خلق کردن در حقیقت بازآفریدن است
ایستادم و به همهچیزهایی که یکعمر دیده بودم نگاه کردم: آسمان که تا چشم کار میکرد کشیده شده بود، رودخانه سمج که جریان داشت، اسبی که خواب بود، جاده خالی و کورهپز خانهها. فکر کردم که در میان این کثافتها و علف هرزهها خودم هم علف هرزهای بیش نیستم. از این خاک جز ما چه میتوانست عمل بیاید؟
(از داستان مردی از گوشۀ خیابان، خورخه لوئیس بورخس، ترجمۀ احمد میر علائی)
خواندن آثار خورخه لوئیس بورخس برای اولین بار مثل کشف حرفی جدید در الفبا و یا نتی تازه در ردیف موسیقی است. آدولفو بیوئی کاسارس نویسنده آرژانتینی میانه قرن بیستم و از دوستان بورخس، آثار او را «منزلگاههایی بین مقاله و داستان» توصیف کرده است.
آثار نثر بورخس داستانهایی هستند مملو از لطیفههای خصوصی و باطنی، تاریخنگاری و پانویسهای طعنهآمیز و پر کنایه. اکثر آنها بسیار کوتاهاند و شروع ناگهانی و غیرمنتظرهای دارند.
خورخه لوئیس بورخس با استفاده از هزارتوی آینه، شطرنج و داستانهای پلیسی پهنههای فکر بسیار پیچیدهای را خلق میکند؛ اما زبان او بسیار شفاف و روشن با رگههای پوشیدهای از کنایه است. او با جملاتی ساده در شکل دستوری زمان حال، خارقالعادهترین صحنهها را به تصویر میکشد و خواننده را وسوسه میکند تا در گذرگاه چند راههای بهسوی تخیل بیانتهای او گام بردارد.
ویلیام گیبسون، نویسنده آمریکایی- کانادایی داستانهای اسرارآمیز که پایهگذار سبک موسوم به «ادبیات سایبری» تلقی میشود، در مقدمهای بر مجموعه داستانهای کوتاه بورخس با عنوان «هزارتو» احساس خود پس از خواندن اولین کتاب به قلم بورخس را چنین توصیف میکند: «اگر در آن زمان من با مفهوم نرمافزار آشنا بودم به گمانم میتوانستم احساس خود را اینطور بیان کنم که گویا در حال آشنایی با ابزاری هستم که به خاطر قابلیت تصویری آن یک زمانی پهنای باند نامیده خواهد شد.»
حدود نیمقرن پیش زمانی که مجموعه داستانهای مرزشکنانه و پیشگامانه بورخس با عنوان «فیکسیونس» به زبان انگیسی منتشر شد، خارج از محافل ادبی شهر بوینس آیرس زادگاه او در سال ۱۸۹۹ و تا حدی شهر پاریس که آثارش در دهه ۵۰ میلادی ترجمه و چاپشده بودند، کسی او را نمیشناخت.
خورخه لوئیس بورخس با استفاده از هزارتوی آینه، شطرنج و داستانهای پلیسی پهنههای فکر بسیار پیچیدهای را خلق میکند؛ اما زبان او بسیار شفاف و روشن با رگههای پوشیدهای از کنایه است
بورخس در سال ۱۹۶۱ با دریافت اولین جایزه ادبی فورمنتور از سوی جامعه بینالمللی ناشران به خاطر دستاوردهای ادبی بینظیرش یکباره به شهرت جهانی رسید. این جایزه بهطور مشترک به بورخس و ساموئل بکت اهدا شد و نامزدان دیگر دریافت آن آلخو کارپانتیه نویسنده کوبایی الاصل و از بزرگان رئالیسم جادوئی، ماکس فریش داستاننویس و نمایشنامهنویس سوئیسی و هنری میلر نویسنده سرشناس آمریکایی بودند. این جایزه به ترجمههای انگلیسی دو اثر بورخس به نامهای «فیکسیونس» و «هزارتو» شهرت و اعتبار زیادی بخشید و برای خود نویسنده شهرت و احترام زیادی به ارمغان آورد.
نقشهای هزارتو
بورخس از آغاز نویسندهای بود آشنا و هم آهنگ با آثار کلاسیک و حماسی بسیاری از فرهنگهای جهان. او دوران کودکی و نوجوانی خود را غرق در مطالعه سپری کرد. به گفته دونالد یتس از اولین مترجمان آمریکایی آثار بورخس، پدرش که بورخس از او بیماری چشم خود را به ارث برد و او را در سن ۵۵ سالگی کاملاً نابینا کرد، «نویسندهای با موفقیت محدود بود و علاوه بر چند مجموعه شعر و داستانهای تاریخی اولین مترجم رباعیات خیام فیتزجرالد به زبان اسپانیایی بود.» دونالد یتس میافزاید: «مادربزرگ انگلیسی بورخس برای او آثار کلاسیک انگلیسی را میخواند. با توجه به اینکه او مشکل بینایی داشت و نزدیکبین بود به دنیایی گریخت که در آن کلام از واقعیتهای زندگی پیرامون او اهمیت و معنای بیشتری داشتند.»
