تخریب مداوم چهرههای موجه و معتبر ملی
من تاکنون درباره ماجرای پرونده حقوقی فیلم «قهرمان» و شکایتهای متقابل اصغر فرهادی و آزاده مسیحزاده اظهارنظر نکردهام. پیشازاین هم درباره دعاوی مشابه چیزی ننوشتهام. علتش هم دو چیز است: نخست آنکه نظر دادن درباره این موقعیتها، دانش حقوقی میطلبد که من ندارم. علم حقوق، معرفتی پیچیده و دشوار است که نیاز به سالها تحصیل و تجربه و مطالعه دارد و نمیتوان در پی چهار صفحه نقد فیلم نوشتن و پنج فقره گفتوگوی تلویزیونی و هفت تصویر در اینستاگرام احساس خود حقوقدان پنداری کرد و به افاضه پرداخت. علت دوم هم این است که حتی در صورت داشتن دانش حقوقی، هر اظهارنظری نیاز به دسترسی به مستندات و مدارک دارد که باز من چنین دسترسیای ندارم. صرف استناد به ادعای طرفین در باب اینکه او چهکار کرد و من چه گفتم، نامش مستند حرف زدن نیست.
بنابراین آنچه در فضای حقوقی و دادگاهی ماجرا سپری میشود، فرایندی تخصصی و مستلزم دسترسی به مدارک و مستندات است و پدیدهای شبیه به فوتبال نیست که بهصرف هواداری یا تنفر از یک تیم و بازیکن و رنگ، خوشامد و ناخوشامدمان را معیار حق و باطل یکی از دو طرف بینگاریم.
اما بهعنوان یک منتقد فیلم که هم فیلم فرهادی و هم مستند مسیحزاده را دیدهام – اگرچه مستند مسیحزاده که از برخی پلتفرمها پخش شد، همان نسخهای نیست که در کارگاه آموزشی فرهادی نمایش داده شد و بعد از اکران کن فیلم قهرمان، کاملتر و طولانیتر شده است – فرایندی را که بتوان طی آن نام برداشت یا کپی یا سرقت بر ماجرا نهاد، ندیدهام. (مجدداً تأکید میکنم استناد من صرفاً به مقایسه دو فیلم معطوف است و بحثهای حقوقی معطوف به مدارک و گفتهها و آنچه در جلسات کارگاه سپریشده و … از بضاعت نگارنده خارج است.)
هر یک از دو فیلم از اتفاقی بیرون از ذهن دو فیلمساز (ماجرای مردی زندانی که کیف پولی پیدا میکند و …) ریشه گرفتهاند و این اتفاقات بیرونی نیز در اختیار تملک کسی نیستند که اقتباس از آنها در فیلمی، نیاز به اجازه و … داشته باشد.
رویکرد فیلم مسیحزاده به ماجرا، روندی معمایی را برای اینکه بدانیم آیا زن موردادعای مرد زندانی وجود خارجی و حقیقی داشته است یا نه طی میکند، اما رویکرد فیلم فرهادی شخصیت محور است و از بعد معمایی ماجرا سریع رد میشود و به این ایده که رسانهها، قدرت و عرف جامعه در اعتباربخشی/اعتبار زدایی از افراد چقدر و چگونه نقش دارند میپردازد. درواقع رویکرد دو فیلم از واقعه بیرونی، از اساس باهم متفاوتاند و هیچ نسبتی با هم ندارند. برای همین هم فرهادی به خط اصلی ماجرای نشأتگرفته از واقعیت بیرونی، آنقدر داستانکای فرعی اضافه کرده است (خواهر مرد و خانوادهاش، نامزد مرد، آدمهای داخل زندان اعم از مسئول و محبوس، راننده تاکسی، باجناق و دخترش، مسئول کارگزینی) که خود فضای مورد اقتباس هم دیگر به اصل خود شباهتی ندارد، چه رسد به مستند مسیحزاده که صرفاً از روی آن واقعیت ساختهشده است.
