بهار تولدی آشکار و دائم
دکتر کاظم چلیپا، نقاش و استاد دانشگاه
بنام خداوند که هرچه هست تجلی قدرت اوست. میرویاند. میپروراند. میمیراند وزنده میکند؛ و قانون او جاری است در کل و در جزء؛ و مهر و رحمت رو جاری در پنهان و آشکار عالم.
بهار تولدی آشکار و دائم. در تمام موجودات از کهکشان تا ذرات؛ و نگاهی خردمندانه را میخواهد که این اشاره هنرمندانه او را فهم کند و به سجده در آید. به تماشا باید برخاست و با چشم دلوجان او را دید؛ و این وصل و این شهود نو به نو مبارک.
بهار بهترین سرود صلح و سرسبزی
دکتر یدالله گودرزی، شاعر و نویسنده
«نوروز» نماد و نمود زندگی ایرانیان است، مردمی که با هنرمندی و خوشسلیقگی، سنتی را پایه گذاشتند که هرروز که میگذرد زیبایی و دلربایی آن، نمایانتر میشود تا آنجا که دیگران در اندیشه آنند که در آن بهرهای بجویند و خود را در گوشهای از این آینه جای دهند،
و این یکی از هزاران پیام فرهنگ ناب ایرانی برای جهان امروز است،
جهان امروز سرشار از نابرابریها و بیدادهاست،
دوباره زوزهی شیطان، دوباره غرش جنگ
بهار میشکفد از شکافِ تنگِ تفنگ…
گوش فرادادن به بهار و رستاخیز آن شاید آدمی را از مردابی که در آن است رهایی بخشد تا بهترین سرود، صلح باشد و سرسبزی.
امیدواریم در آستانه نوروز و سال نو، زنگار کدورتها را از آیینه روح و جان خویش بپیراییم و خلعت بهار را بر تن بپوشانیم و به معنای بهار بیندیشیم به تحولی تازه در درون و برون، به پاکیزگی و نو شدن، به آموختن و افروختن، به بودن و سرودن.
ای بهار!
ای بهار بیقرار!
ای شکفته در تمام لحظههای پرغبار!
سربهراه مقدم شکوهمند تو
دستهای پینهدار
چشمهای بیفروغ انتظار
جامههای وصلهدار
ای بهار!
سربزن به آبشار
سربزن به کوهسار
سربزن به شاخههای خشک بیشمار
در میان اینهمه نگاه منتظر
یک جهان جوانه و نسیم و گل بیار!
نوروز و سینما را عشق است…
ناصر سهرابی، دبیر بخش جشنواره سلیس نیوز
بوی نوروز که میآید یاد عشق به فیلم و سینما میافتم. عشق به سینما از همان دوران کودکی و نوجوانی در من شکل گرفت.
یاد اون سالهای فراموشنشدنی به خیر. یازده یا دوازده سال بیشتر نداشتم. تماشای فیلم روی پرده عریض سینما مهمترین تفریح زندگیام بود. پشت شیشه ورودی سینماها خیلی درشت نوشتهشده بود قیمت بلیت پنجاه ریال. اکثراً خانمهای مسن عینکی با میل بافتنی در دست مسئولیت فروش بلیت در باجهها را بر عهده داشتند. بعد از تهیه بلیت وارد سالن تاریک سینما میشدم و این آغاز سفری نوددقیقهای بود به سرزمین رؤیاها. اون روزها سینما رفتن آدابورسوم خاص به خودش را داشت.
سینما بدون کالباس مارتادلا و نوشابه پپسی معنی نداشت. کشیدن سیگار و شکستن تخمه از موارد آزاردهندهای بود که خدا رو شکر از اواسط دهه شصت، زمانی که سالنهای سینما درجهبندی شدند ممنوع شد و به خاطرهها پیوست، گرچه این روزها هنوز تعدادی هستند که در زمان نمایش فیلم با خوردن چیپس و پفک روح و روان تماشاگران را به هم میریزند و سالن سینما را با خانههایشان اشتباه گرفتهاند. اکرانهای نوروزی بیشتر از میان آثار کمدی و طنز انتخاب میشدند.
فیلمهای «نورمن ویزدم» با دوبله عالی و بهیادماندنی محمدعلی زرندی پای ثابت اکرانهای نوروز به شمار میرفت. فیلمهایی چون قصابباشی، شیرفروش و سر بزنگاه هیچوقت از ذهنم فراموش نمیشود. اون وقتها اکثراً تعطیلات نوروز با خانواده مسافرت میرفتیم منزل پدربزرگم اینا. به همراه دائیام که اون هم سینما دوست بود به مغازهای که پروژکتور کرایه میداد میرفتیم. بعد از هماهنگیها و سپردن شناسنامه یا دفترچه بسیج نوبت به انتخاب فیلمها میرسید. دائیام میگفت: هر چی تو دوست داری انتخاب کن. منم محو تماشای عکس و پوستر فیلمها میشدم. فرار بزرگ، پنجههای مرگبار، طالع نحس، خشم اژدها، مبارزه با مردان طلایی، آفتاب سرخ و… برای پخش فیلم روی دیوار احتیاج به پارچه سفید بزرگی داشتیم.
