نویدی از دنیایی بهتر
دوازده دقیقه هنوز از آغاز فیلم «علت مرگ: نامعلوم» نگذشته است که سرنشینان ون مسافربری، از مرگ همسفر خاموششان آگاه میشوند.
آن دوازده دقیقه نخست، فقط مروری بر حال و هوای این آدمها داشتیم: مرد تلخی که بعد از یک مکالمه تلخ با پسری جوان، پیدرپی سیگار میکشد (احمد)، زوج جوانی که در پی ترس و شتاب و احتیاط سوار ون شدهاند (بهار و پیمان)، مرد ژولیدهای که همراه زوج جوان با بوی متعفن پای از کفش تنگ بیرون آمده اعتراض مسافران را برمیانگیزد (اسماعیل)، زن کرولالی که با خوندماغ وارد ون شده و راننده (مجید) توجه ویژه به او دارد و مردی کت و شلواری که دیر به ون میرسد و با گوشی همراه قرض گرفته از مرد تلخ، به آنسوی خط سفارش میکند در را به روی کسی باز نکنند (ناصر).
این جمع چناناند که انگار هرکدام رازی با خود همراه دارند و این شمایل جمعی مرموز همان ۱۲ دقیقه نخست، خود را مینمایاند. حالا با جان باختن عجیب مرد غریب، این راز آلودگی دوچندان میشود و مسیر تعلیق را در مسیر جادهای ژانر اثر میتند.
ترکیب فضای معمایی با ژانر جادهای در علت مرگ: نامعلوم، حاصل درستی داشته است که مبتنی بر انطباق درست فراز و نشیب دو مسیر ژانری مزبور در درام اثر بوده است و اولین اوجگیری آن، همزمانی افتادن سپر ون و سانحه خودرو با افتادن مرد مرده و آگاه شدن سرنشینان از این ماجرا است.
حالا متن اصلی درام ازاینپس شروع میشود: مسافران مرموز در مواجهه با راز مرد مرده، چه سرشت و سرنوشتی را قرار است رقم زنند؟
این گره را فیلمساز با عنصر چالش میان مسافران باز میکند. هر یک از مسافران ایدهای را برای رازگشایی از مرد مرده و یا رهایی از شر او پیشنهاد میدهند که دیگران را هم به واکنشهایی برمیانگیزد که در این رازگشایی از خود با دیگران سهیم میشوند.

مسیر داستان پیدرپی با دعواهای متوالی آدمهای ماجرا پرورش پیدا میکند: یک بار راننده و ناصر سر تهمت ناصر به او درباره بالا کشیدن پولها، یک بار بین راننده و احمد سر عصبانیت احمد از او بابت لو دادن جدا شدنش از مسافران به پلیس، یک بار بین راننده و پیمان سر فیلم گرفتن راننده از مکالمه او و اسماعیل، یک بار بین اسماعیل و پیمان (و بهار) سر ماجرای پول و گذشتهها و حال، یک بار بین ناصر و پیمان سر طعنه پیمان به او بابت پولی که بابت ارائه کیفش برداشته است، یک بار بین ناصر و احمد سر سهم بیشتری که احمد از پولها طلب دارد و…
هر یک از این تنشهای دوبهدو که بهتناوب جای خود را به دوتای دیگر میدهد، از دل خود اطلاعات جدیدی را بر درام میافزاید که مایه پیشرونده داستان هم هست؛ یک جور روند دیالکتیکی که حاصلش، برآیند جدیدی در پیشبرد داستان و موقعیتهای فیلم است.
پیدا شدن دسته اسکناسها در داخل آستر کت مرد مرده، موتور روایت را بیشازپیش گرم میکند. حالا علاوه بر راز آلودگی مسافران و راز آلودگی هویت مرد مرده، با عنصری مواجه هستیم که از یک سو خود بر راز ماجراها میافزاید و از سوی دیگر، دیگران را به واکنشهای بیشتر در افشای منش و گذشته خود وامیدارد.
حالا بهتدریج و با دعواهای متناوبی که بین افراد رخ میدهد درمییابیم همسر ناصر بیماریای سخت دارد، احمد خاطرخواه زن کرولال است و آرزوی جدایی او از پیرمرد و وصلت بین خودشان را دارد، پیمان به خاطر مسائل سیاسی میخواهد قاچاقی از کشور خارج شود و بهار هم به خاطر عشقی که به او دارد همراهیاش میکند، اسماعیل همچنان رنج ناشی از زلزله بم او را بیچیز نگهداشته است و دغدغه تأمین معیشت همسر و فرزندانش را دارد و احمد به خاطر نجات رفیقش از قصاص، در پی تهیه پول دیه برای او است.
این اطلاعات بهموازات چالشهای کلامی و موقعیتی شخصیتها با هم بهتدریج در اختیار مخاطب قرار میگیرد و تماشاگر را با روندی پخته و پر تأنی، با این آدمها همدل میسازد.
برای همین در علت مرگ: نامعلوم، پدیدههایی به نام شخصیت مثبت و منفی و قهرمان و ضدقهرمان نداریم و گویی هر کس در سپهر موقعیتیاش، درست میگوید.

