کابوسی همهگیر
نمایش «فریز مکبث، فریز»، به نویسندگی «شهرام احمدزاده» و کارگردانی «آرش دادگر»، اقتباسی آزاد از نمایشنامه «مکبث»، اثر شکسپیر است که درعینحال رویکردی وفادارانه به مأخذ خود داشته و در این بازآفرینی علاوه بر آنکه تلاش داشته که اثر ثانویه درجهدو قلمداد و تلقی نشود، روح اثر را نیز در خود حفظ کند.
«فریز مکبث، فریز»، متن آمیختگیاش را معاصر سازی کرده تا تم قدرت و انتقام در آن بهروز شده و ازاینرو دست به دلالت سازی در دنیای اجراییاش زده است. البته که دخیل داشتن و در نظر گرفتن اقتضائات، شرایط زمانی و مکانی و حتی هالههای فرهنگی، در دراماتورژی اثر -توسط مؤلف- در خلق اثر نوین بیتأثیر نبوده است.
نمایش «فریز مکبث، فریز»، ترسیم ساز انسانی معمولی در نقش سرباز است که با توجه به هوش و پیچیدگیهای رفتاری که از او نمود پیدا میکند، رفتهرفته خلق تصاویر ذهنیاش را -یعنی سودای شاه شدن را- به موقعیت عینی -یعنی شاه بودن- مستحیل مینماید. کاراکتر مکبث (با بازی حسام منظور) در یک بازی ناخودآگاه ذهنی، خود را بازیچهای بین دنیای حقیقی و واقعی میبیند و هرچقدر تلاش میکند تا دست به تحریف حقیقت تاریخ دست بزند، موفق نمیشود.
در این نمایش کاراکتر مکبث نمیداند امتداد دروغ را تا کجا میتواند بهپیش براند؛ تا مردمان باعزت اسکاتلند یا تا آینده سرزمین اسکاتلند؟!
از طرفی، هرچقدر کاراکتر مکبث در این اثر -چه در مواجهه با لیدی مکبث، چه در تولید نسل و تقبل سرپرستی فرزندی- دچار اختگی مردسالارانه است، کاراکتر فرعی مک داف در شمایل قطب متضاد و مخالف او، در این امر برمیآید و بااینکه هر دو شخصیت اندیشههای قدرتطلبانه را در سر میپرورانند، یکی را باید منتج از خاستگاه زنی دانست و دیگری را منفکشده از دنیای زنانه. نمایش نشان میدهد که ابعاد شخصیتی لیدی مکبث (با بازی صدف اسپهبدی) تاچهاندازه چندبُعدی و پیچیده است که تأثیرگذاری بر همسرش -یعنی مکبث- باعث شده است رؤیای جاهطلبانه او تبدیل به کابوسی همهگیر شود و درنهایت از او یک هیولا بسازد.
هیولایی که متأثر از زنی مکار و سوداگر، دست به جنایتی اندوهبار میزند و واژه شرافت و وفاداری را با کاراکتر همسان و همطبقه با خودش یعنی بَنکو زیر سؤال ببرد.
کاراکتر بَنکو (با بازی فرید قبادی)، سویه دیگری از دنیای مردانه و والد است که در قبال پسرش یعنی فلیانس و شاه شدن او واقعبینانه عمل میکند و این کاراکتر نقش پارهای از زمانهای یخزده و فریزشده مکبث را برای او بهصورت آیینهوار به ارمغان میآورد. شاید تکرار ریتم ساز صحنه میهمانی توسط بنکو و تبریک میهمانان بابت امیری کودور به مکبث، مؤید همین جلوه کارکردی باشد.
از طرفی نمایش «فریز مکبث، فریز»، روایتگر انسانهایی است که برای رسیدن به تاجوتخت و نمایان کردن جلوههای غیرانسانیشان تاچهاندازه میتوانند از کاراکتر نوکر (با بازی ندا حبیبی) در مقام شیطان، شیطانیتر عمل کنند و خیانت به اخلاقیات برای آنها بهمرور بهصورت امری واقع و بدیهی تبدیل خواهد شد.
