یادداشتهای ناتمام یک قهوهچی
یارعلی پورمقدم، صاحب کافه شوکا در تهران، داستاننویسی که خود را «قهوهچی» میخواند، در ۷۱ سالگی در خواب به خوابی ابدی رفت.
«یارعلی» به ناگاه و در میان بهت دوستان و پاتوق نشینان «شوکا» بامداد آدینه دوازدهم اسفند، بر اثر سکته در خواب درگذشت. کافه او سالها خاصه در دهههای هفتاد و هشتاد، پاتوق اهلقلم و داستان نویسان، شاعران و روزنامهنگارانی بود که آنجا را «تحریریه دیگر» میدانستند.
همیشه بساط بحثوجدل برپا بود و یارعلی پورمقدم خود یک پای تمام بحثها بود. او داستانهایی هم به قول خودش «سی دل خود» مینوشت و ناشرش هم خودش بود و پخش کتابها هم در همان کافه شوکا بود. تفاوت شوکا یکی هم این بود که اهل ادب و چهرههای سرشناسی در آن میز داشتند و معروف است که بیژن جلالی مدام آنجا مینشست و بعد از رفتنش، یارعلی پلاکی روی میز او به یادش نصب کرد.
یارعلی پورمقدم، سال ۱۳۳۰ در مسجدسلیمان به دنیا آمد و دوران ابتدایی را در این شهر گذراند. بعدازآن به تهران آمد و پس از دوره دبیرستان، به دانشگاه مازندران رفت و اقتصاد خواند. او نوشتن را در دهه پنجاه با نمایشنامه «آه اسفندیار مغموم» آغاز کرد و داستانهای دیگری هم نوشت ازجمله «یادداشتهای یک قهوهچی»، «آینه، مینا، آینه»، «ای داغم سی رویینتن»، «گنه گنههای زرد»، «حوالی کافه شوکا»، «یادداشتهای یک اسب»، «رساله هگل»، «تیغ و زنگار»، «مجهولالهویه»، «پاگرد سوم»، «ده سوخته» و «یادداشتهای یک لاابالی».
یارعلی اغلب داستانی میخواند و مصرانه چاپ نمیکرد مگر در چند نسخه دلخواه برای آنان که میخواست و میخواستند. اینک، یارعلی دیگر نیست تا پلاکی به یاد درگذشتهای از اهلقلم روی میز به نشانه روزگار رفته بگذارد، اما حوالی کافه شوکا دوستان او در غم غیاب نابهنگامش جمع شدهاند تا از داستانها و خاطرات پرشمار خود از یارعلی بگویند.
شاپور بهیان
ده فرمان یارعلی پورمقدم
تعویق مرگ
بر اساس حجم آثار، علیالظاهر یارعلی پورمقدم نویسندهای پرکار نشان نمیدهد، اما به لحاظ سه ویژگی کیفیت درونمایه و تأثیرگذاری، طنز، صاحب سبک شدن از طریق زبان ورزی و تراش نهایی نثر، نویسندهای پرتلاش بوده است.
با همین حجم از آثار منتشرشده، از آن دسته داستاننویسان ایرانی است که میتوان گزیده داستانی از او گردآورد تا به یاد و یادگار بماند. از این میان، پنج داستان «هفت خاج رستم»، «ده سوخته»، «فالگیر»، «پاگرد سوم» و «باران و مه» انتخابشده است برای مصادیق این یادداشت. فرمان دهم، زیست جهان.
کمتر کسی از اهالی هنر است که با یارعلی پورمقدم برخورد داشته و مخاطب تکگویی بیرونی او نشده باشد. نویسندهای که چندین برابر داستانهای مکتوبش، داستانهای شفاهی طنز داشت و میگفت و کمتر مینوشت. چرا؟
چون با تعریف کردنشان تخلیه و اقناع میشد؟ به هر دلیل که بوده باشد، او با آدمها و ماجراهای داستانهایش زیست. دلیل تسلط بر نگاه و جهانبینی و زبانشان، شناخت زیست جهانشان بود.
فرمان یکم، بینامتنیت
یارعلی پورمقدم چه برای کار ویراستاری که زمانی به آن مشغول بود، چه به سبب همنشینی با ادبای ادبیات قدیم و چه به دلیل تقویت نثر خود، رو به مطالعهی متون کهن آورد و از آنها برای زیر لایههای داستانهایش سود جست.
از عنوان نمایشنامههای «ای داغم سی روئینتن» و «آه اسفندیار مغموم» و داستان «هفت خاج رستم» پیداست سراغ چه کلانمتنی رفته است. یا در داستان «پاگرد سوم» به سراغ نمایشنامه «هملت» شکسپیر میرود و با اینکه راوی کودک است و زبانش محاوره، اما ماجرای عمو و مادر و پدر و فرزند بهعنوان «زیر متن» با متن هملت بهعنوان «زیر متن» درآمیخته است و محلولی ساخته، نه مخلوطی که گُلدرشتی تکنیک، خوانندهی حرفهای را نرماند و نرنجاند.
