مثه موج دریا…
اولین بار فقط اسمش را شنیده بودم. وقتیکه دانشآموز دبیرستان اردیبهشت رامسر بودم. نه کتابی از ایشان خوانده و نه حتی دیده بودم. تازه به سن بلوغ رسیده بودیم و دوست داشتیم همسنوسالهایمان ما را مثلاً سیاسی و انقلابی بدانند. از همین رو وقتیکه به تنها کتابخانه عمومی شهرمان که در زیر ساختمان شهرداری افتتاحشده بود، میرفتیم و از آقای ربیع کارگر، متصدی و کتابدار آنجا درخواست کتاب میکردیم، از کتابهای ممنوعهای چون «همسایه»های احمد محمود، «غربزدگی» جلال آل احمد، «مادر» ماکسیم گورکی و… اسم میبردیم. خصوصاً اگر دختری در نزدیکیهای ما بود در آن فضای خلوت و ساکت کتابخانه، صدایمان را بلندتر میکردیم تا او هم بشنود که ما چه کتابهایی میخوانیم و هر بار هم آقا ربیع با کراوات و لباس اتوکشیده با آن موهای همیشه پارافینزده و چشمهای درشت، درحالیکه خون، خونش را میخورد، صورت گوشتالود و سفیدش قرمز میشد و چپچپ نگاهمان میکرد و با حرص و عصبانیت میگفت: «خیر آقا، نداریم.»
اولین بار که اسمش را چاپشده روی کتاب دیدم، زمانی بود که برای ادامه تحصیل و گرفتن دیپلم به تهران آمده بودم. در مسیر دبیرستان خوارزمی و خانه که از کنار کتابفروشی امیرکبیر شعبه شاهآباد (جمهوری) رد میشدم از پشت ویترین کتابفروشی چشمم به نام احمد محمود خورد که روی کتابهای «غریبهها و پسرک بومی» و «زایری زیر باران» نوشتهشده بود. با خود فکر میکردم لابد این کتابها بهنوعی داستان زندگی من است؛ چراکه پسرکی تنها بودم از شهر باران؛ در دل شهری بزرگ و در میان غریبههای پایتخت.
مزه شورابه و زهم در انتشارات امیرکبیر
اولین بار که کتابی از او خواندم، رمان «داستان یک شهر» بود؛ زمانی که بعد از بیرون آمدن از مجله فردوسی در انتشارات امیرکبیر استخدام و مشغول به کار شده بودم. روزی محمدرضا جعفری مدیر تولید انتشارات که در بسیاری از آموزههای نشر وامدار او هستم، این کتاب را برای تصحیح و غلطگیری مطبعهای به من داد. شروع کتاب چنین بود:
باد، فرمان را از دهان گروهبان غانم میقاپد:
… دسته… بهجای … خود…
صدای دستهجمعی جاشوها، همراه باد رو سطح دریا کشیده میشود.
مو میرُم بدریا
سیت سوغات میارُم
مثه موج دریا
دایم بیقرارم
در حین غلطگیری، کتاب مرا با خود به جنوب میبرد. قدرت قلم و تصویرپردازی نویسنده به حدی بود که از پشت میز کارم در دفتر مرکزی امیرکبیر، آنهم زیر کولر احساس میکردم پیراهنم خیس عرق شده است. دهانم مزه شورابه میدهد و بوی زُهم ماهی را در دماغم حس میکردم.
اولین دیدار
اولین بار که از نزدیک او را دیدم، زمانی بود که توفان انقلاب وزیدن گرفت و تومار همهچیز را درهم پیچید. عبدالرحیم جعفری بنیانگذار و صاحب انتشارات امیرکبیر که در نشر ایران رسمالخط جدیدی را رقمزده بود، برای به راه انداختن بزرگترین انتشاراتی خاورمیانه چونان عقابی خیز برداشته و بال گشوده بود اما بالهای پروازش قیچی شد و کشتی آرزوهایش به گِل نشست. او به اتهامات وارده به زندان افتاد و اموالش مصادره شد.
مدیران جدیدی که روی کار آمده بودند، آشنایی چندانی با پیچیدگیهای نشر نداشتند. کار گروهی تشکیل دادند و کتابهایی را که باسیاستها و موازین فکریشان همخوانی نداشت یا دستور به خمیر کردنش میدادند یا واگذار میکردند. ازجمله این کتابها رمان «داستان یک شهر» بود. روزی در اداره پیچید: «بچهها احمد محمود تو لابی نشسته. اومده تا امتیاز کتاباشو بگیره و ببره.»
