غزاله علیزاده؛ راوی تلاش زنان برای گریز از تنهایی
وقتی مادرها نوزادشان را بعد از تولد برای اولین بار به آغوش میکشند هیچ تصوری از آینده فرزندشان ندارند. همه بهترینها را برای فرزندشان تصور میکنند و میخواهند و هیچ مادری نیست که بتواند در آن روز و روزهای بعد به مرگ و چگونه مردن فرزندش فکر کند.
منیرالسادات سیدی هم هنگامیکه غزاله (علیزاده) دختر کوچک و ظریفش را در آن چهارشنبه سرد زمستان به آغوش کشید و حتی روزها و ماهها و سالهای بعد به ذهنش خطور نمیکرد روزی فرزندش را مانند برگی بر سرشاخهای لرزان بیابند درحالیکه از طنابی تاب میخورد.
غزاله علیزاده اگر بود این بهمنماه (بیست و هفتم) ۷۵ ساله میشد؛ اما او از سفر زندگیاش گذشت و در بهار سال ۱۳۷۵ زندگیاش را در ۴۵ سالگی، نیمه رها کرد. چه کسی میداند اگر غزاله بود تا کی زنده میماند و چند اثر دیگر به دنیای ادبیات میافزود؟ او که آثارش، بلوری بود از خویشتنش و معلوم نشد کی این بلور ترک خورد تا یک بهار بشکند.
جهان ادبی غزاله علیزاده
آثار غزاله علیزاده چکیده زندگی و تفکر اوست. میتوان گفت تمرکز غزاله در داستانهایش، زندگی طبقه متوسط و روشنفکران بود؛ به تصویر کشیدن روزمرگیها، عادات، مشکلات و دغدغههای آنها و نقد شیوه زیستشان.
میتوان گفت غزاله با آثارش آینهای مقابل قشری از جامعه گذاشته بود؛ آینهای مقابل زنانی که تسلیم سرکوب جامعه شده بودند و زنانی که میخواستند از خمودگی سر بلند کنند، آینهای از مردانی که دست از مردسالاری برنمیداشتند، روشنفکران سرخوردهای که یا منزویشده بودند یا مهاجرت کرده بودند، عشقهای نیمهکاره و رؤیاهای ناتمام.
هرچند او همواره سعی میکرد مشکلات و دغدغههای زنان را در داستانهایش منعکس کند اما با نگاه به داستانهایش میتوان دریافت که همانطور که وضعیت زن را در جامعه تصویر کرده – فارغ از خوب یا بد بودن- به تصویر مرد نیز نگاهی انداخته است.
او در داستانهایش شخصیتهایی خلق کرده که در زندگی واقعی شناخته است؛ زندگیای جاری ساخته که در آن تجربه زیسته خودش موج میزند. روشنفکرانی که تنهایی و انزوایشان بازتابی از وضعیت سیاسی و اجتماعی آن زمانه است. زنانی که میخواهند وضعیت خود را تغییر بدهند. کسانی که تسلیم سختیها میشوند و آنهایی که تحول را بهجای رکود انتخاب میکنند.
هرچند «زن» موضوع اصلی داستانهای غزاله نیست اما او همواره تلاش کرده تنهایی زن و تلاشش برای گریز از دلتنگی و رسیدن به خوشبختی را نشان بدهد. مهمترین کاری که او بهعنوان نویسنده زن در دوران خود انجام داد، به تصویر کشیدن مواجهه زنان با مسائل اجتماعی ازجمله انقلاب بود.
ازآنجاکه غزاله فلسفه خوانده بود و به عرفان و اسطوره علاقه داشت میتوان در آثارش این علاقه را دنبال کرد و در شخصیتهایش سایه اسطوره را دید.
زبان غزاله علیزاده
یکی از مهمترین ویژگیهای جهان ادبی غزاله علیزاده، زبان اوست. زبانی که ساده است اما پیچیده به فرمهای ادبی است.
درحالیکه او در داستانهایش همواره بین رؤیا و واقعیت، ایدهآلیسم و رئالیسم در رفتوآمد است، زبانش، زبانی است غنی با ترفندهایی که کمتر کسی در دورانش از آنها بهره میبرد به هنجار گریزی پناه میبرد؛ با توسل به واژگان و افعال کهن، ضربالمثلها، تضمین شعری، وجه وصفی و… .
غزاله علاقه زیادی به ادبیات کهن داشت و با همین علاقه سبک نوشتاریاش را تعیین کرده. نثر غزاله سرشار از آهنگ و کلمههای تازه کهن است. برای مثال در داستان شجره طیبه اینطور مینویسد: «در آن دم غرقه عرق، شورابه و چرک به زلفانش میآمیخت…» یا در داستان با انار و با ترنج از شاخ سیب: «لحظههای شب پر خلجان کش میآمد و کند از ما میگذشت…» یا در داستان نقشها: «پرتوهای فرار شادی بی گذشته و آینده از نسوج پیکرش در فضا پراکنده میشد…».