خواه میخواهد خیانت امیر کودور به دانکن باشد، خواه میخواهد خیانت پسران پادشاه دانکن (با بازی یعقوب صباحی)، یعنی دانلبین و ملکم به جایگاه پدرشان و سکوت مصلحتی آنها در زمان قتل او باشد، خواه میخواهد خیانت مک داف به کانون مقدس خانواده باشد و خواه میخواهد خیانت مکبث به عنایت پادشاه نسبت به خودش باشد.
ازاینرو نمایش به سوگ تمام انسانهای خائنی مینشیند که خیانت را در اسکاتلند به امری روتین و متداول مبدل کردهاند.
در بازنویسی صورت گرفتهشده در متن و اجرا، اکثر شخصیتهای حاضر بهصورت رقیب ظاهر میشوند که قصد دارند طی کشمکشهای مختلف، یکدیگر را در میدان قدرتطلبانه با تشکیل ائتلافهایشان محو، نیست و نابود کنند.
ازاینرو نگاه براندازی نظام طبقاتی در «فریز مکبث، فریز» اگرچه متکی به فضای سرمایهداری نیست، ولیکن دیدگاه سیاسی نوین در آن مشهود است که حاضر است جام زهر را به هرکس بخوراند. چه این جام زهر به کاراکتر لیدی مک داف بهعنوان سمبل اندیشهورزی خورانده شود، چه به کاراکتر بَنکو بهعنوان نماد و دلالتی بر رفاقت و صمیمیت جاودانه، همه و همه فرازهایی از حذف انسانیت در وادی آدمیان جنونزده و دیوانه شده میباشند.
«آرش دادگر» در نمایش نشان داد که در انتخاب چیدمان صحنهایاش، نگاه تئاتر بیچیز را در دستور کار قرار داده تا بیشتر بر توان بازیگران و کنشهای انسانی صورت گرفتهشده بین آنها تمرکز داشته باشد. گویی در دنیای خیالواره آدمهای نمایش، تماشاگران هم همسو با آنها باید دچار خیالپردازی در شکل دادن تالار میهمانی، صحنه انتظار برای میدان جنگ، دسیسهچینی پشت درِ اتاق دانکن و… باشند تا بنیان نمایش قید ظاهرسازیهای بیرونی را بزند و بهتبع آن با نورپردازی در نظر گرفتهشده بر کلیت نمایش، حسی از وهم و شبح پنداری با تماشاگر به اشتراک گذاشته شود.
صرفاً درصحنه شام آخر بَنکو با مکبث است که استفاده از میز هم نشانهای از فاصله را بین این دو کاراکتر ابراز میدارد و درصحنهای به مسیر محدود و محصور تشویش ذهنی مکبثی که خود زمانی خواب را بر افراد میکشت و هماینک خود او خوابزده شده است، ختم میشود و درصحنه پایانی نیز تداعیگر میز عدالتی میشود که میخواهد تسویهحسابهای شخصی و حذف فیزیکی مکبث را به اوج برساند.
اما حضور اسب سرکش و چموش که در میزانسن محاطشده مکبث، جلوهای تمثیلی از نانجیب بودن را به همراه دارد، بهنوعی قصد دارد تا زمین خوردن مکبث را از پیشترها پیشگویی کند. مکبث که در رامکردن اسب سرکش درونش ناتوان است و هیچ قرصی آن عقل باختگی و زیادهخواهی را تسکین نمیدهد و تنها به کفشهای تنگاش اعتماد دارد، در واقعیت ناچار میشود در همان لباس و مقام سربازی و نه پادشاهی، جان دهد و از میان میدان رقابت بالادستیها کنار زده شود.
آریو راقبکیانی