سپهری؛ شاعر فرزانه و خردمندی
شعر سپهری نوعی واپسگرایی و حسرت به آرامشهای ازدسترفته را در مخاطبان خاص خود بیدار میکند
برخی متفکران غربی به این نتیجه رسیدند در عصری که کشتن فردیتها نوعی ارزش تلقی میشود، بازگشت به گذشته یا مذهب و عرفان تنها دریچه نجاتبخش انسان معاصر است.
ماکس هورکهایمر یکی از اعضای بلندپایه مکتب فرانکفورت آلمان معتقد بود که در عصری که سخن از حذف فردیتهاست باید به ارزش فردیت ایمان داشته باشیم. او خود را با چیزی که آن را «گرایش به سمت جهانی عقلانی شده، خودکار و کاملاً اداره شده» مینامید در تعارض میدید و عقیده داشت در عصری که تمایل به حذف استقلال فرد وجود دارد جز تمایلات مذهبی، هیچ امیدی برای آزادی ولو محدود وجود ندارد.[۱]
این نوع تفکر غربی همزاد خاصی در ایران و در آثار یکی از شاعران معاصر ما به نام سهراب سپهری دارد و هدف این گفتار نیز نگاه هستی شناختی و اسطورهای سهراب سپهری به انسان از دریچه شعر و برخورد و تلاقی اندیشه شعری او با عارفان شرقی و منادیان اخلاقی چون لایوتسه و بوداست.
شعرهای سپهری بهشدت متأثر از افکار عارف هندی کریشنا مورتی و همینطور اشو است. هرچند ازنظر ارزشی مابین اندیشههای مورتی و اشو تفاوت زیادی وجود دارد، اما درواقع خود مورتی و اشو نیز اساس اندیشههایشان را از فلسفه این دو – لایوتسه و بودا- کسب کردهاند. بدین ترتیب افکار کریشنا مورتی و اشو نیز شرحی امروزی و مدرن از اندیشههای این دو استاد است.
لایوتسه، بودا و سپهری
مروری دقیق در شعرهای سهراب نشان میدهد که نوع جهانبینی یا هستیشناسی او از چه جایگاهی برخوردار است و تلاقی آنها با اندیشهها و دغدغههای کدامین متفکران همسو است. اگر بخواهیم مضمون کلی آثار او بهویژه در چهار مجموعه آخر را به شکل یک روایت ساده داستانی بدون تعلیق بنویسیم این منش خاص به دست میآید: قهرمان شعرهای سپهری سالکی است در جاده معرفت بهقصد دریافت همهچیزها که در قلب هستی و انسان در جریان است و سلوک او نیز در معنا دادن از طریق کشف و شهود ضمیرش معنا مییابد.
او هستندهای است که طی طریق کرده و زمانها را درنوردیده، اگرچه از گذشته بریده و سودای آینده را نیز ندارد در زمان اکنون به سر برده و شارح «بودن» خود است. نگاه او به بیرون و درون، نگاهی در لحظه و خالی از واسطه است:
«سفر مرا به زمینهای استوایی برد/ و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند/ چه خوب یادم هست / عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: / وسیع باش و تنها و سربهزیر و سخت»[۲]
و در این سفر خواهد آموخت که:
«و من مفسر گنجشکهای دره گنگم؟ / و گوشواره عرفان نشان تبت را/ ولی مکالمه، یک روز، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را / شکوه شاه پرکهای انتشار حواس/ سپید خواهد کرد»[۳]
این منش و سلوک درواقع به کهنترین تفکر مشرق زمین یعنی تفکر تایو در نوشتههای استاد کهنسال چینی یعنی لایوتسه بازمیگردد.
لایوتسه اساساً مرد انتقاد بود. حرفهای پوچ و عقیدههای بیمغز و بیمعنی را با قضاوتی سخت و تند نابود میکرد. از تمدن عهد خود بیزار بود و خود را به آغوش آسایشبخش عرفان، تصوف و تفکر باطنی انداخته بود. تعلیمات او بهنوعی شکاکی و بدبینی نیز منجر شد که ندای بازگشت به طبیعت را درمیداد و همچون «ژان ژاک روسو» میخواست انسان را دوباره به دنیای جنگل برگرداند.
لایوتسه فلسفه تایو (طریقت) را بنیاد نهاد و همه آثار مکتوب را رد کرد و معتقد بود دانش فضیلت نیست، زیرا برخی از شرورترین افراد جهان مردم تحصیلکرده و دانشمند بودهاند. (یادآور شعر حافظ: تکیهبر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش). او معتقد بود به کار بستن تایو برای روشنفکر شدن نیست، بلکه برای ساده ماندن است.[۴]
در چین توجه به انسان جلب نظر میکند و به همین دلیل فکر چینی کاملاً بهطرف اخلاق و جلوه خارجی و عینی اشیا متوجه میشود. تعلیم لایوتسه هدف حکمت و فلسفه را نیل به زندگی معقول میشمرد و نیل به این مقصود را موقوف به درک مفهوم تایو میپنداشت.