آثار او سرشار از این نمونههاست. غزاله در نوشتههایش از واژگان کمکاربرد استفاده میکرد و همین رنگ دیگری به نثرش میبخشید؛ کلماتی مانند وشت (خوبی)، فام (رنگ)، شارب (موی روی لب یا سبیل)، بلاهتبار (کمخردی)، لیچار (سخن ناروا)، خلنگ (علف جاروب) و… یا قیدهای کهن مانند نرمانرم (قید حالت)؛ «رنگ چهره لامیا نرمانرم تازه میشد»، یا آتشین (قید حالت)؛ «با تسلایی آتشین و کشیده و رخوتی مدید».
غزاله علیزاده از ضربالمثل و استشهادات شعری نیز بهکرات استفاده میکرد. کارهای او پر از ضربالمثل است و شاید در داستان دادرسی بیش از دیگر داستانها بتوان آنها را خواند. اشتشهادات شعری یا تضمین به شعر… نیز یکی دیگر از ویژگی آثار اوست.
مثلاً در داستان دادرسی، تضمین به شعر دقیقی را میبینیم؛ «یکی پرنیانی/ دگر زعفرانی/ یکی زر نام ملک برنبشته/ دگر آهن آبداده یمانی» یا در داستان بعد از تابستان تضمین به شعر هوشنگ ابتهاج؛ «بسترم صدف خاکی یک تنهایی است/ و تو چون مروارید/ گردنآویز کسان دیگری» در داستان تالارها تضمین به شعر حافظ و فروغ و اخوان؛ «دیدی دلا که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد/ آراستیم خانه و خوان را/ وان ضیف نامدار نیامد».
او همچنین از افعال کهن و کمکاربرد نیز در آثارش استفاده میکرد. بخوانید: «و عطر گلهای آبی و زرد که درهم فرومیشد، میآماهید…» فعل آماهید به معنای آماسیدن و فعل آماهیدن به معنای بادکرده، ورمکرده. یا در جمله «و چون ساکن است نمیحراکد و چون میحراکد ساکن نیست…» فعل حراک به معنای جنبش است.
غزاله حتی سعی میکند از نام شغلهای قدیمی نیز استفاده کند؛ مکاری و مالبند، درودگر، رامشگر، طوافی و…
موتیفها در جهان ادبی غزاله علیزاده
در تمام آثار غزاله، موتیفهایی وجود دارد که بهکارگیری آنها به جهان ادبی غزاله علیزاده و رابطه این جهان با جهان فکریاش شکل میدهد. موتیفهایی که ریشه در نمادهای بهشت و عرفان و عناصر آن دارند.
بنمایههایی مانند طبیعت و عناصر موجود در آن، زن، عدد هفت، پرده، سفر که تقریباً در تمام داستانهایش از آن استفاده کرده؛ در سه داستان شجره طیبه پاندارا و با انار و با ترنج… سفر مانند سیر و سلوکی عارفانه است، در دو منظره آقا و خانم عاطفی زیاد سفر میروند، در دادرسی سرهنگ معز برای رهایی از گرفتاریهای روحی و خانوادگی سفر میرود، در بعد از تابستان اتفاقات داستان در سفری که دخترعموها به روستای عنبران داشتند رخ میدهد، در جزیره کل داستان در یک سفر یکروزه اتفاق میافتد، در داستان سوچ سفر موجب تنهایی شخصیتهای داستانی شده، در داستان در تالارها افسانه همسر پرویز اتحاد بعد از جدایی از وی به خارج از کشور سفر میکند و…
تنهایی بنمایه دیگری است که مانند تنهایی در تمام داستانهای غزاله دیده میشود؛ تنهایی دخترعموها بعد از شکست عاطفی در داستان بعد از تابستان، تنهایی احمد و لیلا در داستان اول بهار، تنهایی بهزاد و نسترن در داستان جزیره، تنهایی فریده و احمد در داستان سوچ، تنهایی پرویز در داستان تالارها، تنهایی علی خلیلی در داستان نقشها و تنهایی رؤیا در کشتی عروس.
از غزاله علیزاده رمان (دو منظره، ۱۳۶۳، خانه ادریسیها، ۱۳۷۰، شبهای تهران ۱۳۷۸، ملک آسیاب، مجموعه داستانهای سفر ناگذشتنی ۱۳۵۶؛ شامل داستانهای شجره طیبه، پاندارا، با انار و با ترنج از شاخ سیب)، چهارراه (۱۳۷۳؛ شامل داستانهای دادرسی، بعد از تابستان، جزیره، سوچ)، تالارها (۱۳۸۲؛ شامل داستانهای نقشها، اول بهار، گرد و شکنان، تالارها)، ملک آسیاب ۱۳۹۵، کشتی عروس، رؤیای خانه و کابوس زوال و داستانهای کوتاه همراه با داستان دو منظره در مجموعهای بانام با غزاله تا ناکجا در سال ۱۳۷۸ منتشرشده است.