فرمان دویم، تاریخ
داستان و تاریخ جداییناپذیرند، چراکه هر دو بهنوعی از زمان تقویمی استفاده میکنند؛ اما آنچه یارعلی پورمقدم با تاریخ میکند در طول کوتاه یک داستان کوتاه، واسازی تاریخ است نه تکنیکال کردن آن. ماجرای استعمار و استعمارگر و مستعمره و مستعمره نشین در دو داستان «هفت خاج رستم» و «ده سوخته» بخشی از تاریخ جنوب است که گویی در هیئت داستان درآمدهاند؛ اما تفاوت اصلیاش با تاریخ در این است که یک، تاریخِ خودش را میسازد بر اساس واسازی تاریخ رسمی؛ دو، حاشیهنشینان تاریخ را به مرکز تاریخ میآورد نه اشخاص شاخص را؛ سه، امر جدی تاریخ را به بازی زبانی میگیرد و از جایگاه رسمیاش به زیر میکشد.
فرمان سیم، راوی اولشخص. راویانی که غالباً زاویه دید روایتشان «تکگویی بیرونی» است و خطاب به کسی صحبت میکنند؛ دیالوگهای طرف مقابل را نداریم اما از طریق «عکسالعمل» راوی میتوانیم پی به «عمل» طرف مقابل ببریم.
زاویه دیدی که نویسندگان ایرانی خوب از عهدهاش برمیآیند و یارعلی پورمقدم خوبتر. شاید چون نمایش هم کارکرده است این شیوه را دقیق میشناسد. در کتاب «دریچهی جنوبی» گردآوری و نقد کورش اسدی و غلامرضا رضایی، بهدقت دربارهی داستانهایش نوشتهاند. او این ویژگی را از طریق در پوستین شخصیتها رفتن به وجود میآورد، چراکه در زاویه دید تکگویی بیرونی، نویسنده باید از نگاه شخصیت به جهان نگاه کند و از زبان او سخن بگوید و منویاتش را برساند، فقط بهوسیلهی حرکات او نمیتواند داستان را پیش ببرد.
فرمان چهارم، تنوع طبقه اجتماعی و سنین انسانها
داستانهای این نویسنده را میشود به ترتیب سن راویان کنار هم چید. در داستان «پاگرد سوم» با راوی کودک روبهروییم، در داستان «آقا باور کن آقا» با راوی نوجوان، در داستانهای «باران و مه» و «هفت خاج رستم» و «حوالی کافه شوکا» با راویانی میانسال و عاقلهمرد و در داستان «دِه سوخته» با یک پیرمرد.
روایت چند داستان از زبان چند شخصیت با تفاوت سن، تبحری میخواهد که یارعلی پورمقدم از آن برخوردار است. همچنین، شخصیتهای داستانهای او از طبقات مختلف اجتماعاند در شهر و شهرستان و روستا؛ و این یکی از دلایلی است که هر داستانش باوجود تشابه سبکی، برای خواننده تازه و متفاوت مینماید. فرمان پنجم، زبان. او در داستانهایش نثری دارد سرشار از سمفونی زبانی.
هر یک از شخصیتها در دیالوگهایشان سازی متفاوتاند اما باهم سمفونی داستان را مینوازند. شاید به خاطر زیستی است که یارعلی پورمقدم در شهرهای مختلف ازجمله شمال و تهران و… داشت. در شهر مسجدسلیمان به خاطر حضور شرکت نفت، کارگران فصلی و دورهای میآمدند، پس شخصیتها و زبانها و اقوام و ادیان مختلف را در داستانهای این نویسنده میبینیم؛ سرشار از واژگان لری، عربی، انگلیسی، خوزی و غیره. این زبانها برعکسِ زبانهای برج بابِل باهم رفتار میکنند، یعنی باهم گفتگو میکنند و داستان از حالت تختِ و ملالانگیز تکزبانی درمیآید.
فرمان ششم، ایجاز
او باوجود دایره واژگانی که در اختیار دارد اما داستانهایش ایجازی درخور دارند. میداند که داستان کوتاه یک سیلی است، نوعی برقگرفتگی گذرا. اگر زیاده از دایره واژگان و زبان خرج کند، آنوقت اساسیترین بحث داستان کوتاه، تأثیر واحد را از دست میدهد. این ایجاز را یارعلی پورمقدم از کجا به دست آورده؟ شاید این دستاورد از دورهای که ویراستاری میکرد و متون کهن میخواند برایش برجا ماند که داستانهایش بااینهمه دایرهی کلمات، دچار اطناب نمیشوند.
فرمان هفتم، طنز
در پنج داستان درخشانی که از او نام بردیم، بهجز داستان «پاگرد سوم»، تقریباً تمام آن داستانها از ویژگی طنز برخوردارند.
چند نوع طنز داریم، طنز زبانی، طنز موقعیت، طنز سیاه، گروتسک، فاصلهگذاری، پارودی و… او گاه در داستان چند نوع طنز را در هم میآمیزد؛ یعنی علاوه بر طنز زبانی در دیالوگها، مانند حاضرجوابیها، کنایهها و متلکها که در داستان «هفت خاج رستم» بهوفور یافت میشوند؛ طنز سیاه هم دارد، مثلاً وقتی به کلیت زندگی پیرمرد در داستان «ده سوخته» مینگریم، یا در داستان «آقا باور کن آقا».