بیشتر از همه من مشتاق بودم که او را از نزدیک ببینم. بهسرعت خودم را به لابی انتشارات رساندم. مردی را دیدم با موهای جوگندمی که پالتویی خاکستری روی شانههایش انداخته و با طمأنینه و وقاری خاص نشسته و در حال شمردن پولهایی است که برای پس گرفتن فیلم و زینگ و امتیاز کتابهایش بهناچار باید پرداخت میکرد. آنچه از همه بیشتر به چشم میخورد، سبیلهای پرپشتش بود که به خاطر مصرف زیاد سیگار به زردی میگرایید.
در کنار زیرسیگاری، استکان چایی بود که قند نداشت. زمانی بود که علاوه بر کمبود اسکناس درشت، قند هم کمیاب بود و ما باید از خانه با خود قند میآوردیم. برگشتم و از کشوی میز کارم قند برداشته و برایش بردم. سلام کرده و خودم را به او معرفی کردم و قند را کنار استکان چایش گذاشتم. نگاه تیزی کرد و با مهربانی به من لبخند زد. تشکر کرد و دوباره مشغول شمردن پولهایی شد که جلویش کپه شده بود. این اولین دیدار من از نزدیک با احمد محمود بود. آن روز در خواب هم نمیتوانستم ببینم که روزی یکی از نزدیکترین کسان به محمود و ناشر اختصاصی کلیه آثارش خواهم شد.
خانه نارمک و شاهدان تنهایی نویسنده
هفتحوض نارمک را که رد میکنی بعد از چهارراه سرسبز، پنجمین خیابان که تابلوی خیابان مداین را دارد در کوچه شهید نوروزی فهیم، خانه آجری دوطبقه و معمولیای را میبینی که نسبت به دیگر خانههای این کوچه بنبست که به برجهای سیمانی مانندِ هستند، شکوه و لطف خاصی دارد. شاید این لطف و ابهت را از صاحبش احمد محمود، نویسنده بزرگ معاصر به ارث برده است.
احمد محمود سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۹ به مدت هشت سال از نوشتن دور میشود ولی باوجود همه این تلخکامیها هرگز شکیبایی و فروتنیاش را از دست نمیدهد و باشرافت انسانی و حرفهای خود معامله نمیکند و دچار یأس و نومیدی نمیشود و لحظهای قلمش را زمین نمیگذارد
زنگ در را که به صدا در میآوری وارد پارکینگی میشوی که هیچوقت ماشینی در آن پارک نیست. در انتهای پارکینگ اتاق کار سادهای است که پنجرههایش رو به حیاط سرسبزی باز میشود که در آن برخلاف تصور بهجای درخت کنار و انجیر که در آثارش حضوری پررنگ دارند، یک درخت نارنج میبینی که بهنوعی ریشه در زادگاه من دارد و در طول سال سرسبزیاش را از او دریغ نمیکند؛ به همراه یک درخت مو (انگور) که تا بالای دیوار قد کشیده و در آنجا با عشوهگری هرچهتمامتر لمداده تا در کنار درخت خرمالو با آن فانوسهای نارنجیاش، هر سه شاهد تنهایی و بیدارخوابیهای مردی باشند که در سکوت خود، پشت میز کارش چون اقیانوسی در دل صدف نشسته و در حال نوشتن است.
مردی که سیگار کشیدنهای پیدرپیاش در حین کار، سبیلهای پرپشتش را زرد کرده و آوازه قلمش تا دوردستها حتی بیرون از مرزهای کشورش طنین انداخته است. آثاری خلق کرده که به اعتبار و فخامت ادبیات معاصر ایران افزوده است. آثاری چون «همسایهها، داستان یک شهر، زمین سوخته، مدار صفر درجه (۳ جلد)، درخت انجیر معابد (۲ جلد) و…»
سرگشتگیها، درونمایههای داستان کوتاه
احمد محمود (اعطا) در چهارم دیماه ۱۳۱۰ در خیابان گشتاسب اهواز به دنیا آمد. در خانوادهای بزرگ شد که امکانات معیشتی متوسطی داشت. او آموزشهای ابتدایی را در زادگاهش گذراند و دبیرستان را که به پایان رساند، خود را غرق در سیاست دید. اختناق بیستساله فروریخته بود و سِیل خروشان اندیشههای جدید، سدهای آن را در هم شکست.
