اما واقعیت آن است که او آدمی میانمایه و متوسطالحال است. آدمی پیرو و مقلد. او درکی از موسیقی و از هنر ندارد اما عاشق آن است که در خانهاش یک پیانوی رویال داشته باشد و همسرش بعد از شام برای مهمانان پیانو بزند. همهچیز برای او در سطح است. در ظواهر. زندگی برای او یک نمایشگاه است. او سعی میکند ویترینهای این نمایشگاه برق بزند و پروپیمان باشد؛ اما از نگاه فیل و چنانکه در ابتدای فیلم میگوید او آدمی پخمه است که با هیچچیز رابطهای عمیق ندارد. او قادر نیست مثل برادرش با طبیعت رابطه برقرار کند. بهجایش از وان آب گرم خوشش میآید. بدیهی است که در ۲۵ سال گذشته همهچیز تحت کنترل فیل بوده؛ اما جرج که تصمیم گرفته مستقل شود در همان گام اول خودش را لو میدهد.
اتفاق افتادن چنین ماجرایی در غرب آمریکا آنهم هشت سال بعد از جنگ جهانی اول و شصت سال بعد از جنگ داخلی آمریکا که قطعاً هیچ سنخیتی با واقعیات تاریخی و اجتماعی ندارد نشاندهنده کجسلیقگی یا بیتوجهی کارگردان است.
فیل اما نوع دیگری از زندگی را انتخاب کرده است. او علیرغم هوش و تحصیلاتش از شهر و از تمدن بریده و به دامن طبیعت پناه برده است. او از ادا اطوارهای شبه اشرافی بیزار است. او نه برای جلوهفروشی بلکه به خاطر عشقی که به موسیقی دارد ساز به دست میگیرد. مدام او را در خلوت خودش در حال نواختن میبینیم. او از اینکه آدمی مثل رز خودش را از اهالی موسیقی بداند منزجر است. کار برای او صرفاً برای پولدار شدن نیست. کار برای او لذت است. هر کاری که میکند به آن نوعی تعلقخاطر احساس میکند. او در ماجرای ازدواج برادرش او را فریبخورده میداند.
رز را همسری شایسته برادرش نمیداند. او در جوانی با شخصی بنام «فرانکو هنری» آشنا شده که مثل خود او عاشق طبیعت بوده و اهل جنگیدن. او به پول و پسانداز و زنان و زندگی خانوادگی اهمیتی نمیداده. آدم تنهایی بوده که مثل قهرمانان فیلمهای وسترن در تنهایی میمیرد و تنها یادگار باقیمانده از او زین اسب است و کمربند و کلت؛ اما درعینحال روح یک هنرمند در جسم او بوده. او میتوانسته نقش دهان باز یک گرگ گرسنه را در کوهستان ببیند و این برای فیل معیاری شده برای شناخت دیگران. کسی که آن نقش را نمیبیند هیچچیز را نمیتواند ببیند. به همین دلیل هم سعی میکند آن نوع نگاه به زندگی را به پیتر منتقل کند.
وقتی پیتر همان تصویر مجازی گرگ را به فیل نشان میدهد، او تصمیم میگیرد که همان نقشی که فرانکو در زندگی خودش داشته همان نقش راهنما را اکنون برای پیتر به عهده بگیرد. او را با واقعیت طبیعت و جهان آشنا کند. آن دو به همراه هم برای کشف دوباره جهان به کوهستانهای اطراف میروند؛ و در خلوتی خودخواسته ساعتها باهم گفتوگو میکنند. درواقع افرادی مثل فیل و فرانکو میتوانند مصداقی باشند از مفهوم «ابرمرد»ی که نیچه در نظر داشت. مردی آماده نبرد با همه کژیها و ناراستیها. مردی بیزار از میانمایگی و رؤیاهای بورژوازی. مردی که عمیقاً به هنر عشق میورزد. مردی که محکوم بهتنهایی است. مردی که به قدرشناسی یا قضاوت دیگران بیاعتناست. مردی که از عوامالناس، از سطحینگری و از هیاهوی بازارهای مکاره گریزان است. همچنین از ارزشها و اخلاقیات بهظاهر متمدنانه. مردی که اولین گام اشتباه بشریت را فاصله گرفتن از طبیعت و به تعبیری وانهادن جهان و هستی میداند. آدمی که پیشازاین او را در آثار کازانتزاکیس بهخصوص زوربا و قبل از آن «در چنین گفت زرتشت» نیچه دیدهایم.