همچنین طنز موقعیت هم داریم؛ یعنی شخصیت در موقعیتی گرفتار میشود که آن موقعیت تناقض و تضاد دارد و ایجاد طنز میکند، بهطور مثال در داستان «فالگیر» قرار است شخصیت فالگیر برای زن مقابلش فال بگیرد، اما چیزهایی از زن میداند که گویی دارد برایش فال میگیرد و در پایان به او میگوید «مشروط به اینکه بیچه و چون و چند، سینهریزتان را باز و آن را زیر این روزنامه بگذارید…» و یا در داستان «باران و مه» با گروتسک نیز مواجهیم.
در داستانهای یارعلی پورمقدم چند نوع طنز به اشکال مختلف در هم میلولند؛ یعنی داستانهایش به ساحتی از طنز میرسند که توأمان طنز زبانی و موقعیت است و در کلیت بارِ طنز سیاه هم دارند.
مشخص است با چه ظرافتی در برش افقی و دربرش عمودی داستان روی این طنز کارشده است.
فرمان هشتم، بوم
وقتی زاویه دید تکگویی بیرونی است، نویسنده چطور جنوب و فضای اقلیمی و خردهفرهنگ را نشان دهد؟ چطور از عهدهی توصیف بربیاید؟
راهکار پورمقدم این است که کلمات بارِ تصویری دارند و او را بینیاز میکنند از توصیف مستقیم و بینیاز میکنند از زاویه دید سوم شخص. دایره واژگان طوری به کار گرفته شدند که حامل تصویر باشند تا جای خالی فضا پردازی سوم شخص یا اولشخص را پر کنند.
وقتی داستان «هفت خاج رستم» را میشنویم/ میخوانیم، «میبینیم» که شخصیت دارد پای چاه «ویلیام دارسی» با کسی پاسوربازی میکند، بعد فلشبک میزند و صحنههایی را تعریف میکند که نقلی نیست و نمایشی است؛ زندان شهر احمدی، فرار کردن از شُرطهها، دیدار دختر، شنا کردن، دادگاه و غیره. یا در تکگویی پیرمرد در داستان «دِه سوخته»، هرگاه او فلشبک میزند، خواننده فضایی را شاهد است که پیرمرد در آن زیسته، برخوردش با دیگر فرزندان در جنوب و همچنین ماجرایی را که از دیشب تا حالا در خانه پسرش رخداده است.
در داستانهای «پاگرد سوم»، «آقا باور کن آقا» و «حوالی کافه شوکا» نیز همینطور. دایره واژگان حامل تصویرند و نویسنده را از دیگرِ انواعِ توصیف بینیاز میکنند. حتی اگر برخی داستانها در محیطهای شهری رخ دهند، مانند «باران و مه» و «حوالی کافه شوکا» و «پاگرد سوم» و… نویسنده از همین شیوه برای پرداخت مکان و فضا و اتمسفر سود میجوید.
فرمان نهم، خیال
شیوهی یارعلی پورمقدم در بهکارگیری عنصر خیال، همانند سورئالیسم و اکسپرسیونیسم و رئالیسم جادویی نیست. او برای فعال کردن این عنصر در داستانهایش از فعال کردن ذهن راویانی استفاده میکند که یا دروغ میگویند یا بنا به نوع تنگنایی که در آن قرارگرفتهاند، چنان در روایت غلو میکنند که گویی به ورطهی خیال در غلتیدهاند.
راوی داستان «هفت خاج رستم» و شخصیتهای داستان «باران و مه» و… از این دودستهاند. این خیال گویی خیالی عمدی است، انتخابش کردهاند، نه که بنا به ذهن ماخولیایی گرفتار این خیال شده باشند یا بنا به مکتب و تکنیک، نویسنده این شیوه را برای روایت و پردازش شخصیتها برگزیده باشد.
فرمان دهم، زیست جهان
نه شخصیتهای داستانهای یارعلی پورمقدم ماندهاند، نه نویسنده؛ اما هم آنان ماندهاند، هم نویسنده؛ در داستانهایش و البته در فضا، به شکل صدا.
اگر روزی روزگاری دستگاهی اختراع شود که اصوات خیابان گاندی را در سه دهه اخیر کشف و ضبط کند، بیشک بیشترش صدای یارعلی پورمقدم است که دارد داستانی طنز را به شکل تکگویی بیرونی شفاهی تعریف میکند. او حتی این توانایی را دارد که در پاسخ به «اسمع افهم!» داستانی را تعریف کند و همهچیز را به تعویق بیندازد. پس چرا در پاسخ ملکالموت: «یارعلی حاضری؟» داستانی شفاهی تعریف نکرد تا چون مام خود شهرزاد، مرگ را به تعویق بیندازد؟ شاید چون مخاطبان جهان سایهها بیشترند و منتظرند تا او برود و بگوید.
کیهان خانجانی، اعتماد