احمد محمود در گیرودار جنبشهای توفانی آغاز دهه ۳۰ به زندان افتاد و فرصت ادامه تحصیل را از دست داد که انعکاس آن را در رمان پرشور و ماندگار «همسایه»ها میبینیم. پسازآن، از زندان آزاد شد. باید به سربازی میرفت. آنوقتها دیپلمهها میتوانستند به دانشکده افسری احتیاط بروند. محمود در حالی به دانشکده افسری رفت که در همان زمان نیز به فعالیت سیاسی میپرداخت. آنگاه کودتای مرداد سال ۱۳۳۲ در رسید و بگیروببندها آغاز شد. بار دیگر به زندان افتاد. پس از محاکمه، او را به زندان پادگان شیراز، بعد به زندان جهرم و لار فرستادند و سرانجام به بندرلنگه تبعید کردند. در بندرلنگه دو سالی بهصورت سرباز در محل پادگان این شهر زندگی کرد که خاطرات آن در کتاب «داستان یک شهر» آمده است.
دوران تبعید سپری میشود و به زادگاهش اهواز بازمیگردد. حال دیگر دنیا عوضشده است. تب پول جایگزین تب سیاست شده است. نویسنده تبعیدی ما ۲۷ سال دارد. بیکار است و ازنظر حکومت فاقد حیثیت و حقوق اجتماعی. برای کار در همهجا از او برگه عدم سوءپیشینه میخواهند. تو گویی دربهدریها و رنجهای او پایانی ندارد. برای کار حتی روستاهای دور لرستان را نیز زیر پا میگذارد و تجاربی کسب میکند که همه این سرگشتگیها در داستانهای کوتاهش منعکسشدهاند. مشاغل مختلفی را تجربه میکند: کارگری، آجرتراشی، نانوایی، بارنویسی کشتی، سردبیری چند روزنامه محلی و چندین شغل بزرگ و کوچک دیگر… که درواقع بسان ماکسیم گورکی، دانشکدههای زندگیاش هستند.
بازخرید شدن به نیت نویسندگی تماموقت
حال دیگر ۱۰ سالی از وقایع کودتای ۱۳۳۲ گذشته است و آبها از آسیاب افتادهاند. مشاغل دیگری را نیز آزمایش میکند؛ از کارمندی شهرداری گرفته تا کار در سازمان زنان و… تا این آخری قائممقام مدیرعامل موسسه تولید و پخش پوشاک که تا سال ۱۳۵۷ ادامه دارد. در این سال، بهرغم میل موسسه، با اصرار خود را باز خرید و خانهنشین میکند. چون تصمیم گرفته است که کل وقتش را صرف نوشتن کند. درست مثل کارمند یک اداره از ساعت هفت ونیم صبح پشت میز کارش مینشیند و با ۱۶ مدادی که طبق عادت شب قبل آنها را خوب تراشیده است تا لنگ ظهر بدون هیچ وقفهای با آنها مشغول نوشتن میشود. بعد از ناهار استراحتی کوتاه و پسازآن به کارهای دیگرش میرسد: مثل خواندن کتاب و روزنامه، قرار ملاقات و گذراندن با خانواده و…
احمد محمود کار ادبی خود را با چاپ چند داستان کوتاه در مجلههای تهران آغاز کرد. سپس این داستانها را جمع کرده و با هزینه دوستانش اولین کتاب مستقل خود را به نام «مول» در سال ۱۳۳۸ به چاپ رساند. در ۱۳۳۹ انتشارات گوتنبرگ کتاب «دریا هنوز آرام است» را چاپ کرد که روی دستش ماند. در ۱۳۴۱ کتاب «بیهودگی» را در چاپخانه امیرکبیر اهواز که صاحبش یکی از دوستانش بود، به چاپ رساند. این کتابها تحت عنوان «سه کتاب» در ۱۳۹۳ توسط انتشارات معین در تهران چاپ شد. «زائری زیر باران» را در ۱۳۴۶ به همت دوستانش در تهران به چاپ رساند. «غریبهها و پسرک بومی» را در ۱۳۵۰ انتشارات بابک چاپ کرد که به وی حقالتألیف هم پرداخت کرد.
