کازابلانکا در تالار حافظ؛ ترجمه تئاتری یک اسطوره جاودانه

کازابلانکا
اجرای شیما محمدی نشان می‌دهد ترجمه تئاتری «کازابلانکا» تنها بازآفرینی یک نوستالژی نیست، بلکه تلاشی برای احیای پرسشی اخلاقی است که هنوز خاموش نشده است.

اجرای «کازابلانکا» در تالار حافظ انتخابی ساده نیست. روبه‌رو شدن با فیلمی که همفری بوگارت و اینگرید برگمن آن را به یکی از مهم‌ترین عاشقانه‌های تاریخ سینما تبدیل کرده‌اند، جسارتی می‌خواهد که هر کارگردانی سراغش نمی‌رود.

تبدیل چنین اثری به تئاتر فقط زمانی معنا دارد که صحنه بتواند چیزی مهم به آن اضافه کند؛ صرفاً بازآفرینی نوستالژیک نه کافی است و نه قابل دفاع. شیما محمد، کارگردان و بازیگر نمایش، این ریسک بزرگ را پذیرفته و تلاش کرده است به‌جای تقلید، ترجمه‌ای تئاتری از یک اسطوره ارائه دهد؛ تلاشی که ارزش تحلیل و حتی انتقاد سخت‌گیرانه را دارد.

محمدی در میزانسن، نور و فضا‌سازی، نگاه روشنی دارد. جهان تیره و پر تعلیق فیلم را با عناصر زنده تئاتر بازسازی می‌کند و از کشیدن اجرا به سوی ملودرام سطحی پرهیز دارد. بااین‌حال، نیمه نخست نمایش از ریتم لازم بی‌بهره است؛ کنش‌ها کند پیش می‌روند و شخصیت‌ها دیر به عمق احساسی خود می‌رسند.

نیمه دوم اما پخته‌تر، فشرده‌تر و ازنظر دراماتیک بسیار مؤثرتر است. این عدم تعادل ضربه کوچکی نیست، اما نشان می‌دهد کارگردان اگرچه در ترجمه فضای اثر موفق است، در نظم‌دهی به ریتم کلی همچنان جای رشد دارد.

کازابلانکا
شیما محمدی در جایگاه بازیگر نیز نقشی فراتر از یک اجراگر ساده دارد

در مرکز نمایش، کامران تفتی قرار دارد؛ بازیگری که بار سنگین نقش ریک ـ نقشی که بوگارت با آن و با سیگار بر لب برای همیشه تثبیت‌شده ـ بر دوش اوست. نقطه قوت تفتی فاصله‌گیری از سایه بوگارت است. او ریکی‌ای می‌سازد کم‌حرف، سنگین، زخمی و پر از سکوت‌های معنادار؛ نه کاریکاتوری از یک اسطوره، بلکه تفسیری تازه از آن.

بااین‌حال، لحظه‌هایی هست که اتکای او به کاریزما اجازه نمی‌دهد ریسک‌های عمیق‌تر کند. اما در نیمه دوم نمایش، تفتی به‌وضوح چندلایه‌تر می‌شود؛ درست همان جایی که نمایش به مرکز احساسی و اخلاقی خود نزدیک می‌شود و جمله معروف فیلم طنین دیگری پیدا می‌کند: «یک روز همه به کاباره ریک می‌روند.»

شیما محمدی در جایگاه بازیگر نیز نقشی فراتر از یک اجراگر ساده دارد. او با واکنش‌های دقیق، کنترل درونی و بیان سنجیده، ستون احساسی صحنه را تقویت می‌کند. دوگانه کارگردانی ـ بازیگری برای بسیاری از هنرمندان به دام تبدیل می‌شود، اما در این اجرا محمدی توانسته توازن نسبی میان این دو نقش سخت ایجاد کند؛ هرچند در برخی لحظات تمرکز کارگردانی‌اش بر نقش‌آفرینی‌اش سایه می‌اندازد. بااین‌حال، حضورش ازنظر کیفیت بازی کاملاً قابل دفاع است.

ایوب آقاخانی، بهرام ابراهیمی و سینا ارزانی با دقت خود، نمایش را در سطحی حرفه‌ای نگاه می‌دارند؛ سه حضوری که اگر نبودند، شکاف انرژی میان بازیگران تازه‌نفس و حرفه‌ای بسیار بیشتر به چشم می‌آمد. برخی بازیگران جوان گاهی ریتم را از دست می‌دهند، اما این ناهماهنگی بیشتر به‌دشواری انتقال یک اثر سینمایی به زبان زنده صحنه مربوط می‌شود تا ضعف فردی.