این تایو که او آن را «نظم کل» یا «نظام عالم» تلقی میکرد ظاهراً قبل از لایوتسه هم در تفکر و حکمت چینی شناختهشده بود ولی او اولین کسی بود که آن را مبنای یک تعلیم اخلاقی منظم ساخت و نوعی اخلاق رواقی از آن به وجود آورد که توانست صلح و آرامش را در بین انسانها تضمین کند.[۵]
لایوتسه استدلال میکند که انسان شرطی شده و معتقد است خود یک پدیده بیگانه در ذهن است. باید دست از تعبیر و تفسیر برداریم. باید در خویش تأمل کرد. این رقابت و مقایسه است که زندگی انسان را تباه میکند:
«آیا میتوانید دیگران را دوست بدارید / آیا میتوانید از ذهن خود دست بکشید؟ / وقتی مردم برخی چیزها را زیبا میدانند / چیزهای دیگر زشت میشوند / وقتی مردم برخی چیزها را خوب میدانند / چیزهای دیگر بد میشوند / سخت و ساده یکدیگر را پشتیبانند»[۶]
و سهراب در تأکید گفتار او مبنی بر اینکه نباید بین نگرنده و نگریسته چیزی واسطه باشد و از ذهنیت سازی دست بکشیم، میگوید:
«پرده را برداریم: / بگذاریم که احساس هوایی بخورد / بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود/ کفشها را بکند و به دنبال فصول از سر گلها بپرد»[۷]
شعرهای مسافر، صدای پای آب و حجم سبز درواقع شرح کشاف و استعاری کتاب لایوتسه به نام تایوت چینگ است که شاید یکی از اولین کتابهایی باشد که اندیشههایش را به شکل و سیاق شعر بیان کرده است.
شاعر عارف ما از شهر و از قیلوقال دنیای درهموبرهم بیزار و خود را به آغوش پاک و بیآلایش طبیعت و روستا درافکنده تا جانش را مهیای دریافتهای انوار الوهی کند. میخواهد نگاهی باشد مابین خود و طبیعت بهعنوان مظهر و مخلوق ذات برتر و هیچ واسطهای را برنمیتابد.
در فلسفه ذن بودا نیز سالک میآموزد که به پدیدهها بدون واسطه و آموزشهای قبلی بنگرد، چراکه همین واسطهها او را از دریافتهای خالص و ناب دور میسازد. مؤلفههایی چون آب، روشنایی، گل سرخ، رفتن و بودن، برگ درختان و … همه برگرفته از قاموس تفکر لایوتسه و بوداست که سهراب با نگاهی آشناییزدایانه و عمقی استعاری، به آنها طراوتی دیگر بخشیده است.
پیرو آیین بودا، زندگی را «شدن» پویا میبیند و نه «بودن» ساکن و راکد. همه پدیدههای جهان را فانی و دستخوش دگرگونی دائم مییابد. همهچیزها یا در حال به وجود آمدن و تولد هستند یا در حال تخریب و انهدام و مرگ. طبق این آیین، دلبستگی به هر چیز ناپایدار، مولد رنج است؛ اما میتوان رنج را بازداشت. روش بازداشتن رنج از طریق پیروی از اصول هشتگانه است.
پس یک بودائی با توان عملکرد کامل یک انسان اخلاقی، هوشیار، هماره در کسب دانش کوشا و از بند طلب و آرزو آزاد است. پیروان بودا بیش از آنکه تحت تأثیر عواطف خود باشند، به دنبال درک و مفهوم همهچیزند. آیین بودا طریقی تنهاست که بهشدت انفرادی است و در جهت درونی هدایت میشود. آیینی است که «خود» سندیت و درستی را تصدیق میکند و نیازی به اعتبار دیگری ندارد.[۸]
«من به مهمانی دنیا رفتم: / من به دشت اندوه، / من به باغ عرفان / من به ایوان چراغانی دانش رفتم / رفتم از پله مذهب بالا/ تا ته کوچه شک / من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق»[۹]
در مکاتب دراویش در منطقه کردستان چنین موضوعی نیز به دو شکل صدق میکند. شکل اول دراویش مکتب قادریه هستند که سرسلسله آنها به «عبدالقادر جیلانی یا گیلانی» میرسد. اساس اعتقاد این مکتب بر مستی روح، نشیه الهی، شادی، جنبش و رقص استوار است.