در سال ۱۳۴۲ نوشتن رمان معروف «همسایهها» را در اهواز شروع میکند و تحریر ماقبل آخرش را در اردیبهشت ۱۳۴۵ تمام میکند.
۳۵ سالگی و سکونت در تهران
در پاییز ۱۳۴۵ به تهران میآید و ساکن پایتخت میشود. بخشهایی از کتاب «همسایهها» را دستکاری میکند و بهعنوان داستان کوتاه در مجلههای فردوسی، پیام نوین، جنگ جنوب و… به چاپ میرساند تا اینکه در ۱۳۵۲ آن را بازنویسی کرده و در ۱۳۵۳ از سوی انتشارات امیرکبیر به چاپ میرساند. این رمان در همان نخستین چاپ، بهعنوان یک رمان سیاسی، پس از پخش توقیف میشود که تا فروپاشی نظام سلطنت در محاق توقیف باقی میماند. تا اینکه بعد از انقلاب در زمستان ۱۳۵۷ دوباره چاپ میشود. ۵۶ هزار نسخه در سه چاپ که این بار بهعنوان یک رمان مبتذل باز توقیف میشود اما چاپ آن در شبکههای زیرزمینی بهصورت قاچاق تا به امروز همچنان ادامه دارد. در سال ۱۳۶۰ رمان «داستان یک شهر» را به چاپ میرساند. در ۱۳۶۱ «زمین سوخته» را که روایتی است از جنگ تحمیلی ایران و عراق به بهانه شهادت برادرش نوشته و به چاپ میرساند که در عرض دو ماه ۳۳ هزار نسخه از آن فروش میرود.
از سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۹ به مدت هشت سال از نوشتن دور میشود ولی باوجود همه این تلخکامیها هرگز شکیبایی و فروتنیاش را از دست نمیدهد و باشرافت انسانی و حرفهای خود معامله نمیکند و دچار یأس و نومیدی نمیشود و لحظهای قلمش را زمین نمیگذارد. کتابهای «دیدار، قصه آشنا، از مسافر تا تبخال» و رمان سهجلدی «مدار صفر درجه» و «درخت انجیر معابد» را در دو جلد به ترتیب در سالهای ۱۳۷۰ و ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲ و ۱۳۷۹ از سوی انتشارات نگاه، نشر نو و معین به چاپ میرساند.
رمان سهجلدی «مدار صفر درجه» بهعنوان بهترین رمانِ ۲۰ سال بعد از انقلاب برگزیده شد. چند روز قبل از مراسم ۲۰ سال ادبیات داستانی و اهدای جوایز، مطبوعات، برگزیده شدن این رمان را توسط هیئتداوران اعلام کردند. برترینهای برگزیده، لوح تقدیر و جایزه خود را طی مراسمی در تالار وحدت از دست وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت دریافت کردند ولی فقط یک جایزه در بالای جایگاه جا خوش کرده بود، آنهم جایزه احمد محمود بود که بنا به دلایلی به او ندادند. فردای آن روز، جایزه را به درِ خانهاش بردند ولی او جایزه را نگرفت و پس فرستاد. محمود چند فیلمنامه نیز نوشته است که به نام «دو فیلمنامه» به چاپ رسیده است.
صورت مثالی نویسنده جهانسومی
شکل زندگی و کار ادبی احمد محمود همان دشواریهای زندگی و کار نویسندگان جهان سوم است. انسان سادهزیستی که اهل محافل و مصاحبه نبود. در تمام عمرش بهاندازه تعداد انگشتان دستش مصاحبه از او نمیتوان یافت. او که انگار نویسنده زاده شده بود، اهلنوشتن بود و کار، بااینهمه، از کار ادبی خود راضی نبود و این حجم ناچیز کار را اسباب شرمندگیاش میدانست ولی با در نظر گرفتن وضعیت فرهنگی و ادبی کشور و زندگی سخت و دشوار نویسنده، نوشتن چهار رمان و بیش از ۵۰ داستان کوتاه کار کوچکی نبوده و نیست که او انجام داد. احمد محمود و دیگر نویسندگان خوب ما میبایست در چند جبهه: کار ادبی، تلاش برای معاش، مبارزه فرسایشی با محدودیتها، سرپرستی خانواده و کار ذوق کش و طاقتفرسای اداری بجنگند.