بورخس در سالهای نوجوانی شعر میسرود و بهطور مرتب به کتابخانه میرفت تا مقالات بلند نویسندگانی همچون ساموئل تیلور کولریدج و یا توماس دی کوئینزی را که در دانشنامه بریتانیکا چاپ میشدند بخواند.
او سالهای نوجوانی خود را در ژنو و بعد در اسپانیا سپری کرد. در دوران جوانی بهعنوان کارمند کتابخانه کار میکرد و سپس مدیر کتابخانه ملی آرژانتین شد. تا سال ۱۹۳۰ او شش کتاب چاپ کرده بود، سه مجموعه شعر و سه مجموعه مقاله. بین سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۹ او تمام آثار داستانی خود را نوشت و چاپ کرد که بعدها به خاطر همین آثار به شهرت رسید.
بورخس در یکی از مقالات خود در مورد کافکا نوشت: «هر نویسندهای عناصر و شخصیت پیشرو خود را خلق میکند. آثار کافکا تصورات ما از گذشته و همینطور درک ما از آینده را اصلاح میکنند.» منابع الهام خود بورخس بسیار متنوع بودند، از پل والری گرفته تا آرتور شوپنهاور، از دانته گرفته تا داستان حماسی قرونوسطایی اروپا به نام بیوولف و حتی کابالا که تفسیر رمزگونهای از کتابهای مقدس عبری است. بورخس آثار والت ویتمن، ادگار آلن پو، جیمز جویس، ویلیام فاکنر، ویرجینیا ولف، آندره ژید، فرانتس کافکا و اشعار حماسی از انگلیسی کهن و زبانهای باستانی ژرمن را ترجمه کرد. او مارک تواین، رابرت لوئیز استیونسون، لویز کارول، ژوزف کنراد و داستانهای هنری جیمز از نویسندگان شاخص سبک رئالیسم قرن نوزدهم و رینگ لاردنر ورزشی نویس و طنزنویس آمریکایی اوایل قرن بیستم را تحسین میکرد.
مارسلا والدس منتقد ادبی میگوید: «کار بورخس را میتوان ترکیب ادبیات ساده و فاخر توصیف کرد. او مصالح برگرفته از ژانرهایی مثل داستان پلیسی و یا علمی- تخیلی را با ساختارهایی عظیم و سؤالات و مفاهیم فلسفی ترکیب میکرد. او عاشق شهر بوینس آیرس بود ولی دنیایی که در داستانهای خود خلق میکرد تماماً از قفسههای کتابخانهها نشات میگرفت.»
نوآوریها و دلمشغولیهای بورخس بهخوبی در مجموعه فیکسیونس منعکسشده و نشان میدهد که او یکی از پیشگامان تلفیق ژانرهای ادبی است. بهعنوانمثال در داستان «باغی با راههای پیچدرپیچ» ماجرا از زبان دکتر یو تسون نقل میشود که یک جاسوس چینی و از نوادگان حاکم سابق هونان است ولی همهچیز را برای نوشتن یک کتاب و ساختن یک هزارتو رها میکند. این حکایت یک معما و یا یک تمثیل بزرگ است که موضوع اصلی آن زمان است ولی درعینحال یک داستان پلیسی هم است.
بورخس در داستان فانتزی خود با عنوان «ویرانههای مدور» جادوگری را خلق کرده که با محبوس کردن خود در معبد باستانی میخواهد آدمیزادی را ظرف یک دقیقه بیافریند و در همان یک دقیقه تمام واقعیات هستی را به او تحمیل کند. در این داستان یکی از همان رازگونههای ویژه بورخس پدیدار میشود و آن این است که آیا راوی داستان فردی است که دارد خواب میبیند و یا کسی است که او را به خواب بردهاند؟
کتابهای شبح آمیز
کتاب «فیکسیونس» درعینحال دید اصیل و پسامدرن بورخس به کتاب و متن را نیز آشکار میکند. او در سال ۱۹۴۱ نوشت: «نگارش کتابهای طولانی گزافگری پرزحمت و فقر آوری است. راه بهتر این است که وانمود کنیم که چنین کتابهایی وجود دارند و بعد سعی کنیم که یک خلاصه و یا تفسیری بر آنها بنویسیم. روشی که معقولتر، شاید ناشیانهتر و شاید هم بیشتر از روی تنبلی باشد، اما من همیشه ترجیح دادهام که بر کتابهایی که در عالم خیال وجود دارند یادداشت بنویسم.»
