بیمارگونگیهای خارشتر
سرانجام قضیه نهضت مشروطیت و اشراف و اعیان خاقان مغفور با نمایش «خارشتر» به سالن سمندریان رسید. مبارک است! نکتهای که باید در برداشت از ادبیات مشروطه همیشه در نظر داشته باشیم، صحت و صداقت در نوشتار و رفتار و فریفتار کار است.
«خارشتر» نشان میدهد که نویسنده چندان در برابر آن همه موج و اوج فریبنده و دلربای عصر بازآیی تاریخ معاصر ایران گرفتارشده که اصل موضوع را فراموش کرده. فراموش کرده که مشروطه اولاً یک دگرگونی عظیم در عصر قاجار است و روابط و دستمایههای درونی آن رژیم منحوس، چندان پیچیده در لابهلا و لابیرنت حوادث است که فیالواقع باید پیاله دور دگر بزند تا آدمیزادی بهعنوان نویسنده بتواند متنی مفید فایدت، معتبر و جذاب را ارائه کند.
کار خانم هدی آهنگر (نویسنده) رغمارغم همه کوششها و کششهایش، با درد و دریغ بسیار نمیتواند متنی متقن، دراماتیک و نرمانرم از حوادث عصر آن نابکاران ارائه کند.
اول، بهتر بود کتاب نهضت مشروطیت دکتر فریدون آدمیت را که بهترین جانمایه برای برگرفتن و وامگذاری یک درام صحنه است، با دقت و ذوق فراوان مطالعه میشد تا بتوان سر آخر مایه و ملاط و مناطی درخور کار صحنه فراهم کرد.
دوم، دیگر آنکه درام نیاز به کنش و کنشگری دارد. این کار متأسفانه چندان تخت و بیفراز و فرود است که تحمل تماشاگر علاقهمند را به چالش میکشد و او باید قهقهه خندههای پر سروصدایش را به رخ همه تماشاگران عزیز برساند تا آنان نیز باری، تبسمی و لبخندی از سر صدق بزنند.
من دقیقاً نمیدانم چه اصراری است که عصر قاجار را این همه دستمایه طنز و تعریض و تفوه قرار دهیم و خود را گرفتار بیمارگونگیهای خارشتر یا بهعبارتیدیگر خارش هفتادساله حضرتوالا کنیم تا سر آخر کارگردان بینوا که متنی را برای اجرا انتخاب کرده که هزارویک عیب و علت و نکث دراماتیکی دارد، چارهای نبیند جز آنکه در فراز و نشیبهای قصه خود را محبوس کند و صحنه را از کف بدهد.
غرض من از این مسطوره آن است که زمان قاجار هنوز ناشناخته و برخلاف ظاهرش بسیار هزارتوست. آنچه تاکنون بر صحنه آمده یک از هزاران بوده است و در ویراستها و انضباطهای صحنهای، نتوانسته جبران مافات کند و کاری خوشساخت بر عرصات صحنه به تماشاگران این روزهای تماشاخانهها عرضه کند.
حضور اتابک نادری که بازیگری مغتنم و اهل طنز و مطایبه است، یکتنه مایه فرصت خجسته بسیار است؛ اما همین اتابک نادری که خنده را به تماشاگر پیشکش میکند و برای ارتباط با او تنها کافی است چهرهاش را غور و غوس کنیم، چندان در عرضه داشتههایش نامحتمل و ملقلق است که نمیتواند خنده جادوییاش را به زخم نمایش بزند.
سایر بازیگران نیز بهتبع استاد، نمیتوانند از پس متنی این همه مغشوش و شلوغ بربیایند و ماحصل کاری است مانند سایر کارهایی که تاکنون راجع به دوران قاجار کار شده است، یعنی پرت و گرفتار در کموزیادهای تمایلات نویسنده گمشده و نارسا؛ اما از سویی باید این شعر سعدی را آینه چشم دیدمان قرار دهیم که میفرماید: «دیر آمدی ای نگار سرمست/ زودت ندهیم دامن از دست».
قبول، باری، جذابیتهای دوران پیش از پهلوی که درواقع در عصر آنها وجود دارد، هنوز هم جای کار فراوان دارد و من این سطرها را برای انتباه از کارهای نمایشی و برداشت و ویرایش از عصر قاجار نمینویسم، بلکه هدف باید واقعیت باشد و به قول سطری که همیشه زیب و زینت مقالات من بوده و الآن هم باید بهناچار آن را خرج این برهه و برش از مطلبم کنم، یک بار دیگر مینویسم که بهترین نوع وفاداری [به یک متن] خوب خیانت کردن است.
خطاب من به خانم آهنگر که بار اصلی متن «خارشتر» بر دوش ایشان سنگینی کرده، این است که دخترم، چرا این همه اغتشاش؟ سه صحنه درست کردهای در سه رورانس گوناگون اجرا و بهنوبت هرکدام از اینها مایه و مرکزیتی برای توجه تماشاگر است؛ اما آیا واقعاً تماشاگر میتواند ذهنیت خود را سهتکه کند و تکهتکه هر صحنه را ببیند؟
این کار شدنی نیست، چون هر صحنه استقلال خود را دارد و نویسنده نیز بر آن است تا ما به یک برداشت نهایی برسیم. اتفاقی که نمیافتد و جنجالی که با آکسسوار فراوان پیشارویمان فراهم آمده، کاری نشدنی به نظر میرسد.
بههرحال بازهم میگویم که قصد من نه فاش گویی و اظهار لحیه است و نه آنکه میخواهم خدایی ناکرده چیزی از ارزشهای متن کم کنم. متن بههرحال رفته سراغ عصر خاقان مغفور و همین فینفسه یک ویژگی است؛ اما چه کنیم که این ویژگی با همه فراخناکیاش نمیتواند این ارزشها را بازبتاباند.
صحنه فینفسه جور متن را میکشد. بازیهای کموبیش قابلقبول و پذیرفتنی از لمپنهای آن زمان که یقه پیراهنشان را به روی کتشان پهن میکنند تا آنان که مانیکور و پدیکورهای باب روز را عرضه میکنند، در کل منجی اجرا نیستند.
منجی اجرا، پژوهش ارزشمند خانم آهنگر است که توانسته با همه دشواریها دست روی دست نگذارد و با همه کموکاستیها، نمایشی از عصر قاجار را بر صحنه زنده کند.
کارگردانی این متن، توانسته از متن پیشی بگیرد و بازیهای فیالبداهه چهرههایی مانند یزدان فتوحی، لیلا بلوکات، هامون سیدی، اتابک نادری و دیگران، دستبهدست هم میدهند و اجرا را از کف تا اوج در همه لحظهها بهگونهای جانبخش و در آستانه تحمل تماشاگر نگهداری میکنند.
سخن نهایی من اینجا چیزی نیست جز آنکه همه نویسندگان جوان و نوپا که وسوسه و تلواسه کار روی عصر قاجار را دارند، زحمات خویش را با کارگردانهای صحنه شناس و آگاهی مانند موسویان قسمت کنند.
مطالعه عمیق و بهقاعده دوران قاجار، مطاعی است که باید هر کارگردانی و بهطریقاولی هر نویسندهای ملکه ذهن کند و بداند که تئاتر ما از لابهلای همین کموکاستیهایی که من با قلم ایرادگیر نیشغولیام شمردم، سرانجام چهره میکند و برآنیم که چهره کردن همینها میتواند تئاتر ما را در ابعادی مستوفی از چشمداشتهایمان مملو و مستوفی کند.
همایون علیآبادی