واکاوی جهان گمشده پهلوانان
نمایش «معرکه در معرکه»، پس از اجرا در دهه ۷۰ و باگذشت نزدیک به ۳۰ سال، دوباره با کارگردانی سیاوش طهمورث و نویسندگی داوود میرباقری، یادآور تئاتر ملی ایران است که بهرام بیضایی (در کنار عباس جوانمرد، علی نصیریان و…) یکی از آغازگران این حیطه در دهه ۴۰ خورشیدی بود.
اینکه برخی نویسندگان و کارگردانان با این نیت، همان راه را دنبال میکنند و درنگ ما نسبت به گذشته تا هویت و زبان ما از یاد نرود، چه زیباست. بدانیم که این مهم چه جایگاه ارزشمندی برای بازیابی خویشتن دارد و بهراستی در غیر این صورت، دچار ازخودبیگانگی و بطالت هویتی میشویم.
«معرکه در معرکه»، دنیای پهلوانان را نشان میدهد که فروتنانه خویشتن را یافتهاند و در مدار عشق و عرفان، معرکه و پهلوانی را در بهترین شکل ممکن، پیجویی میکنند و این همان گذار انسانی است که چون آینه، انسان را در مقابل خویشتن میگذارد که بازنگری در خویشتن، حال و هوایمان را بهتر کند.
«معرکه در معرکه»، داستان پهلوانی است که به دسیسه یک نالوطی، زنی تحریک میشود که معرکه او را بیشرمانه بدنام و بیاعتبارش کند تا نتواند دیگر معرکه بگیرد، اما پهلوان عاشق زن میشود و ثمره این عشق، یک دختر است…
پهلوان که درنهایت متوجه شکست خویش میشود؛ پسرکی را که در کنار معرکهاش بزرگ کرده و ذرهذره به او رسوم پهلوانی را یاد داده، پس از درگیری با همان زن و نتوانستن معرکهگیریاش، از خود میراند.
پس از سالها زن برمیگردد و دختر را به پهلوان میسپرد و حالا دختر قد کشیده و دم بخت شده که همان پسرک که یک جوان شده، برمیگردد و در همان نگاه اول عاشق دختر پهلوان میشود و پهلوان نیز خواستگاری و پذیرش جوان را در یک آیین، به چالش میکشد و پهلوان و پسر، چوببازی میکنند و پهلوان در بازی، خود را از چوببازی بیرون میکشد و این خبر از پذیرش یوسف در مقام دامادی دارد.
در پایان همان نالوطی، ماری را به معرکه جوان سامانیافته میآورد و باز برای این بازگشت شرط قائل میشود و باید آنها مار معرکه را به صندوق برگردانند. پهلوان احساس خطر میکند و بهجای یوسف این کار را انجام میدهد و مار او را نیش میزند…
در نتیجهگیری نمایش، مادر دختر بازگشته و گل سرخ و سازی آورده برای سور دخترش و ازآنجاکه او از مرگ پهلوان باخبر بوده، سیاه پوشیده چون باید به سوگ پهلوان بنشیند اما شال سفیدی را به نشان دامادی به یوسف میدهد که برای برگزاری سور و عروسی اجازه یابد. آنها در میدان معرکه با ترانه «نوایی نوایی»، شمع روشن میکنند و سوگ و سور در هم ادغام میشود…
اینها مکاشفات هنرمندانهای است که ما را به ریشههایمان متصل میکند که این، یک ضرورت فرهنگی است و هر کشوری برای بقای خود به آن نیازمند است
این نمایش بهضرورت هویت ملی، بر میراث درونی ما صحه میگذارد. معرکهگیری، یک کمدی سرگرمکننده است اما شیوه پهلوانی اگر شکل حقیقی داشته باشد، این راه پهلوان را دچار معرفت خواهد کرد و جاذبهای معناگرا به آن خواهد داد؛ بنابراین کل نمایش باآنکه در یک دایره بسته میگذرد؛ در همین فضای خالی و موجز، رسوم و معرفت پهلوانان قدیم ما آشکار میشود که درواقع نوعی بروز رفتار انسانی است که شاید نسل نو ما از آن بیخبر باشد یا دیگر به احیای آن نیازی نداشته باشد.
