یونسکو: در وحشت متولدشدهایم و در رنج و وحشت از پایان زندگی میکنیم
اوژن یونسکو عشق را نوعی نوستالژی بینامونشان میداند. «عشق به کویر یا آبی دریا ممکن و شدنیتر به نظر میرسد اما به آدمها هرگز.»
مطابق دیدگاه اوژن یونسکو تنها عشق است که میتواند آهن را خرد کند و غل و زنجیرها را. هیچچیز نمیتواند در برابرش مقاومت کند. عشق واقعی ترک نمیکند، مشکل نمیشناسد، کنار نمیکشد، دست کشیدن کار افراد حقیر است.
عشق موردنظر او در زیرزمینها، سیاهچالهها و محبسهای روح انسان وجود دارد و چنین عشقی است که همیشگی است. انسان آن را از منفذهای باریک روح به درون میکشد، در خود میپرورد و آنگاهکه به عرصه حیات مستقلش پا گذاشت با آن سرفرازی میکند.
دراینبین رنجش را میکشد و اندوهش را چون شیره جان لمس میکند. یونسکو آنانی که از عشق مینالند یا خود را بابتش ملامت میکنند برنمیتابد. عشق برای او یعنی چیزی ورای انسان و فراتر از حیات انسان و در نوعی نگاهی ایدهآلیستی تام فلسفه آفرینش را برای به زندگی درآمدن عشق میداند و بس.
میگوید: در عرصه زندگی اجتماعی و در نوستالژی غمانگیز ارتباطات با دیگر آدمها هم چنان و بهطور کاملاً غیرارادی، سلینوار همهچیز را آن بیرون تاریک و یخزده میبیند و برای دانستن درونشان خیلی خود را بهزحمت نمیاندازد، چراکه با چشمان طبیعی و غیرمسلح خود و بهوضوح و روشنی آب و آبی آسمان بالای سرش میبیند که نیمی از مردم امیال تشدید شده یا واپس زده دارند و بهدرستی و به تنفر تمام و سرسختی معتقد است که اگر امکان فوران یا تخلیه آنها بود، همه همدیگر را میکشتند.
از منظر جامعهشناختی یونسکو آدمها در بستری از تحریک و حسادتهای کوچک زندگی میکنند. تحریکات فرویدی غریزی و حسادتهای ناشناخته ناشی از خودکمبینی و بعضاً خودخواهیهای حقارتانگیز.
زندگی بهزعم اوژن یونسکو صحنه تراژیک غمباری است که روشنایی امیدبخشی در آن جاری و ساری نیست تا انسان بتواند با تهماندههایی از امیدهای واهی و رؤیاهای متوهمانه چشم به فرداهای برنیامده تاریکتر از دیروز و امروز بنشیند: «درواقع در وحشت متولدشدهایم و در رنج و وحشت از پایان و رفتن زندگی میکنیم. در تلهای باورنکردنی، غیرقابلقبول و جهنمی.»
یونسکو وقتی جنگ را از نزدیک میبیند بهدوراز هرگونه عافیتاندیشی به کف خیابان میآید و پیش از هرگونه اعلام موضع در جانبداری از این گروه یا آن گروه «مخاصم» فریاد میزند که هر دویتان راه را بهغلط میپیمایید.
جنگ و انقلاب برای یونسکو دو مضمون متفاوت نیستند، بلکه دو کفه یک ترازو به شمار میآیند، چراکه میپندارد وقتی طبقات اجتماعی باهم میجنگند نه به دلایل اقتصادی است، نه به دلایل میهنپرستانه، بلکه برای آن است که نیاز به جنگیدن دارند.
یونسکو معتقد است که در انقلاب مردم همدیگر را میکشند تا برای نسل آینده زندگی بهتری رقم بزنند درحالیکه اینگونه نیست. این روی دیگر همان گفته معروف بالزاک پیشوای رئالیسم قرن نوزدهمی است که در چرم ساغری با صدایی رسا فریاد برمیآورد که انسانها هرگاه خواستهاند چیزی به دست آورند، تنها چیزی را با چیزی جابهجا کردهاند.
«به مردمی که برای هیچ دست به تیر میبردند، گفتم شما همینالان هم در تابوتهایتان هستید. برای ضربه زدن عجله نکنید. بهزودی هیچکس باقی نمیماند. به آنها گفتم بیسروصدا هم میشود متلاشی شد.» انسانشناسی یونسکو شاید نقطه عطفی در ابراز عقیدههای مردی باشد که برای نشان دادن لایههای زیرین لبخندهایشان نمایشنامههای بسیاری را به روی صحنه برده تا به انسانها نشان دهد پشت آنهمه لبخندهای تصنعی چه مصیبتهای شخصیتی صرف یا چه روایتهای غمانگیزی شکلگرفته. داستانهایی از یک منظر حقیقی و از یکسو جبارانه و فناپذیر.
اوژن از اینکه آدمها زیادی زندگی را جدی میگیرند دچار سرگشتگی حیرتانگیزی میشود که با هیچ منطق و برهان و رستاخیزی نمیتواند برای آن پاسخی درخور و اقناعکننده بیابد.
«عجیبتر از خود زندگی آدمهاییاند که تا آخرین لحظه خشنود و تسلیماند. چرا از خود نمیپرسند که روزی باید بمیرند.»
از زندگی و نمایش غمانگیز صحنه زندگی که بگذریم، یونسکو به مرگ نیز نگاهی متفاوتتر ازآنچه در جریان است، دارد. او معتقد است که آدمها چون نمیتوانند مرگ را به تعویق بیندازند، همدیگر را میکشند. همهچیز را الکی سرهمبندی میکنند، چون نمیتوانند «غیرقابل توضیح» را توضیح دهند.