نگاهی کوتاه بیندازیم به برخی از آثار غزاله علیزاده:
خانه ادریسیها
بخش بزرگی از شهرت غزاله به خاطر نوشتن رمان «خانه ادریسیها» است که سال ۷۰ منتشر شد. هرچند در زمان حیاتش آنطور که شایسته بود به این رمان پرداخته نشد.
سه سال پس از مرگش این رمان برنده جایزه بیست سال داستاننویسی ایران شد. گفته میشود خانه ادریسیها یکی از بهترین رمانهایی است که پس از انقلاب منتشرشده.
این داستان روایت ساکنان خانهای در عشقآباد است. آنها مدام در خیالات خود هستند و خاطرات را مرور میکنند؛ اما این روند با ورود عدهای که بهتازگی قدرت کشور را به دست گرفتهاند و به خود لقب قهرمان میدهند، به هم میریزد.
خانه ادریسیهای غزاله، خانه زنان است؛ زنان فقیر و کارگر، زنان اشرافی و زیبا، زنان روانپریش. آنها همه در فضایی مردسالار زندگی میکنند. زنانی که هرکدام نماد چیزی هستند؛ ناکامی، نفرت، ناآرامی.
دوطبقه فقیر و مرفه در این رمان کنار هم قرار میگیرند. آنها دردهای مشترکی دارند و برای درمان خود به یکدیگر نیازمندند. در خانه ادریسیها همهچیز متحول میشود؛ عشق و این انقلاب است که سرنوشت هرکدام از آنها را تعیین میکند.
محمد مختاری در نقد رمان خانه ادریسیها در مقالهای به نام «پیچیدگی سرنوشت یکخانه» نوشته: «رضا، لوبا، رحیلا، لقا، خانم ادریسی هر یک پذیرنده تقدیر محتوم بودهاند. نه پرتگاهها را میشناختهاند، نه ژرفای رنج و عشق و مرگ را. سلسله زنهای زیبا و با قریحه. تابع و شریک نظامی مستبد و خشن و جبار. نیلوفرهای سپیدی که بر سطح برکه اجدادی میشکفتهاند؛ و پس از مدتی میپژمردهاند. شکوه ناپایدارشان عمق نداشته است. رنج و غرورشان از سر خامی و جوانی بوده است.»
غزاله این رمان را در آستانه فروپاشی حکومت شوروی نوشت و آن را همان سالی منتشر کرد که اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد: ۱۹۹۱. برخی معتقدند این رمان با «مزرعه حیوانات» جورج اورول ازنظر درونمایه رابطه بینامتنی دارد.
شبهای تهران
غزاله در شبهای تهران سراغ جوانان دهه ۴۰ و ۵۰ رفته و رنجها و مشغلههای فکری آنان را به تصویر میکشد. میتوان گفت این رمان، رمانی سیاسی – اجتماعی است که روزگار جنبشهای اجتماعی پیش از انقلاب را روایت میکند.
زنان شبهای تهران باشخصیتهای متنوع درنهایت یک درد مشترک دارند: ناکامی. آنها در زندگی غمگین خود با بیعدالتی دستوپنجه نرم میکنند، گاهی شکست میخورند، گاهی یکقدم پیش میگذارند. همه آنها تلاش میکنند از بیعدالتی گذر کنند.
دو منظره
دو منظره، یک رمان کوتاه است؛ زندگی مردی به نام مهدی است که در فضایی مردسالار بزرگشده اما اعتمادبهنفس اندکی دارد.
روایت برخورد او با همسرش وقتی پس از ازدواج اعتراف میکند عاشق مردی دیگر است. در کنار روایت مواجهه مهدی با چنین حقیقتی، این رمان تصویری از سرکوب، محدودیت و آزادی زنان در آن دوره را نیز نشان میدهد. نثر این داستان، نثری درخشان و شاعرانه است.
غزاله این کتاب را سال ۵۸ نوشت اما سال ۶۳ منتشر کرد.
چهارراه
چهارراه، مجموعهای از چهار داستان کوتاه است: «دادرسی»، «بعد از تابستان»، «جزیره» و «سوچ».
غزاله در این چهار داستان با زبانی روان و فاخر به جزییات طبیعت، اشیا و موقعیت در داستان میپردازد و باوجوداینکه ریتم داستانها کند است، مخاطب از خواندن آن احساس خستگی نخواهد کرد.
