یک قرن پس از مرگ مارسل پروست

مارسل پروست

در جست‌و‌جوی معنای نوی هستی

در نیمه نخست قرن بیستم دو نام بودند که بر تارک ادبیات جهان می‌درخشیدند و به آن اعتبار می‌بخشیدند: مارسل پروست و جیمز جویس. اکنون پس از گذشت یک قرن از مرگ پروست؛ نویسنده طولانی‌ترین رمان تاریخ، نام او هنوز در فهرست بهترین نویسندگان جهان قرار دارد.

مارسل پروست یا به‌عبارت‌دیگر والنتین لویی ژرژ اوژن مارسل پروست متولد ۱۰ ژوئن ۱۸۷۱ در فرانسه است و در نوامبر ۱۹۲۱ و در سن ۵۱ سالگی، با برجای گذاشتن تأثیری عمیق بر ادبیات جهان، با زندگی وداع گفت. جوانی پروست زمان شکوفایی غرب بود، زمانی که تلفن، دوچرخه، دوربین عکاسی، اتومبیل و سپس هواپیما پدیدار شدند. کوبیسم در نقاشی سر برآورد و در موسیقی و تئاتر جنبشی نو پدید آمد، فروید روانکاوی آغاز کرد، ادبیات راه‌هایی نو تجربه کرد و در سیاست حزب سوسیالیست فرانسه بنیان گرفت.

پروست از طبقه بالای فرانسه بود؛ به همین دلیل هم مسیر ارتباط با اشراف و هنرمندان پاریسی برای او هموارتر بود. همین موضوع نیز سبب شد تا جای پای خود را در جامعه ادبی فرانسه محکم کند.

اثری یگانه

در ژوئیه ۱۹۰۹، پروست پس از مرگ پدر و سپس مادر، خود را خانه‌نشین کرد و نوشتن «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» را آغاز نمود. در تمامی سال‌های جنگ، او درِ خانه را بر روی خود بست و نشست و نوشت. برای نوشتن این اثر هفت‌جلدی که بیش از چهار هزار صفحه است، سیزده سال وقت صرف کرد. جلد نخست آن، «طرف خانه سوان»، در ۱۹۱۳ و دو جلد پایانی پس از مرگش (۱۸ نوامبر ۱۹۲۲) انتشار یافت.

در جست‌وجوی زمان از… طولانی است، اما این قصه عریض‌وطویل که از «طرف خانه سوان» شروع می‌شود و در «زمان بازیافته» پایان می‌یابد، می‌تواند خواننده را در خود غرق کند. دیالوگ‌ها و مونولوگ‌هایی که انگار همیشه گوشه‌ای از عمیق‌ترین لایه‌های ذهن ما وجود داشته‌اند، اما پروست آن‌ها را با آن لحن سهل‌وممتنع مخصوص به خودش روایت می‌کند؛ آن‌طور که خواننده با خود بگوید من همه این‌ها را می‌دانم، اما چرا نمی‌توانم مثل پروست بر زبانشان بیاورم.

داستان طولانی پروست زندگی عده‌ای از دوستان و اطرافیان اوست. از سال‌های کودکی راوی در روستای «کمره» در نرماندی آغاز می‌شود (در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته)، عاشق می‌شود، قطع رابطه می‌کند، در تعطیلات تابستان به همراه مادربزرگ به کنار دریا می‌رود (در سایه دوشیزگان شکوفا)، با دختری به نام آلبرتین آشنا می‌شود، به او دل می‌سپارد، دوستان دیگری می‌یابد و به پاریس بازمی‌گردد، زندگی ادامه دارد (گرامانت بخش نخست و دوم)، با آنان که در تعطیلات آشنا شده بود، رابطه‌اش را در پاریس گسترش می‌دهد، همچنان عاشق آلبرتین است.

