آیا واقعاً همهچیزتمام شده است؟
دنیل دی لوئیس در سال ۲۰۱۷ اعلام کرد که فیلم «رشته خیال» آخرین فیلم او است. بهاینترتیب مردی که بیشترین جایزه اسکار را به دست آورده بود، بازنشستگی خود را اعلام کرد. بهتر است امیدوار باشیم که او نظرش را تغییر دهد، چراکه سخت است سینما بازیگری درخشانتر از او ببیند.
با این حساب، دنیل دی لوئیس به جمع بزرگانی با فیلمهای درخشان چون استیون سودربرگ، کن لوچ و جک نیکلسون پیوست که عجیبترین تصمیم غیرتجاری خود را گرفتند؛ اعلام بازنشستگی. برنده افسانهای سه اسکار –بهترین بازیگر نقش اول مرد- درحالیکه تنها ۶۰ سال داشت، اعلام کرد که فیلم «رشته خیال» ساخته پل توماس اندرسون آخرین فیلم او خواهد بود. چارهای نیست جز اینکه امیدوار باشیم آقای دنیل مانند بقیه غولهای سینما بهزودی نظرش را تغییر دهد و حرفهاش را از سر بگیرد.
البته اکثر بازیگران تمایلی به بازنشستگی ندارند؛ برخی مانند شان کانری و جین هکمن در پایان دوران حرفهای خود بدون اینکه آشکارا اعلام کنند از بازیگری کنار کشیدند. مدتی تصور میشد که هیو گرانت نیمه بازنشسته است، اما او همچنان به کار خود ادامه میدهد و حتی نقدهای عالی دریافت میکند؛ اما بیشتر بازیگران به دلیل نیاز مالی یا از روی علاقه تا سنین بسیار بالا بازی میکنند. درواقع آنها بنا بهضرورت به شغلشان ادامه میدهند.
بااینحال، دنیل دی لوئیس مدتها این جسارت را داشت فقط کاری را بپذیرد که به آن علاقه دارد و از فراغتی کوچک بین هر نقش لذت ببرد و اکنون این جسارت را دارد که اعلام بازنشستگی کند و ما برخلاف موارد دیگر در مورد پشیمان نشدن او تردید داریم؛ چراکه احساس میکنیم برای او نمیتوان هیچ پایانی تصور کرد. او در سال ۱۹۸۹ پس از دچار شدن به یک بحران روحی از کار روی صحنه تئاتر کناره گرفت. این تصمیم مربوط میشود به زمانی که او در تئاتر ملی لندن در حال بازی در نقش هملت بود و ناگهان حس کرد روح پدر مرحومش را دیده است. او پسازآن دیگر روی صحنه ظاهر نشد. بااینکه این بازنشستگی رسمی نبود، اما قطعاً عزم راسخ او را به کنارهگیری نشان داد.
سخت است که هنر بازیگری بر روی پرده سینما بازیگری درخشانتر از دنیل دی لوئیس را به خود ببیند. با نگاهی به گذشته آثارش، نقشهای او همچون یک گالری از پرترههای قدیمی است که بهدقت شخصیتپردازی شدهاند و خلاقیتهای تئاتری درخشان لارنس الیویه و اورسن ولز را یادآوری میکنند. او همیشه یک صنعتگر فوقالعاده ماهر بود، نشان به آن نشان که قبل از ورود به عرصه بازیگری درخواست کارآموزی برای حرفه کابینت سازی داده بود و در اواخر دهه ۹۰ زیر نظر استاد کفاش، استفانو بمر شاگردی کرد.
در سال ۱۹۸۹ در فیلم «پای چپ من» که اولین اسکار بهترین بازیگر مرد را برای او به ارمغان آورد، شخصیت کریستی براون را از نو خلق کرد؛ نویسنده و نقاشی که دچار فلج مغزی مادرزاد بود و تنها میتوانست پای چپش را حرکت دهد. عملکرد او در آن فیلم درخشان بود (اگرچه بعد از ۲۰ سال هنوز ممکن است اختلافهایی بر سر انتخاب یک بازیگر غیر معلول وجود داشته باشد).
دومین جایزه اسکار به خاطر نقشآفرینی خیرهکنندهاش در فیلم «خون به پا خواهد شد» ساخته پل توماس اندرسون به او اهدا شد که در آن فیلم نقش دنیل پلین ویو، غول نفتی عصبانی، مردد و ناراضی را بازی میکرد. دنیل دی لوئیس همچون لارنس اولیویه، با موفقیت توانست از عهده بهکارگیری عنصر صدا برآید. نقش او در این فیلم، یک آمریکایی اسکاتلندی-ایرلندی با صدایی پرطنین کمی شبیه جان هیوستون بود. تمام وجوه آن نقش در نوع زندگی پرپیچوتابش نمایان بود و چشمان همچون زغالسنگش از ترس و خشم میدرخشید.
