درباره نمایش «بچه» نوشته نغمه ثمینی و کار افسانه ماهیان

بچه

درد همه آدم‌ها…

در تماشاخانه ایران‌شهر، سالن استاد سمندریان، جایگاهم را پیدا می‌کنم؛ نگاهی به اطراف می‌اندازم، هنوز همه جمعیت ننشسته. سن را برانداز می‌کنم، شک می‌کنم، اما نه، او خود معتمدآریاست!

محو می‌شوم در حرکاتش، در میمیک چهره‌اش، گوش می‌کنم به کلامی که در پشت نگاهش پنهان است، نمایش برای من شروع می‌شود، دیگر جمعیت را نمی‌شنوم. مهران نائل روبه‌روی او می‌ایستد، نور کم می‌شود و سکوت. چشمان خیره‌ام، آه عمیقی که بعد از شنیدن دیالوگ‌ها می‌کشم و گوشه چشمی که گهگاه خیس می‌شود، این‌ها برایم آشناست، شبیه همه‌وقت‌هایی که با یک موسیقی، یک شعر و یک اثر هنری یکی می‌شوم بدون اندکی پیچش، شبیه آن لحظه‌های کمیابی که احساسم با حس اثری آمیخته می‌شود، شبیه همه آن ازخودبی‌خودی‌ها که اعجاز اثری است سرتاپا هنری.

«بچه» فقط یک نمایش نیست، «بچه» یک نگاه است، یک تپش، تپش قلبی که دغدغه آدم‌ها‌ی اطرافش و جهانش را دارد. جایی از قول «نغمه ثمینی» خوانده بودم: «تا وقتی بی‌تفاوت باشیم هیچ قصه‌ای شکل نمی‌گیرد.» بچه حاصل اهمیت است، حاصل توجه نویسنده. نمایشی که نمی‌توان نسبت به ثانیه ثانیه‌اش بی‌تفاوت بود، نمی‌توان نشنید و به یاد نسپرد دیالوگ‌هایی را که از زبان نه، از دل بیرون می‌آید و به همین خاطر است که ما را بارها در طول نمایش با پنهان‌ترین بخش‌های وجودمان روبه‌رو می‌کند، به همین خاطر است که انگار زخم‌هایمان تازه می‌شود.

بچه
«بچه» فقط یک نمایش نیست، «بچه» یک نگاه است، یک تپش، تپش قلبی که دغدغه آدم‌ها‌ی اطرافش و جهانش را دارد.

اما در بچه فقط زخم ما نیست که به دردمان می‌آورد، درد همه آدم‌ها سوزشی برجانمان می‌اندازد و درست در همین زمان است که یکی می‌شویم با همه آن‌هایی که روزی تصمیم‌هایشان، حرف‌هایشان جراحتی شد بر قلب‌مان، دل‌تنگی‌ای در شب‌هایمان و امروز ردش بر تقدیرمان مانده، چراکه در کشاکش دیالوگ‌ها بارها همراه با مرد و زنِ نمایش در موقعیتی قرار می‌گیریم که پا بر جای پای آن‌ها می‌گذاریم و انگار باید انتخاب کنیم، انتخاب برای سرنوشت دیگری‌ای که امروز زندگی‌اش در دست ماست. قصه ثمینی برای همه ماست، از دل همه ما حرف می‌زند و همین است که نمی‌توانیم بی‌تفاوت باشیم و نمی‌توانیم اشک نریزیم حتی برای غمِ کسی که نقشِ تاریک قصه او به نظر می‌رسد.
«بچه» یک تلنگر است، مخاطب «بچه» گاه مادری می‌شود برای فرزندی و گاه همه غم‌هایش، زخم‌هایش و کودکانه‌هایش را در دامن نمایش می‌گذارد و معتمدآریا چه عاشقانه با بازی‌اش همه این کودکان را در آغوش می‌کشد، آغوشی که نیاز به ترجمه ندارد! فرم داستان ثمینی مانند همیشه تازه است، چیزی که او در آن به‌اندازه کافی مهارت دارد، زبان نمایش او لزوم حضور نمایشنامه‌نویس آگاه را در تیم اجرای تئاتر نشان می‌دهد. جریانِ معنا، اندیشه، احساس و دغدغه‌مندی داستان او همان چیزی است که باعث می‌شود نمایش «بچه» ره به جانِ مخاطب ببرد و نمایش با او و او با نمایش یکی شود‌.

بچه
اما در بچه فقط زخم ما نیست که به دردمان می‌آورد، درد همه آدم‌ها سوزشی برجانمان می‌اندازد …

مترجم ِ قصه ثمینی با بازی شیوا فلاحی، ارتباط مستقیمی دارد با همین فرم تازه در داستان، اینکه ثمینی لزوم تأکید را می‌داند و اهمیت فراموش نکردن و عادی نشدن را با تکرار دیالوگ‌ها در شکلی جدید و غیرمستقیم نشان می‌دهد. بچه از کنار واژه‌ها ساده نمی‌گذرد، همان‌طور که از اتفاق‌ها، همان‌طور که از زندگی و سرنوشت آدم‌ها. حرف‌های «بچه» شنیدنی است، نه‌فقط یک‌بار! تا وقتی‌که تاریخ تکرار می‌شود…

یلدا رحمدل، اعتماد

سلیس نیوز

آیتم های مشابه

نگاهی به نمایش «توافق‌نامه» کار کورش سلیمانی

مدیر

یادداشتی درباره نمایش «ازنظر سیاسی بی‌ضرر» کار ابراهیم پشت‌کوهی

مدیر

نگاهی به نمایش «آتی‌ ساز» کار سعید دشتی

مدیر