یک مثال بزنیم. آثار مربوط به حضرت عیسی از پرشمارترین فیلمها در اقتباس از روایت زندگی این پیامبر است. منبع اصلی اقتباس هم کتاب مقدس است؛ اما هر فیلمسازی با رویکردی متفاوت به این ماجرا پرداخته است. پازولینی نگاه عدالت محور، زفیرلی رویکرد شکوهمند، اسکورسیسی دغدغه وسوسههای انسانی و مل گیبسون نگرشی مصیبت محور شبیه به تعزیههای خودمان به این قصه کهن داشتهاند. حال آیا میشود کسی در این میان ادعا کند گیبسون فیلم مصائب مسیح را از روی فیلم تمام وسوسههای مسیح اسکورسیسی سرقت ادبی کرده است و زفیرلی باید سهمی از فروش فیلمش را به بازماندگان پازولینی میداد؟
مثال دیگر: دههها قبل کامران شیردل مستند درخشانی از روی حکایت آشنای دهقان فداکار با عنوان «اون شب که بارون اومد ساخت». آیا این بدان معنی است که کس دیگری حق ندارد درباره ماجرای ریزعلی خواجوی فیلم بسازد، مگر آنکه از وراث مرحوم شیردل اجازه بگیرد و سهمی از فروش فیلم را به آنها بدهد و ازشان تشکر کند؟
مثالی دیگر: این روزها فیلم «موقعیت مهدی» که درباره دو فرمانده معروف جنگ تحمیلی، شهیدان حمید و مهدی باکری است اکران شده است. اگر کس دیگر بخواهد درباره این دو شهید فیلم بسازد باید اجازه هادی حجازیفر را کسب و سهمش را مشخص کند، وگرنه یک سارق ادبی است؟
نظیر این مثالها را میتوان در سطرهای طولانی ادامه داد که اغلب به یک نتیجه منتهی میشوند: ساخت دو فیلم با دو رویکرد متفاوت از یک واقعه بیرونی به معنای سرقت ادبی یکی از دیگری نیست. پیشازاین در متنهایی ازجمله در پادکست چکش (با صدای خانم صنم حقیقی که خود هم حقوقدان است و هم اهل رسانه و فرهنگ) جزئیات آگاهیبخش و دقیقی در این زمینهها مطرحشده است که تأمل در آن، روشنگر بسیاری از پیچیدگیهای ظریف بحث حقوق مؤلف است.
این البته در سطح مقایسه دو فیلم است. اینکه مناسبات حقوقی دیگر ابعاد ماجرا چه وضعیتی دارد، همانطور که در ابتدای این یادداشت آمد، معطوف به بحثهای تخصصی حقوقی در دادگاه بر مبنای مدارک مستند توسط دادستان و وکیلان و قاضی است که امیدوارم حاصلش هر چه هست، احقاق حق باشد.
اما آنچه انگیزه نخستین نگارش این یادداشت را رقم زد، جنجالی بود که هفته گذشته متعاقب مصاحبه آزاده مسیحزاده با یک سایت درباره اعلام صدور یک کیفرخواست ساده که روند عادی هر دادرسیای است، توسط برخی از همانها که قبلاً سر هر رطب و یابسی علیه فرهادی تیتر و توییت میزدند به راه افتاد و در فرایندی عجیب، القای دروغین این جماعت درباره محکومیت فرهادی در دادگاه، یکدفعه سر از نشریه هالیوود ریپورتر هم درآورد که البته طولی نکشید آن نشریه نیز مطلبش را تصحیح کرد. این نوع فضاسازیها که ریشه در ترکیب غریبی از سیاست، حسادت، رذالت و گرههای شخصیتی دارند، منحصر به فرهادی هم نیست و هدفش تخریب مداوم چهرههای موجه و معتبر ملی هستند که داخل ایران فعالیت هنری رسمی میکنند. در این فرایند تخریب، با القای نکاتی درباره هنرمند مانند بیاقبالی مردمی، مزدوری اهل قدرت، بیاعتنایی به درد مردم، رفتار ضداجتماعی و … قرار است او را از کار در کشورش منصرف کنند و به وادیهایی سوق دهند که دیگر نه نشانی از خودش باشد و نه هنرش و صرفاً تبدیل به ابزاردست و شومنی برای شعارهای مرده باد زندهباد شود.
پرونده شکایتهای متقابل درباره فیلم قهرمان، یک مورد حقوقی است و شکایتکننده و شکایت شونده طبق روال قانونی درباره آنچه حق خود میدانند به ادعا و دفاع دستزدهاند که حق بدیهی قانونی و شهروندیشان است و امید است نتیجه هر چه باشد، بر مبنای حق و حقیقت باشد. آنچه غریب است، شلوغبازیهای زرد سیاسی و ژورنالیستی بر سر این پرونده و هر مورد مشابه دیگر است.
مهرزاد دانش
منتقد سینما