برخلاف شرق دور و هند که این سنتهای کهن را باشکوه نگهداشتهاند و با پاسداری از آن تلاش میکنند جامعه همچنان با محتوای قابلپذیرشش، گرایش عملی داشته باشد.
اما اجرای طهمورث که به فرم ساده و کمینهگرایش شکل میگیرد، بهنوعی در نگاه اول ما را متوجه یک دایره میکند و اسباب و اثاثیه مختصر و مفید چون وزنهها، زنجیر و… و این همان دنیای فروتنانه و قناعت مردمانی است که به عشق و معرفت پایبندند و این همان نگاه شرقی است که از ایران تا کره و ژاپن را برای مردمان جهان معنا میکند. در این مختصر و مفید هیچ عمل زورمندانهای به چالش کشیده نمیشود مگر مفاهیمی که در آن ذرهذره مانند صبر، ازخودگذشتگی، عشق و معرفت نمایان میشود که در دیگران نیز القاگر و قابلانتقال است چنانچه پسرک و زن همراهان این نگاه پهلوان خواهند شد و با مرگ پهلوان همچنان این راه به شکل پویایی سر جای خود باقی خواهد ماند.
ساز دف، نوازشگر روح و روان مخاطب است که از کردستان و غرب ایران میآید و متصل میشود به ترانه نوایی که از شرق ایران، تربتجام و خراسان میآید و این یعنی معرفت انسانی وابسته به یک اقلیم و جغرافیا نیست بلکه انسانها در همهجا پیرو همین امکان باطنی برای ماندگاری در دایره انسانی هستند و این همان هویت و اصالت حقیقی است که ما آن را کتمان کرده و گاهی از آن دور میمانیم. همچنین این همان چیزی است که برای هرکسی میتواند آرامبخش و رستگار کننده باشد.
ازآنجاکه متن «معرکه در معرکه» در ادبیات نمایشی ما به لحاظ مطرح بودن در آغاز دهه ۷۰ میتواند متن قابلتأملی باشد، امروز به استناد متون نمایشی جهانی این مقایسه پیش میآید که چرا چنین متنهایی هنوز جهانی نشدهاند و در قیاس با متون جهانی درمییابیم که اگر لایههایی در این متن رعایت شده باشد، میتواند ارزشی فراتر از متون ایرانی بیابد.
یکی آنکه، باید تراژدی و کمدی بودن از آغاز و بهموازات همشکل گرفته باشند، نه در پایان یکباره سور، با آمدن دختر پهلوان پیش آید و در لحظات نتیجهگیری، سور و سوگ درهمآمیخته شوند. باید پهلوان شوخطبعیاش را از آغاز نمایان کند و رفتهرفته شوروحالی تنیده از گسستها، خیانتها و نامردمیها، فضای نمایش را آمیخته با تراژدی کند. دوم اینکه، قهرمان یا همان پهلوان نمایش باید پرداختهتر از اینها باشد یا شرارتها و خیانتهای نالوطی با سنگدلی بیشتری دیده شود که باور ما از آنها بیپایان و ماندگارتر شود.
همچنین در زمینه اجرا نیز ضمن گسترش متن باید یادآور شد که شکلهای اجرایی و میزانسن از نیمه دوم دهه ۷۰ به اینسو روزبهروز پیشرفتهتر شده اما در قیاس با نمونههای ممتاز و درجهیک جهانی این نمایش از آنها فاصلههایی دارد و دلیل عمدهاش این است که گروه به معنای حقیقی در ایران شکل نمیگیرد که یک کارگردان در کنار بازیگران و عواملش بتوانند در مسیر آزمونوخطاها خود را بازیابند، در بهترین حالتهای خلاقه قرار دهند، درگذر زمان بتوانند بهترین میزانسن و قدرتمندترین شکلهای اجرایی را بیابند و در گستره ناچاریها و فشرده کاریها، به حداقلهای قابل استناد بسنده نکنند.
