بکُش ولی تحقیر نکن…
نیچه میگفت: «هنر اگر نبود، واقعیت ما را خفه میکرد»؛ اما گاهی انگار واقعیت بهقدری خفقانآور است که از دست هنر کاری برنمیآید. حتی اگر هنرمندی مثل کیومرث پوراحمد باشد که تا دهه ۸۰ زندگی خود هم به کار هنر مشغول بود.
در میان فیلمهای کیومرث پوراحمد، «شب یلدا» بیشتر از آثار دیگرش موردتوجه قرار گرفت. آنجا دیالوگی هست به این روایت: «زخمهای آدم سرمایه است حامد! سرمایتو با این و اون تقسیم نکن، داد نزن، هوار نکش، آروم و بیسروصدا همهچیرو تحملکن!»؛ اما گویی همیشه زخمها، سرمایه آدم نیست، مایه ویرانی او میشود.
زخمهایی که به قول صادق هدایت مثل خوره، روح را میخراشد. چنانکه خالق این دیالوگها خود نتوانست زخمها را تحمل کند و به زندگیاش پایان داد تا سکانس پایانی قصهاش، تراژدی تلخی باشد تلختر از تمام سکانسهایی که برای ما روایت کرده است.
تلخترین سکانسی که او در هفتادوچهارسالگی، قصهاش را نوشت و کارگردانی کرد. چه قصه تلخی از خود روایت کرد خالق قصههای مجید. خبر خودکشی او همه را شوکه کرد اما کمتر کسی از خود پرسید چرا؟
تلخکامی و پریشانی، حالا دیگر یک قاعده است، نه استثناء؛ جامعه در چنان وضعیت آبزورد و اگزوتیکی قرار دارد که حال بد، درد مشترک است. زمان و زمانه چنان است که آدمها هر دم ممکن است در دام ملالت و ملامت خویش فرو بغلتند و فروبپاشند. حتی آدم خوشمشرب و طنازی مثل کیومرث پوراحمد با آن قامت رعنا که گمان نمیبردیم چنین زیر بار رنجهایش خم شود.
شاید ما بی چرا زندگانیم و کسانی مثل او به چرا مرگ خود آگاهانند. خودآگاهی همیشه موجب خودشکوفایی نیست، گاهی باعث خودویرانگری است و به نظر میرسد پایان پردرد پوراحمد، محصول این خودآگاهی خود ویرانگرانه بوده است.
این البته یکشبه اتفاق نمیافتد. تراکم و تلنبار شدن زخمهای آدمی یکجا و یکدمی چنان سر باز میکند که تابآوری آن از طاقت انسان بیرون میزند. به قول پریا در فیلم «شب یلدا»: «هیچچیز یکروزه، یکشبه اتفاق نمیافته. نه عشق، نه نفرت. همهچیز برمیگرده به قبل و قبلتر و بازهم قبلتر!».
اینکه در قبلترهای آدمها چه رخداده و در این رخ دادنها چه بر آنها گذشته را خود آدمها میدانند؛ خود آدمها نه حتی نزدیکترینهایشان.
ما آدمها همیشه همانی نیستیم که مینماییم. گاهی بازیگری میکنیم. به نقشهای شادی تن میدهیم درحالیکه در دل پر از اندوهیم. بار سنگینی از غمها را حمل میکنم که یکجا تحمل سهمگین آن از توان ما خارج میشود. به قول مخملباف در فیلم «هنرپیشه»: «آنکه میگرید یک درد دارد و آنکه میخندد هزار و یک درد».
در «اتوبوس شب» محمدرضا فروتن جایی میگوید: «بکُش ولی تحقیر نکن». شاید این دیالوگ در ذهن پوراحمد هک شده بود که خودش را بکُشد تا تحقیر نشود.
کیومرث پوراحمد از غصههای مجید، قصه گفت، غربت خواهران غریب را روایت کرد و از دلتنگیهای حامد در شب یلدا فریاد زد اما انگار نتوانست دردهای خود را چنانکه درمان شود روایت کند.
راویها وقتی نتوانند روایت کنند میمیرند یا به زندگی خود پایان میدهند. بااینهمه او بدون روایت نرفت. چندخطی از چرایی انتخاب مرگ خود را نوشت که میتواند خواندنی باشد. باید منتظر ماند تا آخرین نامه او منتشر شود تا نالههای نشنیدهاش را بشنویم و بدانیم چه بر او گذشته است.
وقتی به این فکر میکنم که آخرین دستنوشتههای پوراحمد چیست و او چه نوشته، به یاد این تکگویی حامد (محمدرضا فروتن) در فیلم «شب یلدا» میافتم: «چیه برادر؟! جشن تولده. ممنوعه؟ زن بیحجاب نداریم. زن باحجابم نداریم. مرد بیغیرت نداریم. مرد باغیرتم نداریم. نوار مبتذل نداریم. ماهواره نداریم. صور قبیحه نداریم. حشیش، گرس، تریاک، زغال خوب و رفیق ناباب نداریم. رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکنوبالابنداز نداریم. شرمندهتونم هیچچیز ممنوعه کلاً نداریم… نداریم. مهمونیه، ولی مهمون هم نداریم… جشن تولد یه بچهس، ولی بچه هم نداریم.» شاید انتحار او از التهاب زخمی بود که التیام نیافت.
رضا صائمی
مروری بر کارنامه هنری کیومرث پوراحمد
کیومرث پوراحمد، کارگردان سریال «قصههای مجید» متولد ۲۵ آذر ۱۳۲۸ بود و کار خود را با دستیاری در مجموعه تلویزیونی «آتش بدون دود» (نادر ابراهیمی، ۱۳۵۳) آغاز کرد.