طراحی صحنه یکی از برگ‌های برنده نمایش است. کاباره ریک بازسازی نمی‌شود، تعبیر می‌شود. فضای گرم، منحنی‌های نرم، وسایل پرتابل به‌جا و نورپردازی دقیق و حساب‌شده، سالن را به جهان سیال «کازابلانکا» نزدیک می‌کند، بدون آن‌که به دام تقلید بیفتد.

کازابلانکا
در مرکز نمایش، کامران تفتی قرار دارد؛ بازیگری که بار سنگین نقش ریک بر دوش اوست

طراحی لباس نیز کم‌وبیش دقیق است؛ لباس‌ها شخصیت و طبقه را روشن می‌کنند و در بازیگران اصلی، انتخاب‌های کاملاً سنجیده دیده می‌شود؛ اما مهم‌ترین پرسش همچنان پابرجاست: آیا تئاتر به معنای حقیقی توانسته با اسطوره فراموش‌نشدنی «کازابلانکا» روبه‌رو شود؟

پاسخ کوتاه نیست. اما نمایش شیما محمد ثابت می‌کند که تلاش برای به صحنه آوردن «کازابلانکا» ضرورتی واقعی دارد؛ زیرا این قصه بیش از آن‌که درباره عشق باشد، درباره انتخاب است، درباره لحظه‌هایی که انسان مجبور است میان خواستن و باید، میان میل و وظیفه، یکی را انتخاب کند. جهان امروز نیز، درست مانند زمان ساخت فیلم، مملو از چنین لحظه‌هایی است. پس بله؛ این ترجمه تئاتری لازم بوده، چون دوباره امکان مواجهه با پرسش‌های اخلاقی همیشه زنده را فراهم می‌کند.

در پایان، تماشاگر تالار حافظ سالن را با همان احساسی ترک می‌کند که تماشاگران دهه چهل میلادی سالن‌های تاریک سینما را ترک می‌کردند؛ حسی آمیخته از دل‌تنگی، امید و آن اندوه نجیبی که فقط عشق‌های ناتمام در دل می‌کارند.

«کازابلانکا» روی صحنه یادآوری می‌کند که چرا این قصه هنوز یکی از بهترین عاشقانه‌های تاریخ است: چون درباره عشق نیست، درباره انتخاب است؛ درباره لحظه‌ای که انسان باید میل خودش را کنار بگذارد تا چیزی بزرگ‌تر از خودش دوام بیاورد. درباره این حقیقت ساده که گاهی آن‌که می‌رود، نه قربانی است و نه بازنده، بلکه همان کسی است که می‌فهمد عشق همیشه به معنای ماندن نیست.

کازابلانکا
نمایش شیما محمد ثابت می‌کند که تلاش برای به صحنه آوردن «کازابلانکا» ضرورتی واقعی دارد

اجرای شیما محمدی با تمام فرازوفرودهایش، موفق می‌شود همین روح را زنده کند؛ روح عشق آرام اما عمیق، اخلاقی که زیر فشار جهان فرونمی‌ریزد، و امیدی که درست در دل تاریکی معنا پیدا می‌کند. شاید برای همین است که «کاباره ریک» هنوز پس از هشتاد سال زنده است؛ چون هر انسانی، در لحظه‌ای از زندگی، پادرجایی می‌گذارد که همان‌قدر روشن، همان‌قدر مبهم و همان‌قدر دردناک است.

و شاید برای همین است که حتی امروز، در یکی از شب‌های پرهیاهوی تهران اما بی‌باران، می‌توان از تالار حافظ بیرون آمد و با خود گفت: «یک روز همه به کاباره ریک خواهند رفت ـ چون هرکسی جایی دارد که حقیقتش را در آن بازمی‌یابد».

کازابلانکا

درباره نویسنده
ناصر سهرابی
دبیر بخش جشنواره‌ها

نویسنده، بازیگر و کارشناس سینما. فعالیت در مطبوعات را از سال ۱۳۷۵ با ماهنامه فیلم و هنر... آغاز کرده و مقالات او در نشریات سینما ویدئو، فیلم و سینما، هفت نگاه، سینما تئاتر، فیلم و سینما، همشهری، اعتماد ملی، مردم‌سالاری و... منتشرشده است.

آیتم های مشابه

در جهان هیچ‌بودگی: مواجهه با بهمن محصص در دبی

مدیر

بهنوش بختیاری در «بامداد خمار»؛ تولد دوباره یک بازیگر در سکوت

نگاهی به نمایش «راسو» کار سعید هنرآموز