درویش یا سالک با این شیوه درصدد دریافت جرعهای از نور معرفت است؛ اما شکل دوم در دراویش مکتب نقشبندیه است که برخلاف سلسله قادریه معتقدند سالک باید چشم جان خود را بر تمامی این مسائل بسته نگه دارد و تماماً به ریاضت نفس، قبض، انزوا، دوری و کنارهگیری از مردم مشغول باشد تا از چشمه الهی فیضی به او برسد.
ازنظر سهراب همهچیز باهدف خاصی خلقشده و همه باید خوب و انسان باشند. شعر سپهری در زمانه کشتن فردیتها و جنگ و خونریزی، شعری آرامشبخش است هرچند به باور برخی منتقدان، شعری عوامانه و البته فریبکارانه است، چراکه چشم خود را به روی بیعدالتیها بسته، اما او در تلاش است تا نشان دهد همه پدیدهها خوباند؛ ما اشتباه فکر میکنیم «چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید»[۱۰]
اندیشه اسطورهای سپهری
انسان پیش از مدرنیته بهطور غالب شیوه «اندیشیدن اسطورهای» داشت. کاسیرر آن را اندیشه اسطورهای[۱۱] خواند که در نظریه او شکلی از اندیشه بود و بهاینترتیب دو «جهانبینی» شکل گرفت که یکی بر «جهانبینی اسطورهای» و دیگری بر «جهانبینی تجربی علمی» استوار میشد. اولی اندیشهای افسانهای و رؤیایی یا گمانپردازانه و تصوری بود که شاید بیشتر از ذهنیت خرد گریز انسان برمیخاست و دومی اندیشهای مبتنی بر واقعیت عینی و ملموس، تجربه پذیر و قابلسنجش و تکرار به شمار میآید.[۱۲]
نگاه کلی و اسطورهای سهراب به انسان این است که او به انسان خوب جهانی بدون توجه به نیازهای روانشناختی و اجتماعی نظر دارد. نگاه سهراب در کل به انسان یک نگاه خاص در یک دوره زمانی خاص نیست. او به انسان در کل تاریخ بشریت مینگرد؛ انسان اسطورهای رویینتن. شعر بلند «صدای پای آب» و شعرهای کوتاه «پشت دریاها»، «واحهای در لحظه»، «نشانی»، «پیغام ماهیها»، «آب» و تعدادی دیگر از مجموعه شعر «حجم سبز» و «مسافر» سرشار از حس اندیشه اسطورهای است:
«قایقی خواهم ساخت/ خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب/ که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق / قهرمانان را بیدار کند / قایق از تور تهی / و دل از آرزوی مروارید / همچنان خواهم راند»[۱۳]
اگر شعری از او را بخوانید، متوجه میشوید که هر کلمه یا واژه بهدقت در کنار کلمه دیگر گذاشتهشده تا منظور شاعر را به ما بفهماند. نگاه سپهری به مقوله شعر قطعاً با نگاه شاعری چون شاملو بسیار متفاوت است.
سپهری شاعر را فرزانه و خردمندی میداند که باید زشتیها و پلشتیهای واقعیت این دنیا را زیبا نشان دهد. برداشت شاملو از انسان، انسان اجتماعی است که با هیچ حکومت و نهاد قدرتی سر سازش ندارد. انسانی که بیشتر از آنکه به خود متعهد باشد به ملت و جامعهاش تعهد دارد و در این رهگذر از مرگ و سفر و غربت لب به شکوه میگشاید؛ اما سپهری انگار در هوایی دیگر سیر میکند: «هرکجا هستم، باشم / آسمان مال من است / پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است/ چه اهمیت دارد/ گاه اگر میرویند/ قارچهای غربت؟»[۱۴]
شعر سهراب واقعیت را به همان شکلی که هست وامیگذارد، بیآنکه چون روشنفکری دگراندیش آن را به بوته نقد بکشد؛ چون هیچچیز نازیبایی در آن نمیبیند، چراکه بر اساس اصول انسانی و اخلاقی او این انسان است که باید شعور الوهی خود را با طبیعت یکسان کند و خود را درگیر مسائلی دون همچون برقراری عدالت اجتماعی، سیاست و مفاهیمی از این قبیل نکند.
اینگونه زیستن خواهینخواهی در قدم اول دل گسستن و طلب چیزی نکردن را به ذهن متبادر میکند. در این زمانه پرتلاطم که شعر از رنج انسان میگوید، شاعر در ذات خود یک آنارشیست است که سعی در بازنمایی همه آن چیزهایی است که تابهحال دیگران از آن دم نزدهاند، اما با زبان خاص خود که مختص دوره زمانی هم باشد.