جزیره و بعد از تابستان شهرت بیشتری نسبت به دو داستان دیگر در این مجموعه به دست آورد. مضمون غالب در این داستانها تنهایی است. غزاله برای نوشتن داستان جزیره که در این مجموعه منتشر شد، توانست جایزه قلم طلایی از مجله ادبی گردون را به دست بیاورد.
جزیره روایت سفر یکروزه زن و مردی به جزیره آشوراده است. داستان بعد از تابستان نیز با استقبال منتقدان مواجه شد. غزاله در این داستان زندگی نسلی از زنان را به تصویر کشیده که میان زندگی سنتی و مدرن گیر افتادهاند؛ زنانی اسیر خیال و زنانی آرمانخواه.
ملک آسیاب
۲۰ سال بعد از مرگ غزاله، نشر رشدیه، ملک آسیاب را منتشر کرد.
داستانی درباره دختر جوانی به نام سارا که با مادر خود، خانم نجمی زندگی میکند. خانم نجمی به حفظ سنتها و ارزشهای خانواده مقید است و سارا به دنبال تغییر و شادی است. او در جوانی با همبازی کودکی خود، فرزین، ملاقات میکند و به وی علاقهمند میشود. سارا به دنبال شادی است اما از شروع رابطه جدی میترسد و از سویی دیگر به مادر و تنهایی او میاندیشد. این احساسات متناقض باعث میشود که او نتواند بهدرستی تصمیم بگیرد و در تردید دستوپا بزند.
تالارها
غزاله یک سال پیش از آنکه به زندگیاش پایان بدهد این داستان را نوشت: بهار ۱۳۷۴.
روایت زندگی مردی به نام پرویز اتحاد؛ شخصیتی که علیزاده بهعنوان نمادی از روشنفکرهای دهه چهل تا نزدیکی دهه هفتاد، ساختهوپرداخته است.
علیزاده، عشق، تنهایی، سیاست، امید، تاریخ و تحولات جامعه را درهمتنیده و چکیدهاش تبدیلشده به زندگی پرویز اتحاد در رفتوآمد به تالارهای هنری. مردی که میخواست در ۴۰ سالگی خودکشی کند اما ما داستانش را تا آستانه ۵۵سالگی خواهیم خواند.
فصل اول درباره پرویز اتحاد، فصل دوم درباره تالار رودکی با دختران کوتاهقامت و روسری دودی بر سر، نگاههایی بینور و خسته، فصل سوم درباره آشنایی با افسانه در تهران پالاس، فصل چهارم یک سال و نیم بعد از جدایی از افسانه را روایت میکند.
فصل پنجم تصویر شهر در التهاب تظاهرات خیابانی، فصل ششم بازگشت به گذشته، تئاتر شهر و افسانه، بازگشت به عشق و نگاه گذرا و ناآشنای اتحاد به مرگ، فصل هفتم، زوال افسانه را نشان میدهد، فصل هشتم، قابی از روزهای اشغال سفارت امریکاست، فصل نهم درباره اتحاد در آستانه ۵۵ سالگی، ضعیف و سهل گیر و دور از شهرت، فصل دهم روایت کوتاهی از دیدن افسانه بعد از سالهاست و فصل یازدهم در تالار وحدت، چهرهای از پرویز اتحاد نشانمان میدهد که نماینده نسلی روبهزوال است.
عشقی که در داستان «تالارها» به تصویر کشیده شده از زمان شکوفه زدن تا زوال، عشق آشنایی است. چنانکه حالوروز شخصیت زن داستان، یعنی افسانه عطایی نیز حالوروز آشنایی است.
افسانه زنی تحصیلکرده است که از فرانسه برگشته باسوادی بیش از مرد روشنفکر پرمدعای داستان، مدتی بعد از ازدواج میگوید: «احساس بدی دارم، فکر میکنم از صحنه زندگی کنار گذاشتهشدهام. هویت من در تو حل است؛ هر جا میروم میگویند زن فلانی است. مگر خودم آدم نیستم؟ دخترها دورت حلقه میزنند و با چشمهایشان میخواهند قورتت بدهند. تو هم خوشخوشانت میشود. من در کنج آشپزخانه کبابکوبیده را روی دیس پلو میگذارم. گوجهفرنگی دورش میچینم، دامن کلوش میپوشم، کمر چرمی میبندم تا مطمئن شوی با سیلوانا مانگانو ازدواجکردهای.»
اینجا افسانه غزاله علیزاده ما را به یاد زن داستان لابیرنت میاندازد که مهشید امیرشاهی در سال ۱۳۴۵ نوشت: «خانه، خانه کریم بود. اسم من اسم کریم بود. میگفت: خانم میرشهاب. من چند لحظه دوروبرم را دنبال خانم میرشهاب گشتم و بعد متوجه شدم که خانم میرشهاب خود من هستم… از شب قبل و از شب قبل به بعد.»