نکتهای بس ژرف و شگرف. غیرقابل توضیح را توضیح دادن بیشک نیازمند اندیشه است و روحی بزرگ و نگاهی دور از خودباختگیهای معمول و روزمره زندگی.
زشتی و زیبایی که یکی از بزرگترین دغدغههای بشری است، برای یونسکو اما نقطه عطفی است در گونهای از روشنبینی محض بهدوراز هرگونه وسوسه. انتخاب بین این دو هنری است بس متعالی و وارسته که نیازمند ذهنی هوشیار و بهدوراز هرگونه خطای گزاف بینی است و بدین معناست که میگوید زشتی یک نعمت و برکت است که به خاطر استثنایی بودن، میتواند باعث دگرگونی شکوهمند زندگی باشد. او در درون انسان دنیایی آفتابی میبیند که اگر این را میدانستند
آنگاه زشتی دیگر برایشان نهتنها زشت نبود که بسیار زیبا بود. از این منظر سختترین سرما هم نمیتواند در برابر گرمای قلب مقاومت کند. بهشرط آنکه بدانیم کدام دکمه را بفشاریم تا روشن شود:
«میباید بعد از گذشت از زیبایی، بیدرنگ زشتی را انتخاب کرد. اگر زشتی نتوانست جذابیتی داشته باشد، موردتوجه قرار میگیرد و دربارهاش نقد مینویسند. زمانی که تاریکی محو شد، بیمعنایی پاک میشود و مسیر را باز میکند.»
و چنین است نگاه اندیشناک، مستغنی و فرازمینی او به شهرت که وسوسه مدام انسانهاست: «شهرت تنها موجودی است که از دستمایه خودش تغذیه میکند. شهرت بیشتر برازنده اموات است. لباس عاریهای است که بر تن زندهها میکنند.»
با فلسفه سلیس و روشن یونسکو برای رهایی و رسیدن به آرامشی پایدار و شادمانی سکرآور سرزنده و پیروز بخش، آدمی باید زشتی را برگزیند و گمنامی را.
ستایش رنج و اندوه چیزی نیست که یونسکو با مهتران اندیشه و ادبیات اختلافنظری داشته باشد. باور دارد که هرگونه خردی با پذیرش رنج آغاز میشود و بیتردید بیشتر سقوطهای هولناک انسانی و زوالهای تدریجی عقل از این مرحله آغاز میشود: نپذیرفتن نقش رنج در خردمندی. انسان دیروز باآنکه از آگاهیهای کمتری به نسبت انسان امروز برخوردار بود اما – حتی شاید ناآگاهانه و رخوتناک- تن به انقیاد و رضا میداد و گاه نیز برای پرورش روح اصرار بر پذیرش برخی از آن رنجها را داشت، اما انسان آگاهتر امروزی و زودرنجتر از دیروز برای کاهش یا نفی رنج به هر شایست و ناشایستی متوسل و جالبتر آنکه در این راه رنجهای بیشتری نیز متحمل میشود.
یونسکو انسان را به لحاظ جامعهشناختی مشروط میداند اما به لحاظ زیستن این را هیچ میپندارد و ازلحاظ کیهانی ماجرا را بیش از اینها میبیند. انسانشناختی یونسکو دامنههایی بس عجیبوغریب دارد. دامنههایی به وسعت آسمانهایی که هنوز آدمی نتوانسته آنها را کشف کند. او انسان را تکیاخته مبهم و شوریده سری میداند که کل جهان و همه موجودات و غرایز با انعکاسهایی که در او ایجاد کردهاند، در آن رسوخ کردهاند. به همین دلیل است که نتیجه میگیرد که ما تحت تأثیریم و هیچگاه چیزی را تحت تأثیر قرار نمیدهیم.
«تمام زندگیمان تکهپاره پیش میرود برای رنج نکشیدن باید تسلیم شد. در وهله اول حس نارضایتی است که در ما شکل میگیرد و بعد عذابمان میدهد. ما از دیگران میترسیم پس خود را به سمتشان پرتاب میکنیم تا آنها را خلع سلاح کنیم.»
محمد صابری
اوژن یونسکو (Eugène Ionesco)
اوژن یونسکو نمایشنامهنویس و نویسنده فرانسوی با اصلیت رومانیایی متولد ۲۶ نوامبر سال ۱۹۰۹ است که البته بیشتر سالهای عمرش را در فرانسه گذرانده است. یونسکو را بارزترین نمایندهی تئاتر آوانگارد و تئاتر پوچی فرانسه مینامند. باوجوداینکه وی شهرتش را مدیون نمایشنامههایش است، کارش را با نمایشنامهنویسی شروع نکرد، او ابتدا شعر و نقد برای مجلهها و روزنامههای رومانیایی مینوشت. او در چهلسالگی اولین نمایشنامهاش را نوشت و اولین کارهای تئاتریاش که از خلاقانهترین و پیشروترین آثارش محسوب میشدند نمایشنامههای کوتاه و تکپردهایاش بودند. ازجمله: آوازهخوان طاس، صندلیها، درس و … ازجمله کارهای بلند او که مربوط به دورهی دومی کاریاش هستند میتوان به قاتل و کرگدن اشاره کرد که محبوبیت فراوانی داشتند. او در سال ۱۹۷۰ به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد و همچنین در سال ۱۹۶۴ نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد. یونسکو در مارس ۱۹۹۴ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.