شعر او صمیمی است. این درست است اما شعر سهراب در فرم یک نقیضه میسازد، چراکه اگر بندی از یکی از شعرهای مجموعه «حجم سبز» یا شعر «مسافر» او را برداشته و به «صدای پای آب» بچسبانیم باز همین حس در شعر میتراود و اصولاً نوع شعر سهراب و تفاوتش با دیگران در همین مقوله است.
کلام واپسین
شعر سپهری نوعی واپسگرایی و حسرت به آرامشهای ازدسترفته را در مخاطبان خاص خود بیدار میکند که ریشه در شکستهای فلسفی و اجتماعی دارد. جامعهای که یک دوره اضمحلال و عقبماندگی فرهنگی را آزموده، اکنون برای تسلی چنین شکستهایی رو بهسوی شعرهای او، روانشناسی فردی، آثار و نوشتههای عرفای معاصر چون «اشو» و «کریشنا مورتی» و حتی روانکاوی «اریک فروم» و «کارل هورنای» میآورد و سعی دارد این تجربیات تلخ را در پس اینگونه آثار پنهان کند.
در حقیقت گرایش به عرفان در عصر مدرنیسم بهنوعی بازتاب وضع و موقعیت انسان معاصر است. انسانی که تمام زندگی خود را آنچنان صرف صدای درون میکند که دیگر فریاد بیرون را نمیشنود. گریز به خیال، عشق، رفتن و مهاجرت کردن از نوع انفسی، از مؤلفههای شعر سهراب به شمار میآیند.
شعر سپهری بهویژه بعد از انقلاب ایران وارد قشر گستردهتری از شعرخوانان شد. تسلیبخش برخی از افرادی که در طلب آرامش و سکون درونی، از هیاهوی انقلاب، گریزی همیشگی به شعرهای او میزدند و درد تنهایی و غربت را با خواندن «صدای پای آب» و «حجم سبز» تسکین میدادند. واقعیت این است که حرف زدن در مورد شعر سهراب بسیار سادهتر از شعر فروغ و نیما و شاملو است.
فرهنگ واژگان شعر سپهری از آسمان به زمین افتاده و سپهری پیش از آنکه این واژهها در کوچهها و خیابانهای ماتمزده و تاریکروشن بریزند و رنگ تعهد اجتماعی به خود بگیرند، آنها را در سبد واژههای ایدئالیستی خود ریخته، رنگ عرفان و اخلاق مدرن به آنها زده، دوباره صیقل داده و با ذهن شفاف خود آمیخته و آنگاه به تابلوهایی به اشکال مجرد درآورده است.
سپهری در دهه ۳۰ و ۴۰ که اوج خفقانهای سیاسی و اجتماعی بود و هنرمندان با زبان استعاره در آن روزگار یأس آلود، لولیوشانه سرود غم انسان سر میدادند و جویهای خون از دشنه جلادان راه افتاده بود، حدیث شقایق و زندگی و صلح سر میداد. انگار «مردی که در غبار گم شد»[۱۵] را ندیده بود و «در گلستانه»[۱۶] چیزی جز زمین نشیه شده از برکات الوهی را نمیدید.
بابک صحرانورد
[۱] مقدادی، بهرام: «فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی»، انتشارات فکر روز، تهران ۱۳۷۸
[۲] سپهری، سهراب: «شعر مسافر»، هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
[۳] همان
[۴] صحرانورد، بابک: «حکمت شرق؛ با نگاهی به فلسفه چین و هند باستان»، اینک فلسفه، فروردین ۱۳۸۸
[۵] همان
[۶] لایوتسه: «تایوتِ چینگ»، ترجمه فرشید قهرمانی، انتشارات مثلث، تهران ۱۳۸۴
[۷] سپهری، سهراب: «شعر بلند صدای پای آب» هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
[۸] مینگ، دووی، استریک من، مایکل، رینولز، فرانک: «کنفوسیوس، دایو و بودا»، ترجمه غلامرضا شیخ زینالدین، نشر مروارید، ۱۳۸۴
[۹] سپهری، سهراب: «شعر بلند صدای پای آب» هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
[۱۰] همان
[۱۱] mythical thinking
[۱۲] کاسیرر، ارنست: «فلسفه صورتهای زبان»، ترجمه یدالله موقن، انتشارات هرمس، تهران ۱۳۷۸
[۱۳] سپهری، سهراب: «شعر پشت دریاها»، مجموعه شعر حجم سبز، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
[۱۴] سپهری، سهراب: «شعر بلند صدای پای آب» هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
[۱۵] نام کتابی از نصرت رحمانی که در دهه سی و در اوج خفقانهای پس از شکست کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر سر زبانها افتاد.
[۱۶] نام شعری از سهراب سپهری از مجموعه «حجم سبز»، هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