پل تامس اندرسون که شیفته بازی او در فیلم خون روان خواهد شد است، میگوید: «خیلیها نمیفهمند که او چرا اینقدر به خود زحمت میدهد، اما وقتی او را در حال کار کردن ببینید از خودتان خواهید پرسید که چرا دیگران مثل او عمل نمیکنند؟»
دنیل دی لوئیس میگوید: «اغلب میگویند که خودم را به شلاق میگیرم تا در جلد دیگری بروم. درواقع خیلی ساده برای تمرکز احتیاج به سکوت دارم. پیدا کردن گوشه دنج سر صحنه مهم است. برای من تبدیل به انسان دیگری شدن همیشه در با لذتی ناب همراه بوده است … تقصیر من است اگر هر چیزی در مورد شیوه کار من میگویند چراکه هرگز در مورد آن حرف نمیزنم؛ اما این تعمد به خاطر مرموز جلوه دادن خودم نیست. فقط فکر میکنم هر بازیگر در هر سبکی که پرورده شده باشد، شیوه خاص خودش را برای نزدیکی به شخصیت و ریتمی متفاوت برای کارش دارد؛ و این مراحل آنقدر شخصی و مبهم هستند که شاید بهسختی بشود آن را شرح داد».
او سومین اسکارش را برای بازی در نقش آبراهام لینکلن به دست آورد؛ نقشی با پرداخت خوب استیون اسپیلبرگ که درباره بحران شخصی رئیسجمهوری آمریکا در طول جنگ داخلی بود. لینکلنی که دی لوئیس برای پرده سینما خلق کرد مردی نحیف، سرد، رنجدیده اما مصمم بود. ما در این فیلم اوج شگفتانگیز و انسانگرایانه تخیل دنیل دی لوئیس برای راه یافتن به درون شخصیتی تاریخی را شاهدیم که همچون سنگی مرمرین یا گرانیتی به طرز دلهرهآوری افسانهای است. دی لوئیس به شخصیت افسانهای لینکلن روح و جان انسانی بخشید.
اما نقشهای موردعلاقه من که دنیل دی لوئیس آنها را بازی کرد، لینکلن یا کریستی براون نیستند. من عاشق جذابیت محض و فروپاشی آن جوانک مبارز به نام جانی برفوت در فیلم «رختشویخانه زیبای من» (۱۹۸۵) به نویسندگی حنیف قریشی و کارگردانی استیون فریرزام. بازی دیگری که از او دوست دارم، شخصیت متناقض سسیل وایز در فیلم «اتاقی با یک چشمانداز» بر اساس رمان ایام فورستر در همان سال است. مورد دیگر، شخصیت پسردایی نیولند ارچر در فیلم «عصر معصومیت» (۱۹۹۳) ساخته مارتین اسکورسیزی است؛ فیلمی که بر اساس رمانی به همین نام نوشته ادیت وارتون ساخته شد. او در این فیلم وقار کلاسیک و زیبایی یک رقصنده را روی پرده سینما به نمایش گذاشت.
خودنمایی او در فیلم «دارو دسته نیویورکیها» (۲۰۰۲) ساخته اسکورسیزی بسیار تفاوت داشت؛ تحول یک مرد هیولا صفت که هم گانگستر و هم هنرپیشه سیرک بود. او یک شخصیت اغراقآمیز را خلق کرد و من انرژی دیوانهوار او را دوست داشتم.
اجرایی که چندان از او دوست ندارم به فیلم «آخرین موهیکان» اثر مایکل مان مربوط میشود؛ آن صحنهای که او با لحنی پرطنین قول میدهد: «من تو را پیدا خواهم کرد!» اگرچه، بازی او در این صحنه خیلی مطمئن و پذیرفتنی است، اما نسبت به بقیه فیلمهای دنیل دی لوئیس کمی عوامانه به نظر میرسد.
او در فیلم «به نام پدر» (۱۹۹۱) ساخته جیم شریدان، با بازی در نقش جری کانلون کسی که بهاشتباه محکومشده بود، فوقالعاده ظاهر شد و با پیت پستلویتایت، بازیگری که نقش پدرش جوزپه را بازی میکرد به یک ارتباط متقابل شگفتانگیز و تأثیرگذار دستیافت.
اما آیا در کارنامه او اشتباههایی نیز وجود دارد؟ خب شاید بتوان گفت فیلم موزیکال-عاشقانه «۹» (۲۰۰۹) ساخته راب مارشال که بهطورکلی بر اساس فیلم «هشت و نیم» فدریکو فلینی ساخته شد و همچون مارچلو ماسترویانی نقش فیلمساز آشفتهای به نام گوییدو را بازی میکرد چندان راست کار دنیل دی لوئیس نبود. بااینحال بارقههایی از نبوغ دی لوئیس در این فیلم را میتوان دید؛ مثلاً در آن صحنهای که گوییدو به خاطر بارداری یکی از زنان مجبور میشود دکتر را خبر کند و دکتر با تحقیر او را سرزنش میکند. دنیل دی لوئیس در این صحنه به دوربین، اخم تحقیرآمیز و تلخی را نشان میدهد که درعینحال بسیار واقعی و واضح است.
چه دوران کاری خارقالعادهای و چه کارنامهی پرباری! آیا واقعاً همهچیزتمام شده است؟
منبع: گاردین