نوبهار است بر آن کوش که خوشدل باشی…
بیژن شیرمرز، نویسنده و کارگردان
نوبهار است بر آن کوش که خوشدل باشی …
یقین دارم که اگر حضرت حافظ در روزگاران ما میزیست … این بیت گهربار را با تأمل بیشتری
میسرود…
نوبهاراست … آری نوبهار است اما کدامین نوبهار؟
نوبهاری که … هنوز هم بمب و موشک مهمان بشریت است.
ویروس ساختهی دست انسان! مهمان بشریت است. ممنوع الکاریها، توقیفها، سرکوب و زندان مهمان بشریت است.
آری نوبهار است.
نوبهاری که رنگ سرخ خون
بهجای سبزی زندگی
جا خوش کرده است
و
بوی نفرت و ننگ
جای بوی گلهای خوشبوی بهاری را گرفته.
نوبهار است بر آن کوش که خوشدل باشی
اما مگر میشود خوشدل بود
هنگامیکه عزیزانمان در برابر چشمانمان چون برگهای پاییزی فروریختهاند …
میدانم
دلهایمان گرفته
اما
نوبهار است بر آن کوش که خوشدل باشی.
سرود آغاز قرن
علیرضا بهنام، شاعر و نویسنده
هی ها هی ها هی ها
هی نفس ابر میگیرد به آغوش سبزه
میچرخد ماهی هی هی می
هی های خالی لای سبزیپلو خورده میشوند
هی ها از طناب آویخته جان سرشته به فریاد از روی صفحههای نورانی میروند کنار
از میلهای به میلهای دیگر
از دیواری
هی ها
قرنی نونوار
سفرهای گسترده
و نفس باد صبا گونههای زیادی را لمس نمیکند
هی ها
در نیمروز
به استقبال میروند
بهار و صلح و دوستی
نیره مبینی پور، استاد دانشگاه و دبیر بخش هنرهای تجسمی سلیس نیوز
بهار که میشود زمین دوباره شعر میگوید
همه عالم بیقرارتر از هر فصلی میشوند
روح بهار آرامآرام مدد بخش زندگانی انسان معاصر میشود
انسان معاصری که پیرامون خود ناآرامیهای بسیار دارد
اما بهار حال مناسبی برای صلح و دوستی به وجود میآورد
با آرزوی ارامش برای همه مردم دنیا
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب(رودکی سمرقندی)
بهار با بوی باروت
لیلا رضوانی، شاعر و جامعه شناس
بادِ نوروز وزیدهست به کوه و صحرا
جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند
منِ سـرمست، ز میخانه کنم رو به خدا!(امام خمینی ره)
بهار، این سبزِ سرخ! نماد نوزایی، جوشش، شکوفاییِ، باروری و شکفتگیِ طبیعت است و برف کوه با صدای پایِ بهار آب میشود. بهار، نمادِ شادی و تحولِ درونی، بیداریِ دل و تولد دوباره است. بهار، جوان شدن و جوانه زدن از پسِ پیری را میماند و همانگونه که تولدِ دوبارهی طبیعت را نوید میدهد، تولدِ از درونِ هر یک از ماست. بهار، طراوتِ حیات، رفتنِ زردی و خشکی و زنده شدن زمین بعد از مرگ و فتنهی زمستانیست. هرچند بهارِ روحبخش، پایانبخشِ اندوه و هجران است و با آمدنش، عالمِ پیر دگرباره جوان میشود، اما همزمان، بهار، زمانی برای تدبر در ناپایداری و بیدوامیِ جهان هستی و بیوفاییِ دهر است و اغتنامِ فرصت. پس در این بهارِ کوته زمان، خوش باش و غنیمت شِمُر وقت را که خزان در پِی است و عمر نامعلوم!
خزان چو بگذرد از پِی، بهار میآید
خزانِ عمر ندارد زِ پِی بهار، افسوس!(هاتف اصفهانی)
بهار فرصتِ خوبیست برای آشتیِ دوباره با خودمان، فرصتی برای بی بهانه خندیدن و آسان بخشیدن همچون کودکان، فرصتی برای اینکه زیباییها را بیش از زشتیها ببینیم. فرصتی برای مرورِ خاطراتِ کودکی؛ خانهی تکانده شده از غبارِ مادربزرگ که ماهی تنگ و سبزه و سمبل و سمنو هم در سفره میخندیدند.
حال ای بهار! غریبی نکن، بیا و اندوه دلمان را بکاه و با بارانت سَر و رویِ غم گرفتهمان را بشوی. گلها را از خواب زمستانی و قلبها را از شور عشق برانگیز. زندگی و فرخندگی ببخش.