همه انسانها بیآنکه لحظهای به خودشان فکر کنند چرخدندهای هستند از ماشین بزرگی به نام جامعه. جامعه بشری از ابتدای دوران مدرن بهطرف همبسته شدن بیشتر پیش رفته است. زیست هریک از ما با هزاران نخ مرئی و نامرئی به آن نظام اجتماعی مسلط متصل کرده است. درواقع نظام سرمایهداری همهچیز زندگی ما را تحت سلطه خودش گرفته است. اوست که سلیقه و انتخابش را به ما تحمیل میکند. سلسلهای نظاممند از ارزشها و معیارها را به ما حقنه میکند. به ما میگوید درست و نادرست چگونه است. خیر و صلاح ما در چیست. بیآنکه بدانیم یا حس کنیم این ارزشها و معیارها را از دوران کودکی و از درون محیط خانه و سپس مدرسه به ما تزریقشده است. نهتنها به آن باور داریم بلکه آن را حقیقتی غیرقابلانکار میپنداریم؛ اما آدمی مثل فیل به این ارزشها و معیارها که آزادی انسان را محدود میکنند اهمیتی نمیدهد. او نمیخواهد یک خردهبورژوای حقیر یا یکشبه اشرافزاده تقلبی باشد. او میخواهد خودش باشد. آدمی آزاد و مستقل که بخشی از طبیعت است نه همچون جرج که به دیدن طبیعت میرود. او با همین نگاه، پیتر را که روحی جستجوگر و نگاهی هنرمندانه دارد به خود جذب میکند.
فیل آدمی است که خلاف جریان اصلی شنا میکند. به همین دلیل هم دیگران تاب تحمل او را ندارند. او قوی و یکدنده است. او راز زندگی و معنای واقعی زندگی را دریافته است و حاضر به همنوایی با دیگران نیست. به ارزشهای آنان به معیارهای آنان و به داوری آنان بیاعتناست. او آنچنانکه میخواهد و درست میپندارد زندگی میکند. بدیهی است که چنین آدمی محکوم بهتنهایی و محکومبه مرگ خواهد بود. دریکی از یادداشتهایی که به این فیلم پرداخته بود آمده بود که پیتر با بریدن تکهای از پوست گاوی که در بیابان به دلیل ابتلا به سیاهزخم تلفشده بود و دادن او به فیل درواقع میخواسته انتقام بگیرد و فیل را به سیاهزخم آلوده کند؛ اما به گمان من چنین قصدی در پیتر نبود. او صرفاً برای خوشحال کردن فیل و تمام شدن بافتن آن رشته چرمی و برای جبران خطای رز که پوستها را به سرخپوستها بخشیده بود چنین کاری کرد و مرگ فیل اتفاقی ناخواسته بود.
به نظر میرسد که نام فیلم، یعنی قدرت سگ، اشاره به شخصیت قدرتمند فیل دارد. در اساطیر یونانی و رومی و در فرهنگ مسیحی سگ موجود شومی نیست. روح شیطانی ندارد. بلکه برعکس نشانه و مظهر دوستی و وفاداری و محافظت از انسان است. سگ چنانکه میدانیم وقتی در مقام دفاع از گله برمیآید پا پس نمیکشد. تا پای مرگ میجنگد. سگ دشمنش را از یاد نمیبرد. وای به حال کسی که باقدرت او دربیافتد. به نظر میآید که اشاره به قدرت سگ اشاره به خوی جنگندگی اوست. شاید منظور نویسنده آن دعا درواقع این باشد که محبوبش در چنین موقعیتی قرار نگیرد؛ زیرا قدرت سگ شگفتانگیز ست. اگر قدرت سگ اشاره به فیل باشد در همین خوی جنگندگی و آشتیناپذیری او تا دم مرگ است.
ازآنجاکه این دعا ترجمهای از زبان لاتین است نمیتوان از دقت آن مطمئن بود. ممکن است در ترجمه از لاتین به انگلیسی بخشی از مفهوم اصلی یا معناهای ضمنی دیگر آن حذفشده باشد. صرفنظر از نام فیلم و علت نامگذاری میتوان گفت که این فیلم همانند دیگر فیلم معروف این کارگردان یعنی فیلم «پیانو» بیان نوعی تقابل بین دو رویکرد به زندگی است.
فیلم قدرت سگ علیرغم کارگردانی خوب «جین کمپیون» و بازیهای عالی بازیگران بهخصوص «بندیکت کامبریچ» در نقش فیل یک نقص آشکار دارد. به نظر میرسد اگر مکان داستان و محل اتفاق این فیلم بهجای غرب آمریکا در همان نیوزیلند به اهمان مشخصههای اجتماعی نیوزیلند و استرالیا در اوایل قرن بیستم اتفاق میافتاد، آن تقابل اصلی در فیلم نهتنها آشکارتر بلکه قرین به واقعیت نیز میبود. بهخصوص وقتی به یادآوریم که در این کشورهای مستعمره که با کوشش مهاجرانی که عمدتاً از طبقات فرودست بودند و با اتکا به اراده و تلاش فردی آنان بهتدریج آباد شده و با گشادهدستی طبیعت به ثروت و مکنت رسیدند، چگونه فرهنگ شبه اشرافی استعمارگران و بورژواهای نوکیسه بر آنجا مسلط شد و به چنین تقابلی انجامید. چگونه آدمهایی نظیر جرج با پذیرفتن فرهنگ نوکیسگی، توانستند افرادی مثل فیل را از چرخه کار و زندگی حذف کنند. به همین دلیل اتفاق افتادن چنین ماجرایی در غرب آمریکا آنهم هشت سال بعد از جنگ جهانی اول و شصت سال بعد از جنگ داخلی آمریکا که قطعاً هیچ سنخیتی با واقعیات تاریخی و اجتماعی ندارد نشاندهنده کجسلیقگی یا بیتوجهی کارگردان است.
حمید نامجو