شاعر خشونت
«سام پکینپا» فیلمساز فقید آمریکایی در ۲۱ فوریه ۱۹۲۵ در شهر کالیفرنیا دیده به جهان گشود. پکین پا دوران کودکی و نوجوانی را در زادگاهش در کنار اقوام سرخپوست سپری کرد. در جنگ جهانی دوم وارد نیروی دریایی شد و نزدیک به سیوهشت ماه در چین زندگی کرد.
سام پکینپا در آغاز دهه پنجاه پس از گذراندن یک دوره هنرهای دراماتیک در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به سودای کارگردانی سینما به هالیوود نقلمکان کرد. در ابتدا حضورش در سینما را با بازی در نقشهای کوتاه آغاز کرد و بعدها بهعنوان فیلمبردار، تدوینگر و فیلمنامهنویس وارد تلویزیون شد.
سال ۱۹۵۶ فیلمنامه «ربایندگان اجساد» را برای «دان سیگل» نوشت و خودش نیز نقش کوچکی در این فیلم بازی کرد. پنج سال بعد اولین فیلم بلندش «همراهان مرگبار» (۱۹۶۱) را ساخت و با این فیلم بود که بهعنوان کارگردانی نواندیش در هالیوود مطرح شد.
در کارنامه هنری سام پکینپا ۱۵ فیلم سینمایی وجود دارد که در این میان «این گروه خشن»، «سگهای پوشالی»، «سرگرد دندی»، «این فرار مرگبار»،«صلیب آهنی» و «سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید» مهمترین آثار او محسوب شوند. سام پکینپا در مورد شخصیتهای آثارش میگوید: «آنچه تاکنون ساختهام، همیشه به نحوی مربوط به افراد گوشهگیر، پاکباخته تنها و سرگردان بوده است. افرادی که هرکدام در جستجوی یک پناهگاه امن بودهاند و به نظرمی رسد برای این افراد، پناهگاهی جز آرامش مرگ وجود ندارد.»
بسیاری از منتقدین بر این باورند که سام پکینپا ذاتاً انسان خشونتطلبی است. آنها ادعا میکنند که خشونت یکی از ابعاد مهم و سازنده دنیای فیلمهای او بشمار میرود. پکینپا دنیای غرب وحشی و قهرمانهای روبهزوالش را بهخوبی میشناسد و درکشان میکند. قهرمانهای او انسانهای جدا افتاده وبی کس و کاری هستند که در برابر حوادث تلخ زندگی خونسرد نشان میدهند در عین تظاهر به بیتفاوتی، درواقع آنها میکوشند تا ضعفهای باطن خود را پنهان سازند.
عمده شخصیتهای آثار مهم سام پکینپا، اغلب افرادی شکستخورده و به پایان خط رسیدهای هستند که سعی میکنند با عملیاتی بزرگ، تراژدی شکوهمندی را برای خود رقم بزنند. آنها میکوشند برای زنده ماندن در دنیای کثیف، خشن و پر از ایدههای نهیلیستی، با آرمانهای خاص خودشان حرکت کنند و به رستگاری برسند.
شخصیت «پایک» با هنرنمایی فراموشنشدنی «ویلیام هولدن» در فیلم «این گروه خشن» را به یاد بیاورید. پایک سردسته گروه یاغیها بعدازآنکه صحنه قتل پسر جوان را میبیند دستور حمله را صادر میکند. جهنمی خونین آغازمی شود. یاغیها در نبردی نابرابر، مکزیکیها را از بین میبرند و تا دقایق آخر عمرشان در خاک و خون میغلتند و به آرامشی همیشگی دست مییابند.
در عصر ظهور فنآوریهای دیجیتال و هزاران فیلم کامپیوتری که صحنههای نبردشان بدون هیچ تأثیرگذاری ساخته میشود هنوز هم «این گروه خشن» با آن صحنههای اسلوموشن مبهوتکنندهاش تماشاگر را بر روی صندلی میخکوب میکند. شخصیتپردازی دقیق میزانسن های استادانه و نگاه اسطورهای سام پکینپا به غرب و قهرمانهای روبه افولش فیلم را به اثری متمایز و منحصربهفرد تبدیل کرده است.