چنانچه اگر همین «معرکه در معرکه» توسط طهمورث و با گروهش در این سالها تداوم مییافت، امروزه نمونههای درخشانتری در این سبک و سیاق به چشم میآمد. یا اگر طهمورث گروهی داشت و با آزمونوخطا این مسیر را پیگیری میکرد، حتماً در تئاتر جهان برای خود رد ونشانی مییافت اما الآن با یک گروه نسبتاً حرفهای -اما پراکنده نسبت به همدیگر- در حد قابلپذیرش و ارائه معنا میتواند ما را راضی نگه دارد و این همان حداقلهایی است که در قیاس جهانی هنوز باید چشم در راه رویدادهای دیگری باشیم.
باری به هر جهت اجرای فعلی نیز درخور تأمل است و ما را در این حسوحال دلزنده میکند. ناگفته نماند که بازی دنیا فتحی نسبت به نبودنش در تئاتر، قابل دنبال شدن است و سیروس سپهری نیز لوطی را با همان نشانههای شرارت پنهان و آشکار برای ما بازی میکند. بازی مجید رحمتی و نسیم ادبی، دلنشین است و سیاوش طهمورث نیز یک پهلوان است.
«معرکه در معرکه» با آواز شروع و با آواز تمام میشود و در دنیای قدیمتر به دلیل مخالفت با آواز و موسیقی از منظر دینی، همواره نمایشهای ایرانی حافظ آن بودهاند و تا امروز دستگاههای موسیقی ایرانی را به روزگار ما رساندهاند؛ بنابراین بهرهمندی از موسیقی در این نمایش به چنین برداشتی مقبول درگذر زمانه تأکید میورزد. بههرتقدیر، هنر رازآمیزترین پدیدههای مکشوف بشری است چون ریشه در ناخودآگاه دارد، میتواند همواره شگفتیساز باشد و چنین گزینش و ایجاد حال و هوایی به لحاظ موسیقایی، ما را به هوشمندی کارگردان آگاه میکند که همهجانبه و در بستر درست است.
همچنین بیانات نمایشی دارد، عناصرش را کنار هم میچیند و اینگونه در تکامل یکگونه صد درصد ایرانی، میکوشد؛ بنابراین تلاش طهمورث در بازنمایی یک نمایش ایرانی، به نتیجه رسیده است و پیش از او نیز بیضایی در متنهایش بر چنین نکتههای ریزبینانهای اشاره داشته و بهدرستی به آن پرداخته است. حتی در روایتهایی چون آرش، اژدهاک و بندار بیدخش، بر شکلهای کهنتر موسیقی در ایران باستان پرداخته است.
اینها مکاشفات هنرمندانهای است که ما را به ریشههایمان متصل میکند که این، یک ضرورت فرهنگی است و هر کشوری برای بقای خود به آن نیازمند است. دراینباره کنفوسیوس، فیلسوف چینی بر این باور است که کشوری که موسیقی نداشته باشد، از تمدن برخوردار نیست. چه زیباست که هنر به انسانها وجهه میبخشد.
«معرکه در معرکه»، فراتر از یک معرکه ساده که شاید هنوز درگذر شهرهای کوچک نمایان میشود، میتواند ما را باارزشهای فرهنگی همراه کند و این همان هنری است که باید درصحنههای ما بیشتر دیده و شنیده شود. این همان هنر آرمانی و بهقاعدهای است که اگر گسترش یابد، بهتر از هر شکل و شمایلی، ما را در مواجهه با هنر غرب مطرحتر خواهد کرد و حلقه مفقوده جهانیشدن تئاتر نیز در همینجاست.
ما در بیاعتنایی به خویشتن، راهگمکردهایم و باید در بازنگری در آن، هنر خود را بهروز و جهانی کنیم. چنانچه در همین راه ژاپن، چین، هند و کره نیز گامهای مؤثری برداشتهاند.
- رضا آشفته، هممیهن