احساس می‌کند، بدون او توان زندگی ندارد (سدوم و عموره)، آلبرتین اما نمی‌تواند با این موجود به سر برد، او در پاریس در خانه والدین انگار اسیر است (اسیر) و سرانجام شنیده می‌شود که در تصادفی مرده است (گریخته). مرگ آلبرتین برای راوی اما حادثه‌ای‌ نیست که به‌آسانی فراموش گردد، با مادر سفری به ونیز می‌کند و سرانجام دوری برمی‌گزیند، بیمار می‌شود (زمان بازیافته). از بیمارستان که مرخص می‌شود، پاریس را دگرگونه می‌یابد. آدم‌ها پیر می‌شوند و می‌میرند و جوانان جای آنان را می‌گیرند. زندگی اما همچنان ادامه دارد.

مارسل پروست
پروست زمان ازدست‌رفته را در ادبیات جاودانه می‌کند تا خواننده در رهایی از جبر زمان دل به ادبیات بسپارد.

هر مرگی زندگی بقیه را راحت‌تر می‌کند

هنر پروست در این نیست که چنین حجمی از خاطرات را در داستانی می‌گنجاند، بلکه در این است تا نشان دهد در ناخودآگاه انسان چه حجمی از خاطرات انبان گشته‌اند، خاطراتی که هر یک با تلنگری بر ذهن از ناخودآگاه به بخش آگاه ذهن می‌لغزند. مارسل، قهرمان داستان، رخدادها را پیش روی خواننده می‌گذارد ولی درواقع این پروست است که این همه شخصیت و خاطره خلق می‌کند.

پروست ازجمله نویسندگانی است که مرگ او بر زندگی‌اش نقطه پایان نگذاشت. او در رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» با لحنی طنزآمیز می‌نویسد: «هر مرگی زندگی بقیه را راحت‌تر می‌کند و تکلیف حق‌شناسی و اجبار دیدوبازدید را از ایشان می‌گیرد.» حالا صدسال پس از مرگ پروست می‌توان عکس این جمله را به خودش برگرداند و گفت مرگ او پایان زندگی‌اش نبود و سبب نشد دیگران از سر زدن به پروست و زبان جادویی‌اش دست بکشند. البته این موضوع که سه جلد از رمان در جست‌وجو پس از مرگ پروست منتشر شد، نیز در زنده ماندن او حتی پس از مرگ، بی‌تأثیر نبود.

سنت‌شکنی در داستان‌نویسی

اگرچه تا پیش‌ازاین اثر چند کتاب از او منتشرشده بود، اما اعتبار او بر همین اثر استوار است. در این اثر است که او از قراردادهای پیشین در داستان‌نویسی دوری می‌جوید، سنت‌شکنی می‌کند و رمانی عظیم در ساختاری دیگر می‌نویسد. از راوی دانای کل نیز دوری می‌گزیند و ترجیح می‌دهد از «من» راوی استفاده کند.

به کار گرفتن «من» راوی باعث شد تا کسانی در ابتدا این اثر را به زندگینامه نویسنده تقلیل دهند؛ زیرا شباهت‌هایی نیز به زندگی پروست در حوادث این اثر دیده می‌شود و گذشته از آن، نام شخصیت اصلی آن، همنام با نویسنده، مارسل است؛ و این خود بر این گمان دامن زد. درواقع اما شخصیت اصلی رمان پروست نیست.

تا پیش از پروست داستان‌ها را فرازوفرودی و طرح و توطئه‌ای بود. در ساختار «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پنداری طرحی در کار نیست، حوادث بسیار کُند می‌گذرند و زمان را شتابی نیست.

اکنون بعد از گذشت صدسال از روزی که پروست به خاک سپرده شد، تصویر سیاه‌وسفید او و کتاب هفت‌جلدی‌اش همچنان پای ثابت بسیاری از قفسه‌های کتاب است. ویژگی نثر پروست این است که بارها و بارها می‌توان به دیدار کلماتی که کنار هم قطار می‌کند رفت و مثل روز اول از مواجهه با آن‌ها شگفت‌زده شد

در تمامی آثار ادبی قرن نوزدهم مرگ حضوری روشن دارد و رمان‌ها با مرگ به پایان می‌رسند. گوستاو فلوبر در «مادام بواری»، استاندال در «سرخ و سیاه»، بالزاک در «باباگوریو»، امیل زولا در «نانا» و حتی تولستوی در «آنا کارنینا» همین شیوه را رعایت کرده‌اند. رمان پروست اما از این سنت پیروی نمی‌کند.