«این گروه خشن» در سال ۱۹۶۹ قواعد سینمای وسترن را به هم ریخت و بدعتی نو از خود به یادگار گذاشت. گرچه هنوز هم منتقدانی هستند که این حمام خون پر از خشونت را دوست ندارند و از آن بهعنوان فیلمی کثیف و بدون منطق یاد میکنند ولی اکنون به یک فیلم کالت معتبر در تاریخ سینما تبدیلشده است. سام پکینپا در جایگاه یک فیلمساز سرسخت، سازشناپذیر، همراه با یک دیدگاه شخصی خشن برای همیشه نامش در سینمای جهان به یادگار میماند.
سام پکینپا پس از یک دوره بیماری سخت و طاقتفرسا سرانجا در سال ۱۹۸۵ در سکوت خبری چشم از جهان فروبست.
سام پکینپا و این گروه خشن
فیلمی با حسوحال شاعرانه!
اگر فیلمی از پکین پا دیده باشید، بهاحتمالقوی «این گروه خشن» (۱۹۶۹) است. موفقترین فیلم زندگی حرفهای پکینپا و اثری که بیش از آنهای دیگر بر سینمای معاصر تأثیر گذاشته است.
این گروه خشن سینمای اکشن را به شکلی که امروزه میشناسیم، شکل داد؛ اما از ابداعات تصویریاش گذشته، آنچه این گروه خشن را به فیلمی خاص تبدیل کرد، حسوحال غمانگیز و مرثیه وارش است. فیلم بلافاصله وارد مرحله تولید شد تا با بوچ کسیدی و ساندنس کید رقابت کند. (فیلمنامه بوچ کسیدی با مبلغی نجومی فروختهشده بود.)
سرگرد دندی فروش خوبی نکرد و پکین پا نیاز به فیلمی داشت که بتواند قابلیت خود را به اثبات برساند. ابتدا برای بازخرید خود سریال تلویزیونی موفقی با شرکت جیسن رُبادرز ساخت (Noon Wine) که تا حدودی مشکلات تولید پردردسر سرگرد دندی را از ذهن تهیهکنندهها زدود. ولی بعد که قرار شد بچه سینسیناتی را بسازد، همان ابتدای کار اخراج شد.
سرگرد دندی نشان داد که پکین پا جلوتر از زمانه خودش است، ولی با این گروه خشن مخاطبان خود را در آینهاش دیدند. فیلم فروش خیلی خوبی کرد و نقدهای ستایشآمیزی دربارهاش نوشتند. ماجراهای فیلم در آخرین روزهای غرب وحشی، در ۱۹۱۳ رخ میدهد. تعدادی یاغی به رهبری پایک بیشاپ (ویلیام هولدن) مجبور میشوند محموله سلاحی را که برای ژنرالی مکزیکی (امیلیو فرناندز) در نظر گرفتهشده، بدزدند، آنهم درحالیکه همکار سابق پایک، دیک (رابرت رایان) با تعدادی شکارچی سر، در تعقیب او و گروهش هستند. فیلم پر از صحنههای شوخ، پر زدوخورد و پر از خون و خونریزی است که با حرکت اسلوموشن نشان دادهشدهاند. بهخصوص صحنههای کشتار آخر زمانی پایانی که ملهم از بانی و کلاید بود، بر تمامی فیلمسازان بعدی از جان وو تا تارانتینو تأثیری ماندگار گذاشت.
از هولدن و رایان گرفته تا باقی بازیگران (ارنست بورگناین، ادموند اوبراین، وارن اوتس، بن جانسن و جیم سانچز) همه عالیاند، ولی صحنههای لابهلای این خون و خونریزیهاست که به فیلم حسوحال شاعرانهاش را بخشیده؛ تجلیلی از یک نوع زندگی و یکجور آدم که گویی آخرین نفسش را مدتهای مدید قبل از ساختن فیلم کشیده بوده است.
ورایتی، جسیکا کیانگ
ناصر سهرابی
نویسنده، بازیگر و کارشناس سینما. فعالیت در مطبوعات را از سال ۱۳۷۵ با ماهنامه فیلم و هنر... آغاز کرده و مقالات او در نشریات سینما ویدئو، فیلم و سینما، هفت نگاه، سینما تئاتر، فیلم و سینما، همشهری، اعتماد ملی، مردمسالاری و... منتشرشده است.