پییر منارد، یکی از روایتهای داستانی بورخس است که در عالم تصور نویسنده کتاب دن کیخوته است، این نویسنده فرضی بخشهایی از داستان دن کیخوته را باز تصور میکند. در این روش داستاننویسی که عمیقاً تحلیلی است، بورخس این فرضیه خود را تشریح میکند که هر کتابی بهطور مستمر توسط خوانندگان آن روزآمد میشود.
در اثر دیگر او به نام «کتابخانه بابل» ما با جهانی روبرو میشویم که نام آن کتابخانه است و از تعداد بیشمار و بینهایتی از تالارهای ششضلعی تشکیلشده است که از وسط هر یک از آنها یک استوانه عظیم دستگاه تهویه هوا عبور میکند که دور آن نردهکشی شده است.
برخی بورخس را پدر داستاننویسی آمریکای لاتین نامیدهاند که بدون او شاید آثار نویسندگان بزرگ آن دیار مثل ماریو وارگاس یوسا، گابریل گارسیا مارکز، گیهیرمو کابررا اینفانته و کارلوس فوئنتس هیچگاه خلق نمیشدند. مارسلا والدس میگوید: «تأثیر بورخس بر ادبیات آمریکایی لاتین مثل تأثیر شروود اندرسون بر داستاننویسی آمریکا است. این تأثیر چنان عمیق بوده که نمیتوان هیچ نویسنده هم دوره او را یافت که از بورخس تأثیر نگرفته باشد.» او میافزاید: «برخی از آنها بهطور غیرمستقیم و از طریق داستانهای کوتاه خولیو کورتاسار و یا رمانهای سزار آیراس و روبرتو بولانیو تأثیر گرفتهاند.»
طی دهههای اخیر و از زمان درگذشت بورخس در سال ۱۹۸۶ جایگاه و شهرت جهانی او به رشد خود ادامه داده است.
مهمترین نویسنده قرن بیستم
سوزان جیل لوین مترجم و سردبیر مجموعه آثار پنججلدی بورخس که توسط انتشارات پنگوئن منتشرشده است میگوید: «امروزه میتوان بورخس را مهمترین نویسنده قرن بیستم قلمداد کرد. چون او یک قاره ادبی جدیدی را بین شمال و جنوب آمریکا، بین اروپا و آمریکا و بین جهان کهن و مدرنیته خلق کرد.
بورخس با خلق اصیلترین و ارژینالترین ادبیات دوران خود به ما یاد داد که هیچچیزی کاملاً تازه نیست و خلق کردن در حقیقت بازآفریدن است، همه ما یک ذهن واحد و متناقض هستیم و بهواسطه زمان و فضا با یکدیگر مرتبطیم و اینکه آدمیان نهفقط خالق و سازنده داستان بلکه خود داستاناند، اینکه هر آنچه ما میاندیشیم و درک میکنیم افسانه است و هر جزء و گوشهای از دانش ما نیز قصه است.»
سوزان جیل لوین میافزاید: «گو اینکه شبکه جهانی اینترنت که در آن زمان و فضا در کنار هم و بهطور همزمان قرار دارند را بورخس کشف کرده است. بهعنوانمثال داستان معروف او به نام «الف» را در نظر بگیرید. در این داستان اولین حرف الفبای زبان عبری به نقطه مشخصی در زمان و فضا بدل میشود که تمامی زمان و هر آنچه را که در جهان هستی وجود دارد در برمیگیرد.»
بورخس در بخشی از داستان «الف» مینویسد: «من یک فضای کوچک به رنگهای رنگینکمان را دیدم که درخشش آن تقریباً غیرقابلتحمل بود. ابتدا فکر میکردم که به دور خود میچرخد اما بعد متوجه شدم که تصور چنین حرکتی در حقیقت وهمی است که به خاطر دنیای سرگیجهآوری که به آن مقید شده در من شکلگرفته است. قطر الف احتمالاً کمی بیشتر از دو سانتیمتر بود، اما تمام فضا واقعی بدون هیچ کم و کاستی در آن جای داشت.»
چه خوانندگان و چه نویسندگان نکات درخشنده بیشتری را در آثار بورخس کشف میکنند و این برای نویسندهای که یکبار نوشته بود «من همیشه اینطور تصور کردهام که بهشت جایی شبیه یک کتابخانه است» میراث شایستهای است.
جین چاباتاری