در پایان رمان، راوی باوجودی سراسر امید، تصمیم می‌گیرد بنشیند و رمانی بنویسد، اگرچه این رمان خود همین کتابی است که در دست داریم. درواقع پایان کتاب، آغاز آن است. پروست در این رمان از روایت خطی نیز استفاده نمی‌کند، زمان را به دایره‌ای گسترده می‌کشاند تا به مضمون‌هایی چون عشق، مرگ، زندگی، حسادت و سرانجام سرشت انسان و آنچه را که سال‌های سال در ذهن انبار گشته، بپردازد. در این اثر تاریخ اجتماعی فرانسه را نیز می‌توان بازیافت؛ زوال اشرافیت را. هستی خانواده‌هایی را که از انقلاب جان به‌سلامت بدر برده و حال به پایان عصر خویش می‌رسند. جامعه اشرافی و محافل آنان بخشی بزرگ از رمان را به خود اختصاص داده است.

عشق بیماری است

یکی از بحث‌انگیزترین موارد در این رمان موضوع عشق است که متفاوت با آثار پیش از پروست است. در این اثر به پنج عشق اصلی؛ آغاز،‌شکوفایی و زوال آن‌ها پرداخته‌شده است و در کنار آن‌ها به ده‌ها عشق حاشیه‌ای. پروست در این اثر پیش از آن‌که به رابطه جسمی در عشق نظر داشته باشد به روان‌شناسی عشق نظر دارد. درواقع آنجا که تمناهای فیزیکی فروکش می‌کند، آشوب‌های ذهن آغاز می‌شوند. عطش جسم شاید فرونشیند ولی خواهش‌های فکر را پایانی نیست. به نظر پروست عشق چیزی است ورای تمنای جسم. او می‌کوشد از زیبایی بیرون به روان زنانی راه یابد که هستی را برایش جذاب‌تر می‌کنند.

عشق به نظر پروست بیماری است. انسان دچارش می‌شود و زمان می‌خواهد تا درمان گردد. جفتی که از هم جدا شوند، عشق آنان نیز خواهد مرد. «مرگ عشق» اما پایان زندگی نیست. عشق را ولی رنجی مُدام همراه است. در شکست عشق است که انسان ژرف‌تر به هستی می‌نگرد.

زن در این رمان به شکلی غریب تخیل مارسل را فعال می‌کند. حجم بزرگی از رمان در این رابطه نوشته‌شده است. این زن می‌تواند مادر، مادربزرگ و یا زنانی باشند که با او دوست می‌شوند و یا او را به مجالس خویش دعوت می‌کنند.

کودکی در این رمان چنان برجسته است که پنداری هم‌خوان با پژوهش‌های فروید، به تأثیر زندگی کودک بر رفتار او در بزرگسالی نظر دارد. این‌که پروست با نظریات فروید آشنا بوده یا نه، معلوم نیست. پروست نمی‌خواهد دوران کودکی را در این رمان بازیابد، او می‌کوشد تجربیات گذشته را موشکافی کند.

مارسل پروست
صدسال پس از مرگ این نویسنده ما همچنان در جست‌وجوی زمانی هستیم که سر ریسمان آن در دستان پروست است.

نقش خیال

پروست به خیال اعتبار بخشید. او توانست زمان ازدست‌رفته را در خیال بازیابد. در بازخوانی‌های گذشته است که مکان‌ها و انسان‌ها و زمان‌های تجربه‌شده در برابر هم قرار می‌گیرند؛ «همواره مکان کنونی برنده می‌شد، همواره مکان بازنده به نظرم زیباتر می‌آمد.» در همین تقابل‌هاست که او انسان‌های محیط خویش را یک‌به‌یک در ذهن زنده می‌کند «که شاید تکه‌هایی از زندگی بود که از دست زمان بیرون کشیده شده بود.»[۱]

پروست کوشید تا واقعیت هر انسانی را از دیگر انسان‌ها متمایز گرداند و به اینجا برسد که «تنها راه برخورداری بیشتر از آن‌ها این بود که بکوشم آن‌ها را درجایی که بودند، یعنی درون خودم بهتر بشناسم و تا ژرفاهایشان را هم روشن کنم.»[۲]