اما معنای آمدن بهار، تنها توالی فصلها از پی هم نیست، بهار، زمانی بهار است که تمامیِ مخلوقات از آن استقبال کنند و به انتظارش باشند.(با یک دلِ غمگین به جهان شادی نیست؛ اسماعیل خویی). اگر غمی در دلِ حتی یک کودک در هر نقطه از زمین، لانه کرده باشد، بهار هم که بیاید انگار دلِ کورِ زمستان است. چگونه میشود دل به آغوش بهاری سپرد که گلِ آن از خمپاره و خون، زخمیست؟!
چند گویی که چو ایامِ بهار آید
گل بیاراید و بادام به بار آید
هر که را شَستِ ستمگر فَلَک آرایَش
باغِ آراسته، او را به چهکار آید؟!(ناصرخسرو)
کودکانی که تمثیلِ اُمید، تحرک، زیبایی و صداقتاند و پاکترین سرشتها را در ذاتِ خود دارند، نه آغازکنندهی جنگند، نه تمامکنندهی آن. آنان تنها قربانیانِ جنگند و نیازمندِ توجه جامعهی جهانی هستند. تنها، اعلام نگرانی کردن، کافی نیست! مدتهاست با پیدایشِ پدیدهای به نامِ جنگ، حقِ حیاتِ کودکان زیر سؤال رفته است. کودکانی که میخواهند «بر جنگ» پیروز شوند نه «در جنگ»، در برابر جنگ همچون گل پرپر میشوند و میشکنند. فرشتگانِ کوچکِ مهرافروز که قربانیِ شیاطینِ بزرگِ جنگافروز میشوند، کودکانی که سالهاست بیبهارند و خونشان سرخترین گلِ روییده در این بهار است.
یارِ گلم! مرا ز کنارت مدار دور
یارِ توأم مدار مرا از کنار دور
شاید دوباره عید بیاید برای ما
شاید زِ ما زیاد نباشد، بهار دور(سیدرضا محمدی، شاعر افغانستانی)
کودکانی که چون گلها خوابِ بهار را میبینند، حال آنکه رؤیای گلها محقق میشود ولی رؤیای کودکان جنگ و کار، نه. رؤیا و آرزو، فصلِ مشترکِ همهی بچههاست، ولی انگار برای کودکانِ جنگ و کودکان کار، این فصل هرگز نمیرسد. بچههایی که آرزوهایشان بسیار ساده و سرراست است ولی انگار کسی مداد رنگیهایشان را برداشته و نمیتوانند نقاشیهای پر از رنگ و لبخند و نور بکشند. انگار کسی یک خط سیاه روی تخیلاتِشان کشیده و دیگر در شهرِ رؤیاهایشان نمیتوانند خانهای گرم که پنجرههای بلند رو به دشتی سبز دارد، بکشند، خانهای که در آن هر کس اتاقِ خودش را دارد، مادری را تصویر کنند که کویر از دستانش رفته، پدری که از فقر، چشمانش در نقاشی غمگین نیست. خواهری که مجبور نیست هر روز برای فروش یک شاخه گل، سرِ چهارراه و چهل راه، جان بدهد و کودکانی که بزرگترین آرزویشان این است که وقتی مردم آنها را میبینند، شیشههای ماشینشان را بالا نکشند.
شادی دلِ کودکان، برتر از بهار است و بی آن، «بهارِ منتظر بیمصرف اُفتد و کسی بر آن دَر نگشاید.»(احمد شاملو) بیایید با آمدنِ بهار، یکبار دیگر کودکی را تجربه کنیم و همآوا با نو شدن و رویش دوباره گلها، دستی باشیم بر تنِ تکیدهی کودکانِ بهناچار جنگ، نوری در دلِ کودکانِ بهناچارِ کار. بهار، شکوفایی و زیبا شدنِ همزمان طبیعت و جهان است و جهان شکوفا و زیبا نمیشود مگر با شادی و امنیت همهی کودکان با هر ملیت و مذهب ورای مرزها.
چه زیباست اگر در این روزهای محنت و آشوب، صدای بلبلِ بهار، صدای همهی کودکان رنجکشیدهای باشد که طعمهی جنگ و فقر شدهاند. نگذاریم صدای آنها زیر صدای توپ و خمپاره، محو و خاموش شود و کودکیشان قربانیِ جنگ شود. بهرسم آیینِ آسمانی و تمدنِ آریایی(ایرانی)، از پای ننشینیم تا مطمئن شویم بوی بهبود ز اوضاعِ جهان به مشام میرسد.
خدایا! در این روزهای واپسینِ سال دل از رنج و کین آسوده دار و مدد کن اندوه کنیم از دلِ غمگین بیرون.