در دهه ۱۳۶۰، در کنار فیلمسازی، بهعنوان منتقد فیلم و نویسنده سینمایی شروع به همکاری با مجله فیلم کرد و در اواخر دهه ۱۳۶۰ با ساخت مجموعه تلویزیونی «قصههای مجید» (۱۳۷۰ ـ ۱۳۶۹) به شهرت رسید.
در میان فیلمهای پوراحمد، «خواهران غریب» (۱۳۷۴)، «شب یلدا» (۱۳۸۰) و «اتوبوس شب» (۱۳۸۵) و مجموعه تلویزیونی «سرنخ» (۱۳۷۶-۱۳۷۵) با استقبال مواجه شد و نام او را بلندآوازه ساخت.
وامدار سینمای کانونی
کیومرث پوراحمد در سال ۱۳۵۶ فیلم کوتاهی به نام «زنگ اول، زنگ دوم» برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت و بهنوعی اثر این فیلم کوتاه را میشود در فیلمهای بلند دهه شصت وی یافت.
سینمای پوراحمد در دهه ۱۳۶۰ تا «خواهران غریب»، وامدار سنت سینمای کانونی بود؛ همچون تولیدات سینمایی کانون، در اغلب فیلمهای این دوره پوراحمد، کودکان و نوجوانان نقش پررنگی در داستان دارند و فضای فیلمهایش تحت تأثیر رئالیسمی کموبیش مستند گونه است.
او حتی باوجوداینکه ساخت ۳ فیلم بلند را در کارنامه داشت، در سال ۱۳۶۵ بهعنوان دستیار عباس کیارستمی ـ که نامدارترین فیلمساز کانون بود ـ در فیلم «خانه دوست کجاست؟» حضور یافت و بعداً نیز کتابی درباره این فیلم منتشر کرد. در دهه ۱۳۶۰، ۸ فیلم ساخت که از میانشان «بیبی چلچله» (۱۳۶۳) که به رابطه پر کشمکش پسری به نام مجید با ناپدریاش میپردازد، به اعتقاد منتقدان برتر از دیگر فیلمهایش بود.
چرخش عامهپسندانه
«خواهران غریب» که بر اساس رمانی به همین نام نوشته اریش کستنر ساخته شد، نقطه عطفی در سینمای پوراحمد محسوب میشود. با این فیلم، پوراحمد از مضامین و سبک فیلمسازی کانونی فاصله گرفت و فیلمی عامهپسند ساخت که در گیشه موفق بود؛ هرچند ازنظر منتقدان درامش قوام نداشت و همچون فیلمهای عامهپسند هندی بر پایه تصادف و اتفاق پیش میرفت.
بعد از «خواهران غریب»، پوراحمد سریال پلیسی «سرنخ» را ساخت که ماجراهای بازپرسی اصفهانی به نام امیرحسین اوصیا (با بازی جهانبخش سلطانی) بود که به همراه دستیارش به نام مصطفی (با بازی بهزاد خداویسی) پروندههای جنایی را حل میکرد.
این سریال در زمان خودش با استقبال مواجه شد و عدهای از منتقدان از آن بهعنوان نمونهای تقریباً موفق در خلق درام کارآگاهی ایرانی یاد میکنند.
میزانسن تنهایی
فیلم بعدی پوراحمد، «شب یلدا» که ۶ سال بعد از «خواهران غریب» روی پرده رفت، شخصیترین فیلم کارنامه او محسوب میشود.
مردی به نام حامد در آستانه میانسالی همسر و فرزندش را به خارج میفرستد و کمکم متوجه میشود همسرش با یکی از دوستان قدیمی او آشنا شده و به بهانه اخذ اقامت، از حامد جدا میشود و به عقد دوست وی درمیآید. فیلم شرح غمگساری و سوگواری حامد برای عشق و زندگی از کف رفتهاش است.
فیلم را میتوان میزانسن تنهایی دانست که در دلبری کردن از منتقدان حسابی موفق بود و موردتوجه تماشاگران، علیالخصوص آدمهای شکستخورده، قرار گرفت.
آخرین ستاره و بعد افول
پوراحمد بعد از «شب یلدا» دوباره خواست به سینمای عامهپسند برگردد و ۲ فیلم «گل یخ» (۱۳۸۳) را با محمدرضا گلزار و الناز شاکردوست و «نوک برج» (۱۳۸۴) را با محمدرضا فروتن و نیکی کریمی ساخت که تقریباً هر دو در جلب توجه تماشاگران و منتقدان شکست خوردند.
فیلم بعدی وی، «اتوبوس شب» با بازی خسرو شکیبایی در نقش رانندهای که اتوبوس حامل اسرای عراقی را میراند تقریباً موردتوجه قرار گرفت. بازی شکیبایی در موردتوجه قرار گرفتن فیلم نقش بسیاری داشت و فیلمبرداری سیاهوسفید فیلم هم به فضاسازی فیلم کمک کرد.
«اتوبوس شب» آخرین باری بود که ستاره بخت پوراحمد در سینمای ایران درخشید. پسازآن هر چه ساخت، نه چشم تماشاگران را گرفت و نه با تحسین منتقدان همراه شد.
انتقادها از «۵۰ قدم آخر» (۱۳۹۴) به اوج رسید و برخیها کار پوراحمد را در سینما تمامشده دانستند. پوراحمد برای اثبات نادرستی این ادعا چند بار خیز برداشت که با فیلم متفاوت و موفقی به سینما بازگردد، اما هر بار شکست خورد و ناکام ماند.
«پرونده باز است» که آخرین فیلم او بود، هنوز به نمایش عمومی درنیامده است. ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ پلان پایانی زندگی او بود. یادش گرامی.
ناصر احدی