پروست می‌کوشد از راه تخیل به هستی معنایی نو بخشد. رمان او معیاری است برای ادبیات و این‌که ادبیات چه می‌تواند باشد. این اثر سطح توقع خواننده را از ادبیات بالا برد و او را با واقعیت‌هایی آشنا ساخت که بیرون از جهان ماست و این‌که ذهن چه حجمی عظیم از تجربه را در خویش انبار کرده و هر تجربه چگونه می‌تواند به نمادی در هستی بدل شود. جهان ذهن و یا جهان واقع، زمان در هر دوجهان پیش می‌رود. پنداری دوجهان با دو واقعیت می‌کوشند واقعیت دیگری خلق کنند.

ادبیات تا پیش از پروست فاقد چنین ژرفایی بود. هستی در فراخنای ذهنی بی‌کران، جهان دیگری را می‌سازد. در این جهان ذهن است که گسست‌های زندگی، خوشی‌ها و ناکامی‌ها همچون نمادی بر واقعیت هستی جاری تأثیر می‌گذارند. همین یادها هستند که زندگی را تحمل‌پذیر و یا غیرقابل‌تحمل می‌گردانند. او زمان گذشته را در مکانی دیگر بازمی‌آفریند.

نقطه عطفی در رمان‌نویسی

مارسل پروست زمان ازدست‌رفته را در ادبیات جاودانه می‌کند تا خواننده در رهایی از جبر زمان دل به ادبیات بسپارد و در دنیایی غرق شود که لذتِ ذهن در آن فراهم می‌آید. او حتی در فنای خویش (مؤلف) در متن، برای من خواننده امکانی فراهم می‌آورد تا به قرائت خویش از آن دست یابد. پروست در این اثر راهگشاست. باید سال‌ها می‌گذشت تا واقعیت «زمان ازدست‌رفته» آشکار گردد و با توجه به آن، تئوری «مرگ مؤلف» توسط رولان بارت نوشته شود و نویسندگان بسیاری در جهان راه او پیش گیرند. تأثیر این اثر بر ادبیات جهان آن اندازه هست که آن را نقطه عطفی در رمان‌نویسی می‌دانند.

اکنون بعد از گذشت صدسال از روزی که پروست به خاک سپرده شد، تصویر سیاه‌وسفید او و کتاب هفت‌جلدی‌اش همچنان پای ثابت بسیاری از قفسه‌های کتاب است. ویژگی نثر پروست این است که بارها و بارها می‌توان به دیدار کلماتی که کنار هم قطار می‌کند رفت و مثل روز اول از مواجهه با آن‌ها شگفت‌زده شد؛ گویی که نویسنده‌اش هرگز نمرده و مثل یک روانکاو رودرروی خواننده نشسته و از احوالات درونی انسان و تضادهایی که با آن مواجه است، حرف می‌زند.

صدسال پس از مرگ این نویسنده ما همچنان در جست‌وجوی زمانی هستیم که سر ریسمان آن در دستان پروست است و ما را به هزارتوی قصه بی‌بدیلش به دنبال خود می‌کشاند؛ آن‌گونه که خودش هم در آغاز رمان می‌نویسد: «آدم خفته رشته ساعت‌ها، ترتیب سال‌ها و افلاک را حلقه‌وار در پیرامون دارد.»

ویرجینیا ولف ازجمله نویسندگانی بود که پروست را بسیار ستایش می‌کرد. ولف خواندن پروست را یک ماجراجویی واقعی می‌دانست. او درباره پروست و رمان در جست‌وجو می‌گوید: «انگار که خورشید، نشاط و آرامش جایی کنار هم جمع شده باشند.»

ستایش یا انتقاد

ساموئل بکت نیز بسیار تحت تأثیر مارسل پروست بود. او در سال ۱۹۳۰ مقاله «پروست» را منتشر کرد. این مقاله را درواقع می‌توان «دغدغه‌های شوپنهاوریِ بکت در متن پروست» نامید. مقاله «پروست» کنکاشی در ناشناخته‌های این نویسنده فرانسوی است و بکت در آن، عبارت معروفی دارد که می‌گوید: «ما نه می‌توانیم بشناسیم و نه می‌توانیم شناخته شویم.»

مارسل پروست
پروست ازجمله نویسندگانی است که مرگ او بر زندگی‌اش نقطه پایان نگذاشت.

اما پروست منتقدان بسیاری نیز داشت. مثلاً جیمز جویس، خالق «اولیس»، در نامه‌ای به فرانک بودگن نوشته بود که چند صفحه از «جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» را خوانده و هیچ استعداد قابل‌توجهی در متن پروست ندیده است و البته به این دلیل است که خود را منتقدی سرسخت می‌داند.

پروست و جویس هردو از بزرگ‌ترین نویسندگان اوایل قرن بیستم بودند و به‌نوعی رقیب به شمار می‌آمدند. آن‌ها یکدیگر را در سال ۱۹۲۱ ملاقات کردند و شاهدان ماجرا می‌گویند که رفتارشان باهم بسیار کسل‌کننده بوده است تا آنجا که تنها درباره ناخوشی و بیماری حرف زدند و دست‌آخر هم گفتند که کتاب‌های یکدیگر را نخوانده‌اند و از هم خداحافظی کردند.

وقتی پروست در سال ۱۹۱۹ جایزه ادبی «گنکور» را برای «در سایه دوشیزگان شکوفا» (جلد دوم رمان در جست‌وجو) از آن خود کرد، خشم بسیاری را برانگیخت. به‌خصوص اعضای «چپ فرانسه» که معتقد بودند این رمان نشخوارهای متکبرانه پروست درگذر زمان است. بسیاری دیگر نیز می‌گفتند پروست پیرتر و ثروتمندتر از آن است که یک جایزه ادبی را ببرد و برایش اهمیت داشته باشد؛ البته این انتقاد تا حدودی نیز بی‌ارتباط به رفتار پروست نبود. وقتی خبر برنده شدن را به او دادند، در حمام خانه‌اش بود و واکنشی بسیار دلسردکننده‌ای به بردن مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه نشان داد.

پروست در ایران

نام مارسل پروست در ایران با نام «مهدی سحابی» که سرانجام گوی مسابقه ترجمه «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» را از باقی رقبای مترجم ربود، گره‌خورده است. ترجمه این کتاب به فارسی ۸ سال طول کشید. «خوشی‌ها و روزها» نیز نام اولین اثر پروست است که در سال ۱۸۹۱ منتشر شد و مهدی سحابی آن را به فارسی برگردانده است.

«در سایه مارسل پروست» کتابی است که شهلا حائری آن را تألیف کرده و از دید خود به بررسی و درک پروست پرداخته است. نویسنده در این کتاب پروست را با شهرزاد قصه‌گو مقایسه می‌کند و رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» را شبیه به «هزارویک‌شب» می‌داند.

داریوش شایگان نیز رمان پروست را در کتاب «فانوس جادویی زمان» بررسی کرده است. شایگان درباره پروست نوشته است: «هیچ اثری به‌اندازه در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته از عصاره هستی خالقش تغذیه نکرده است و موجب نابودی نشده است. می‌توان گفت رمان جست‌وجو قربانگاه پروست است که در آن خالق، خود را قربانی مخلوق می‌کند و همین امر وجه اساطیری به این رمان می‌دهد.»

مارسل پروست در تمام طول زندگی‌اش از بیماری آسم رنج می‌برد. به گفته اطرافیان، او در مسئله درمان بسیار لجباز بود و به همین دلیل بیماری‌اش به‌سرعت تشدید شد. بیماری تنفسی او را برای سال‌ها در گوشه خانه نگه داشت و پس از تبدیل‌شدن به برونشیت، جان این نویسنده فرانسوی را گرفت.

[۱]. زمان بازیافته

[۲]. همان

سلیس نیوز

آیتم های مشابه

واکاوی جهان ادبی سهراب سپهری

مدیر

یادداشتی درباره فیلم‌های اکران نوروز ۱۴۰۳

مدیر

به بهانه انتشار ترجمه جدیدی از «شازده کوچولو»

مدیر