ملحفههای روتختی بهترین گزینه بود. بعد از نصب پرده، پروژکتور را در موقعیت مناسبی روبروی پرده راهاندازی میکردیم. چراغها خاموش میشد. سکوتی سنگین حکمفرما میشد و صدای شکستن تخمه آفتابگردان فضای اتاق را اشغال میکرد. یادش به خیر، اولین بار فیلم «جنگیر» ساخته ویلیام فرید کین را در یک تک حلقه ۴۰۰ فوتی تماشا کردم.
روی جعبه فیلم، همان عکس صحنه معروف بود. خیابان خیس و مهگرفته، پدر روحانی با هنرنمایی «ماکس فن سیدو» با چمدانی در دست اتاق نورانی دخترک جنزده رامی نگریست. اون وقتها با توجه به اقتضا شرایط سنی و حال و هوا، عاشق دیدن فیلمهای کاراتهای بودم. اژدها وارد میشود، تندوتیز، سه مرد در راه سخت، مردی از هنگکنگ، مأموریت مرگبار، گیوتین و…اگر بگم هرکدام از این فیلمها را بیش از بیست بار تماشا کردهام بیراه نگفتهام. سالها بعد زمانی که بزرگتر شدم همهچیز تغییر کرد. ویدئوهای بتاماکس و تی سی ون جای پروژکتورها را گرفتند و فیلمهای سوپر هشت هم به خاطرهها پیوستند.
چه حال و هوایی بود. همیشه آخر هفتهها سر کرایه ویدئو و فیلم با مادرم دعوایم میشد. کرایه ۲۴ ساعت ویدئو ۸۰ تومن و ۵ تا فیلم ۱۰۰ تومن. عیدهای نوروز کرایه ویدئو دوبل حساب میشد و فیلم هم بهراحتی گیر نمیآمد. چه روزهای خاطرهانگیز و فراموشنشدنی بود. ۱۳ روز نوروز به تماشای فیلم و بحث و مجادله سر صحنههای تأثیرگذارشان سپری میشد. باراباس، ال سید، این گروه خشن، جک غول کش، جیسون و آرگوناتها و… این آخریها عاشق دیدن فیلمهای پلیسی سیاهوسفید شده بودم. شاهین مالت، خواب بزرگ، کی لارگو، ساعات ناامیدی و…
تواین سن و سال وقتی خاطراتم رو مرورمی کنم، میبینم هیچچیز تغییر نکرده، بوی نوروز که میآید حس فیلم دیدن و سینما رفتن تو روزهای تعطیل در وجودم زنده میشود. گرچه در دنیای مدرن پلتفرمها جای سالنهای سینما را گرفتهاند و کمتر کسی با این هزینههای سرسامآور و بلیتهای گران به سینما میرود.
برای همنسلان من سالن جادویی سینما، پرده عریض و حس و حال بیبدیلش چیز دیگری است و هیچ تکنولوژی مدرنی جایش را نمیگیرد. این روزها فلشهای ۵۰ تا ۱۰۰ گیگ که تعداد زیادی محتوا را ذخیره میکند حرف اول را میزند و شما در هر شرایطی میتوانی فیلمهای موردنظرت را تماشا کنی. نزدیک بهار و تعطیلات نوروزی، بیشتر از همیشه دلم برای تماشای چندباره آثار برتر تاریخ سینما تنگ میشود. راننده تاکسی، پدرخوانده، کازابلانکا، همشهری کین، روانی و صدها نام دیگری که گذر زمان هیچ تأثیری بر جایگاه رفیع آنها نگذاشته و با هر بار دیدنشان لذت بدون وصفی نصیبمان میگردد.
برای نگارنده، عید نوروز و تعطیلات به جادوی سینما گرهخورده است. جادویی که در این سن و سال هنوز هم حالم را خوب و لبریز از عشق میکند. نوروز و سینما را عشق است.
برای امید…
مهدی سلیمانی، مشاور هنری سلیس نیوز
جهان به روزگار نامیمونی بدل شده است؛ و گویی این ماهیت هستی است که طوفان میطلبد نه آرامش. حال که با همهی سختیها و محنتهای کرونا، به عادت و مرهم واکسن و ضعف ویروس، کمی آرامش پیداکردهایم، جنگ و نکبت آن در شمال جهان و غرب، نگرانی را دوچندان کرده است. گویی خاصیت روزگار است که روز خوش نبیند. ما اما به امید ماندگاریم.
به روزگار مولانا که مینگرم، او را میبینم که منزلبهمنزل و شهر به شهر میرود تا ز تیغ خوارزمشاهیان از درون و هجوم مغولان از بیرون گریز یابد؛ و در هر منزلی، مرشدی جوشش درونی او را میدید و راه بر او میگشاد. اینگونه بود که مولانا از هجمهی بیرون به نور درون رجعت کرد.
گمانم براین است که روزگار، هرچقدر تلخ و چنانکه مینماید، نور امید کمفروغتر میگردد، بازهم چارهای جز امید نیست؛ و گویی امروز رسالت ماست که به مردم خود امیدبخشیم. این شاید برای روزگار ما که سرشار و سرگشته از مشکلات متعدد است مهمتر از هر چیزی باشد.
ماییم که از بادهی بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم