آینهای حقیقی
در فیلم «جنگ جهانی سوم» به کارگردانی هومن سیدی شکیب با بازی محسن تنابنده کارگری روزمزد، بیخانواده، بیجا و بیمکان و در یککلام فردی بیهویت در آن شهر شمالی است.
سناریوی فیلم در ابتدا رابطه او با لادن زن ناشنوا و ظاهراً بدکاره را برای مخاطبان توضیح میدهد و سپس پازلهای شناخت مخاطبان از شکیب را ذرهذره و بهتدریج تکمیل میکند.
شکیب در پلات اولیه سناریو یک کارگر روزمزد توسریخور و حمال است که زن و بچه خود را در زلزله ازدستداده و اکنون برای گذران زندگی مجبور به ترک دیار خود شده و تصمیم به سکونت در شهری شمالی گرفته است و به دلیل نداشتن جا شبها را در مغازه رفیقش میخوابد.
بهواقع شکیب از همان ابتدا با شمایلی به مخاطبان معرفی میشود که چندان جذبکننده نیست و حکایت فلاکت و حقارت او را بازنمایی میکند؛ یعنی فردی که باربری میکند و برای به دست آوردن پول حاضر است همه گونه کاری را به جان بخرد اما تراژدی استحاله شکیب درست از زمانی رخ میدهد که روزی بهعنوان کارگر وارد لوکیشن یک فیلم میشود و پس از چندی که بازیگر نقش هیتلر در آن فیلم سکته میکند، گروه فیلمساز به دلیل استخوانبندی صورت شکیب و شباهتهای میمیکی با هیتلر، او را بهجای بازیگر هیتلر برمیگزینند.
در نظر گرفتن چنین جایگاهی برای شکیب با توجه به روحیه آرام و تردید و ترسی که همیشه با اوست سبب شکلگیری یک تناقض مهم در قلب پذیری پرسونا میشود؛ یعنی شکیب به ناگاه از پرسونای حقیقی خودش بهعنوان یک کارگر روزمزد جدا میشود و نقاب بازیگری بر کاراکتر خود میپوشاند و پذیرای شمایل دیکتاتوری چون هیتلر میشود.
البته این قلب پذیری و دگرگونی شمایلی بهسادگی رخ نمیدهد و شکیب هنگامیکه در یک سکانس به صورتی کمرمق بر صورت اسیران سیلی میزند با توضیحات کارگردان متوجه ابعاد نقش میشود و گویا اژدهای درون و هیولای مخوف خفته در وجودش را پس از آغاز سکانس و با شلیک تیر به اسرا بیدار میسازد.
اگرچه این صرفاً یک بازی است و شکیب هم تحت تعالیم کارگردان به چنین نقشپذیری میرسد اما گویا خود او بهتدریج و رفتهرفته به این نتیجه میرسد که در جهان امروز که گفتمان زر و زور و تزویر مسلط شده و همه ارتباطات پیرامون محور «تصاحب نفع بدون لحاظ رویکردهای اخلاقی» شکلگرفته، شکیب نیز لاجرم به بازی در همین زمین است.
شکیب بهاجبار، گفتمان مسلط را میپذیرد و به بازی کردن ادامه میدهد، اما نمیتواند آن تراژدی رخداده در لوکیشن فیلمبرداری را فراموش کند و چنین بزنگاهی است که هیولای درون او را بیدار و شکیب را از یک فرد ترسوی ضربهپذیر به فردی منتقم و کنشمند بدل میسازد.
سرنوشت شکیب و کنش پایانی او در فیلم «جنگ جهانی سوم» آینهای حقیقی به روی اشخاصی میگیرد که بازیچه و سرباز اجرای اوامری تهی از اخلاق و خالی از نگرشهای انسانی هستند و فرجام گوش سپاری به ندای هیولای وسوسههای درونی، شنیدن طنین خشم مفلوکانه و لبیک به عصیان جنونوار را به عینه نشان میدهد.
محسن تنابنده؛ سیمای مرد هنرآفرین
مردی برای تمام فصول
هماکنون دو فیلم «سه کام حبس» و «جنگ جهانی سوم» از محسن تنابنده در حال اکران است و به این بهانه نگاهی داریم به فعالیتهای این هنرمند در حوزههای نویسندگی و بازیگری در سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی.
محسن تنابنده روند جالبی را برای تثبیت نام خود طی کرده است. او از سال ۱۳۷۴ و با نمایش «بار عام» به کارگردانی حسن وارسته در هنرهای نمایشی ایران ورود کرد و پسازآن در چند تئاتر دیگر نقشآفرینی داشت تا سرانجام قرعه ورود به سینما در سال ۱۳۸۲ با فیلم «کنار رودخانه» ساخته علیرضا امینی به نام او خورد و تنابنده بهعنوان بازیگردان با این پروژه همکاری داشت.
او در این سال در دیگر ساخته این کارگردان بانام «دانههای ریز برف» در نقش یک نگهبان معدن حضور یافت تا سرآغازی بر هنرنمایی او در عرصه بازیگری باشد.
نویسندگی
محسن تنابنده بارقههایی از تیزهوشی و متفاوتاندیشی در خلق کاراکتر و تدارک رویدادهای داستانی در روایتهایی کمیک و تراژیک را اولین بار در فیلم «چند میگیری گریه کنی» ساخته شاهد احمدلو نشان داد و تسلط خود در داستانگویی و پیوند میان شوخی و تراژدی را در دل کمدی سیاهی متفاوت در دهه ۸۰ به رخ کشید.
«چند میگیری گریه کنی» آیندهای روشن را برای تنابنده در عرصه سناریونویسی در ژانر کمدی به تصویر کشید و او برای اینکه قدرت خود در خلق کاراکتر و بیان داستانهایی ساده با لحنی گیرا و دلپذیر را نشان مخاطبان عام و خاص دهد در فیلم «اگه می تونی منو بگیر» ساخته شاهد احمدلو و سریال «زندگی بهشرط خنده» ساخته مهدی مظلومی نیز به شکلی قابلقبول توانایی خود در مهندسی رویداد در متن روایت را به همگان اثبات کرد.
تنابنده برای اینکه نشان دهد که این توانایی را فقط در ژانر کمدی ندارد پس از ۳ تجربه مناسب در ژانر کمدی به مسیری متفاوت رفت و سناریوی فیلم «استشهادی برای خدا» ساخته علیرضا امینی را نگاشت. او در این سناریو به سویههایی از بحثهای معرفتی و اخروی توجه نشان داد و تلاش فتحی راهبان قدیمی قطار برای حلالیت طلبی از مردم زادگاه قدیمیاش را به مباحث خداشناسی و پیوند معرفتی میان انسان و خدا گره میزند. در این سناریو که فضاسازی و دیالوگنویسیهای مناسبی داشت، تنابنده قدرت خود برای نگارش سناریو در موضوعات جدی را به رخ کشید.
باوجود موفقیتهای استشهادی برای خدا در جشنواره فیلم فجر و موردتوجه قرار گرفتن آن از سوی منتقدان، تنابنده بازهم به داستانهای آشنا در ژانر کمدی بازگشت. او سناریوی متفاوت سریال «پیامک از دیار باقی» ساخته سیروس مقدم را نوشت و با توجه به تعدد کاراکترها توانست توازنی دراماتیک و درست را میان سهمخواهی هر بازیگر از متن درام ایجاد کند و حاصل کار، نقشآفرینیهای مهم در کارنامه بسیاری از بازیگران آن کار شد.
محسن تنابنده پسازاین سریال به سراغ داستانی مهم از متن جامعه رفت. تلهفیلم «پسرها سرباز به دنیا نمیآیند» ساخته شاهد احمدلو روایتی از تلاشهای پسران جوان برای گریز از خدمت سربازی به هر شکل است که تنابنده بهدرستی زبانی کمدی را برای بیان چالشهای ذهنی شخصیتهای درام انتخاب کرد تا تلخی و زهرناکی سوژه بابیان شوخ و لطیف تعدیل شود.
دیگر سناریوی متفاوت محسن تنابنده که به سویههایی از یک ملودرام اجتماعی پهلو میزد همکاری مجددی با علیرضا امینی در فیلم «هفت دقیقه تا پاییز» بود. این فیلم که داستانی تلخ از یک تراژدی در زندگی یک زوج را بازتعریف میکرد با واکنشهایی نسبتاً مثبت از سوی منتقدان مواجه شد. تنابنده بهدرستی التهاب و اندوه جاری در متن جامعه را به سکانسهای فیلم منتقل کرد و توانست تا اتمسفری از اضطراب، تنش، تراژدی و غمگینی جمعی را در شمایل مستأصل و آن بهت و اشکهای شخصیت نیما پس از سکانس مرگ دخترش درصحنه تصادف به شیوهای دقیق در سناریو طراحی کند.
پس از «هفت دقیقه تا پاییز»، بازهم محسن تنابنده به عرصه آشنای خود در ژانر کمدی بازگشت و به مدت یک دهه داستانهایی کمیک از زندگی حقیقی را به تلخیها و حقیقتهای ملموسی از زیست جمعی در ایران پیوند داد و در تجربههایی چون چاردیواری، چک برگشتی، گینس و علیالبدل توانست تا ارجاعهایی هدفمند و درست به روزمرگیهای اجتماعی بدهد.
اما اتفاق مهمی که دهه نود را با نام تنابنده بیشتر مأنوس کرد طراحی بینظیر او از خلقیات جمعی ایرانیها در خانواده نمادین سریال پایتخت بود. محسن تنابنده در خلال این سریال توانست حرفهای مهمی بزند، به سوژههای روز اشاره کرد، به چالشهای مبتلابه زندگی اجتماعی پرداخت، جایی که نیاز بود کنایههایی ملموس را بابیانی شوخ به ناکارآمدیها وارد کرد و سرانجام توانست یک نمونه بومی را همسو با الگوهای کلاسیک سریال سازی همچون تجربه قصههای جزیره به یادگار بگذارد.
آخرین فعالیت تنابنده در عرصه سناریونویسی به فیلم «قسم» بازمیگردد که او بازهم یکی از چالشهای مهم در زندگی جامعهای سنتی را به دل یک تراژدی میبرد و داستانی مهم از جدالهای شخصیتهای روایت را بهمثابه یک بازنمایی نمادین ازآنچه در متن تشویشها و تنشهای زندگی امروز میگذرد در پیشگاه نظر مخاطبان قرار دهد.
بازیگری
تنابنده در عین اینکه یک سناریست باهوش است بازیگری نکتهسنج، فرصت شناس و ورزیده است که به دلیل شناخت خوبش از بافت روایت و آشنایی با الگوهای اجرای تیپ و شخصیت توانسته تا بسیاری از شمایلهای ماندگار را از خود برجای بگذارد. توجه به مسیر بازیگری او و تنوع اجرای کاراکتر در کارنامه او، فضای تحلیل پیرامون کاراکتر هنری تنابنده را به یک همسانی و نزدیکی به قلههای بازیگری میرساند. در ادامه تنها چند نمونه مشهور و معروف از کلیت بازیهای خوب او در فیلمهای کمدی و درام را باهم مرور میکنیم.
فرزین – «لامپ صد» و غفار – «هندوانه شب یلدا»: شمایلی از اعتیاد
بازی محسن تنابنده در تلهفیلم «هندوانه شب یلدا» ساخته سعید آقاخانی یک بازنمایی تیپیک از شخصیت معتادان است. گریم و پوشش به تنابنده کمک کرد تا بهخوبی شرایط فیزیکی و رفتاری و گفتاری یک معتاد را در همه لحظاتی که بازی دارد نشان دهد. او مکث در نگاه و حرکت غفار و سکون و سنگینی حرکتی فردی گرفتارشده در پیله اعتیاد را بهخوبی اجرا کرد.
این همکاری موفق سبب شد تا سعید آقاخانی در فیلم «لامپ صد» نیز بازی در نقش فرزین را به تنابنده بسپارد. تنابنده در نقش فرزین بار دیگر مهارت خود در نمایش کنشهایی جدید از یک معتاد شیشهای را نشان داد و بهخوبی مسیر فلاکت و حقارت فرزین را در دل درام برای مخاطبان جا انداخت.
محمود – «ندارها»: تسلط مناسب بر صورت
نقش محمود در فیلم «ندارها» ساخته محمدرضا عرب، بروز تواناییهای متفاوت محسن تنابنده در بازیگری بود. این بازیگر در نقش محمود از توان سخن گفتن بهره نداشت و بازی در نقش شخصیتی لال به او کمک کرد تا بهتر از صورتش برای بازتاب احساسات بهره ببرد. بهواقع او احساس را از بیان به نگاه منتقل کرد و این کار را با چنان ظرافتی به انجام رساند که دیپلم افتخار بازیگری نقش مکمل مرد را از جشنواره فیلم فجر دریافت کرد.
ننه هوشنگ – «ابله»: زن پوشی متفاوت
محسن تنابنده در سریال «ابله» ساخته کمال تبریزی برای رسیدن به یکی از مهمترین قلههای بازیگری در ایران یعنی زن پوشی خیز برداشت. کاراکتر ننه هوشنگ پیرزنی حواسجمع، خوشسروزبان و بسیار حاضرجواب این فرصت را به تنابنده داد تا تصویری متفاوت از یک پیرزن را به مخاطبان نشان دهد. این هنرنمایی بحثی جالب را در مقایسه میان محسن تنابنده و اکبر عبدی در بین منتقدان و کارشناسان به راه انداخت.
نادر – «فراری»: راننده دلواپس
شخصیت نادر در فیلم «فراری» ساخته علیرضا داودنژاد با ویژگی تعهد و دلواپسی در نظر مخاطبان مینشیند. او تلاش دارد تا گلنار دختر شهرستانی که به تهران آمده تا با خودروی فراری چندمیلیاردی عکس یادگاری بگیرد نصیحت کند و مسیر درست زندگی را به او نشان دهد. در این راه نادر تلاش دارد تا آدمهایی را که از دید او نمادهایی از شرافت و زیستن درست هستند نشان دختر دهد و هدف سطحی و آرزوی خام او را به این شیوه نشان گلنار دهد، اما جز اینکه همراه دختر شود و او را به آرزویش برساند کاری از او برنمیآید و شمایلی که از او برجای میماند انسانی متعهد است که باوجود همه تلاشهایش تنها در همان حد نظارهگری و همراهی با دختر جوان برای مراقبت از او در یادها مینشیند.
فتحالله خان – «ایران برگر»: نمایشی مدرن از پستوی ذهنی سنت
فتحالله خان نمایندهای از شخصیتهای نوکیسهای است که به نان و نوایی رسیده و سودای قدرت بیشتر دارند و در این راه تلاش دارند تا تصویری متفاوت و مدرن از خود به نمایش بگذارند.
این تلاش البته به دلیل همان نگرش غالب سنتی که در وجودشان تهنشین شده راه بهجایی نمیبرد و حتی مشاوره گرفتن از شخصیتهای نواندیش نیز کمکی به او برای گرفتن منصب نمیکند.
کریم – «سنپترزبورگ»: لات پایینشهری
کریم در فیلم «سنپترزبورگ» ساخته بهروز افخمی یک خرده خلافکار با مناسبات کوی و برزنی است که تحت تأثیر فرهنگ کوچه، زیستنی نا مترادف و بدون معیار داشته است و همین سبب شده تا هرازچندگاه به زندان بیفتد. آخرین خروج او از زندان و آشناییاش با فرشاد سبب میشود تا ظاهرش تغییر کند و به یک شارلاتان دارای اصول بدل شود اما به این دلیل که در کلیت وجودش همان فرهنگ زیستن در محلات جنوبی تهران جاری است نمیتواند مانند فرشاد در مانور جلب نظر و احترامبرانگیزی موفق باشد.
شب نما – «شاهگوش»: گریمی برای آقای صدا
محسن تنابنده در سریال «شاهگوش» به کارگردانی داوود میرباقری چند نقش را ایفا میکند، اما با کاراکتر شب نما در ذهن مخاطبان ماندگار میشود. ایفای نقش یک خواننده زیرزمینی که گریم و صدایش به ابراهیم حامدی شباهت دارد سبب شد تا تنابنده بخش دیگری از ظرفیتهای بازیگری خود را در حیطه صدا به مخاطبان نشان دهد.
سعید حنایی – «عنکبوت»: قاتلی با تفکر التقاطی
رویکردهایی بهظاهر اخلاقی و برآمده از خوانش نادرست از موازین شریعت سبب تربیت شخصیتهایی میشود که روحیهای خودسرانه مییابند و خود را معیاری برای اجرای قانون و رفع مشکلات جاری در جامعه و بزههای اخلاقی میپندارند. سعید حنایی قاتل زنجیرهای زنان خیابانی در مشهد یکی از همین کاراکترهاست که روایت برههای از زندگی او در فیلم «عنکبوت» ساخته ابراهیم ایرج زاد به فرصتی برای محسن تنابنده بدل شد تا روند تدریجی تبدیلشدن وی به یک قاتل زنجیرهای را بهدرستی در کنشهای سعید نمایش دهد؛ از ترس و تردید ابتدایی در انجام قتلها تا خونسردی و مصمم بودن در حذف زنان خیابانی از چهره شهر.
بهرام – «قهرمان»: بدبین و منفی نگر
منفی نگری و بدبینی شخصیت بهرام به عمل قهرمانی رحیم در عین اینکه بازتابی از خصایص درونی این کاراکتر بود بهنوعی باز نگرشی بر عقبه این کاراکتر را الزامی میکند. بهواقع از رویکرد بهرام نسبت به موضوعات اینگونه برمیآید که او بهتدریج و پس از همه مسائلی که از سوی جامعه دیده و در شمایل رحیم بهصورت تشدید شده آن مسائل را یافته، در شمایلی از فردی بدبین، منفی و شکاک فرورفته که مسائل را در وهله اول با عینک تردید مینگرد. تردید و شکاندیشی کاراکتر بهرام بهگونهای از سوی محسن تنابنده ایفا شد که همراهی مخاطبان با این کاراکتر را به دنبال داشت و تلقی ضدقهرمان از او نشد. بازی تنابنده در فیلم قهرمان ساخته اصغر فرهادی یکی از مهمترین تلاشهای تنابنده برای بازنمایی شمایلی نمادین در راستای ارائه تصویری عامالشمول از شکاندیشی است.
نقی معمولی – «پایتخت ۱ تا ۶»: مرد خانواده
نقی معمولی در سریال جاودانه پایتخت یکی از ارزشمندترین بازنماییهای انجامشده از تصویر نمادین مرد خانواده در گفتمان زیستی جامعه ایران است. نقی مردی شمالی و زحمتکش است که گفتمان او در زندگی خانواده مداری، خدامداری، احترام به پدر و درعینحال نمایه کردن خصایصی چون حسادت، حسرت و جدلهای گاهوبیگاه با همه افرادی است که بهزعم نقی چون او نمیاندیشند و رفتار نمیکنند.
نقی در ۶ فصل سریال «پایتخت» کاملترین کاراکتر به لحاظ پرداخت دراماتیک است که همواره در متن رویدادها بوده و بهعنوان مغز متفکر خانواده به شمار میآید. در فصل اول شمایل او در پیلهای از سادگی رونمایی میشود و در دیگر فصلها بهتدریج خصایص جامعی از زیست امروز جامعه ایران در این کاراکتر بازنمایی میشود و او را بهمانند چهرهای آشنا برای مخاطبان میسازد. چهرهای که هر یک از ما با بخشی از رفتارها و گفتارهایش همذاتپنداری میکنیم و گویی نقی به یک پرسونای ملی بدل میشود و بهعنوان شناسهای از مرد ایرانی و مرد خانواده در خاطرها میماند.
نماوا، نیما بهدادی مهر