تأثیرپذیری از هدایت و چوبک
احمد محمود نویسنده صاحب سبکی است که در آغاز تحت تأثیر داستانهای صادق هدایت و بهویژه داستانهای ناتورالیستی صادق چوبک بود. داستانهایی پر از ملالِ زیستن و افکار شبه اگزیستانسیالیستی و دلشورههای فردی. سپس با کسب تجربههای اجتماعی بیشتر و دقت در مسائل ریزودرشتی که در طول زندگی پرفرازونشیب خود با آن درگیر بود و همچنین تعمق بیشتر نسبت به زادگاهش و تجسم زندگانی مردمش که روی گنجی از طلای سیاه نشسته ولی محروم از آن بودند و آنچه در ژرفای مناسبات اقتصادی- سیاسی آنان میگذشت، روی میآورد که در آثارش نوعی رئالیسم اجتماعی بهوضوح دیده میشود که در آن ترسیم واقعیت، بیشتر از زاویه جامعهشناسی و مناسبات اجتماعی است. گرچه هنوز خطوط ناتورالیستی و انگیزههای غریزی و عوامل تقدیری در آثارش مثلاً در کتاب «داستان یک شهر» پررنگ است.
مبارزات الهامبخش دهههای ۳۰ تا ۵۰
دوره سومِ نویسندگی احمد محمود که اوج آن را در رمان سهجلدی «مدار صفر درجه» و رمان دوجلدی «درخت انجیر معابد» شاهدیم، محمود را به تحول اجتماعی و عدالتخواهی و بهتر شدن وضعیت مردم رنجدیده دلبسته میکند و این عامل راه او را از نویسندگان مدرنیست و شبه مدرنیست جدا میکند.
در بیشتر داستانهای او فضا، فضای مبارزه دهههای ۳۰ تا ۵۰ حاکم است. شخصیتهای داستانی او تکبُعدی و سادهاند اما نمیتوان نادیده گرفت که او در بیشتر داستانهایش باز آفریننده واقعیتهای تلخ زندگی مردم محروم جنوب بهویژه اهواز و خوزستان است. این را نیز باید افزود که توجه بیشتر محمود به مسائل اجتماعی و سیاسی زندگی لایههای فرودست جامعه است. آثار او به زبانهای روسی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ارمنی و کردی ترجمهشده است.
سرانجام این روح ناآرام و پرتلاطم ادبیات معاصر و راوی درد و رنجهای مردم جنوب در تاریخ ۱۲ مهر ۱۳۸۱ در بیمارستان مهراد به سبب بیماری ریوی که از سالهای میانی عمرش با آن درگیر بود، دیده از جهان فروبست و پیکرش در ۱۵ مهرماه از جلوی تالار وحدت در میان جمعیت انبوهی از دوستدارانش تشییع و در امامزاده طاهر کرج در کنار احمد شاملو، هوشنگ گلشیری و … آرام گرفت.
لیما صالح رامسری، مدیر انتشارات معین
منابع:
محمود، سارک و سیامک و بابک (۱۳۸۲) دیدار با احمد محمود، تهران، انتشارات معین.
باژن، کیوان (۱۳۹۹) همراه با احمد محمود؛ تهران: انتشارات هزاره سوم.
دستغیب، عبدالعلی (۱۳۷۸)؛ نقد آثار احمد محمود؛ تهران: انتشارات معین.
محمود، احمد (۱۳۵۷)؛ همسایهها؛ چاپ دوم؛ تهران: انتشارات امیرکبیر.
گرجی، مصطفی و سید علی سراج (۱۳۹۹) جریانشناسی نثر معاصر؛ تهران، دانشگاه پیام نور.
محمود، احمد (۱۳۷۲)؛ مدار صفر درجه؛ ۳ جلدی؛ تهران: انتشارات معین.
محمود، احمد (۱۳۷۹)؛ درخت انجیر معابد؛ ۲ جلدی؛ تهران: انتشارات معین.
گلستان، لیلی (۱۳۸۳)؛ حکایت حال گفتوگو با احمد محمود؛ تهران: انتشارات معین.