حتی شخصیت سیاسی داستان (پیمان) که بههرحال بر اساس آرمانهای اجتماعی و مردمیاش و نه منافع شخصیاش، در ماجرا حضور دارد، در برابر استدلال احمد مقابل مخالفت او با برداشتن سهمی از اسکناسهای مرد مرده (اگه میخوای پول به صاحبش برسه، یه ماه وقت بذار زن و بچهاش رو پیدا کن) کم میآورد و چیزی برای طرح ندارد.
(در جای دیگری هم در بگومگوی اسماعیل و پیمان، این ماجرا به شکل دیگری بروز مییابد و اسماعیل با نامیدن پیمان بهعنوان یک بچه شهری که فقط پشت کامپیوتر حرف از فقر و نداری میزند ولی هیچ شناخت و مواجههای با مفهوم فقر ندارد، او را به چالش میکشد) اینجا است که فیلم در عین پیشبرد ماجرایی جادهای/رازآلود، بیآنکه به دام گندهگوییهای تصنعی بیفتد، دغدغههای اخلاقی را درباره شرافت برای مخاطب طرح میکند و او را به سؤال وامیدارد که در این میان کار درست چیست؟
خود فیلمساز جوابی برای این پرسش در میان نمیگذارد، اما روندی را که مسافران با همه چالشهایشان با یکدیگر طی میکنند و گاه بدجنسیهایی روا میدارند (مثل ناصر و فروش کیف مندرسش با قیمت گزاف به دیگران؛ کیفی که حتی رمز قفل آن چندان معلوم نیست و از اعداد ۷۸ و ۸۸ نهایتاً به ۹۸ میرسد؛ اعدادی که البته در تاریخ معاصر ما بهیادماندنی هستند)، در کلیتی شرافتمندانه ترسیم میکند.
آنها اگرچه با هم دعواهای فراوان دارند و در ابتدا چندان هم به هم اعتماد ندارند (زمانی که مجید میخواهد ون را کمی جلوتر پارک کند، مسافران دیگر با اضطراب به او مینگرند که نکند پولها را هم با خود بردارد و ببرد) و گاه همدیگر را تمسخر میکنند (نمونه بارز تمسخر و طعنه، ناصر است که از شوخی با وضعیت زن کرولال گرفته تا شمارش دائمی پولها توسط اسماعیل، در حال تکه انداختن به دیگران است و البته جواب طعنههایش را هم میگیرد: جایی که اسماعیل با اشاره به کیف پر مناقشه و مستعمل او متلک میاندازد که لابد «بابات هم با این کیف میرفت غسالخونه!»)
اما مثلاً در موقعیتی مثل ورود پلیس به ماجرا، هوای هم را دارند. هر یک از آنها هدفی فراتر از خود در ارتباط با پولها دارد: یکی میخواهد رفیقش را از اعدام نجات دهد، آن یکی میخواهد محبوبش را از حقارت صیغه شدن با پیرمردی متأهل که همسن پدرش است نجات دهد، دیگری آرمانهایش را دنبال میکند و اصولاً از این ماجراها دوری میورزد، آن یکی سهمش از پول را پس میدهد، دیگری برای زدن به زخمهای زندگی متأهلانهاش چانه میزند و آن یکی از همان آغاز به دنبال مرهمی برای التیام درد همسرش است.
انگار حالا که قرار است با مرگ یک نفر، گشایشی در وضعیت دشوار دیگران به وجود آید، نوعی عزم شرافتمندانه هم در شیوه رسیدن به آرزوها شکل میگیرد؛ از اقدام به دفن همدلانه و عاطفی مرد مرده که همراه با انجام مراسم محترمانه معمول مانند کفن کردن، دعا خواندن و… است (اینجا عطفی قرینهای هم به سابقه ناصر که پیشازاین درباره تجربههایش در غسالخانه گفته بود زده میشود) گرفته تا صرفنظر احمد از قال گذاشتن بقیه در اواخر ماجرا؛ بااینکه وسوسه هم میشود و در جاده دست تکان میدهد تا یک ماشین مسافرکش او را جدا از دیگران به مقصدش ببرد.

اما این روند شرافتمندانه، در واپسین لحظات و نماهای فیلم، بازهم با چالش مواجه میشود. تصویر زنی پابهماه با فرزند خردسالش در انتظار برگشت همسرش، همه تصورات آدمهای داستان (و مخاطب) را به هم میریزد و نگاههای مات و وارفته مسافران به زن، انگار فصل جدید اما ناگشودهای را از فیلم رقم میزند.
مرگ نامعلوم همسر این زن، به واقعهنگاری از تلاشی دستهجمعی برای زندهبودن و زنده ماندن منجر شد که فرجامش همچنان تنیده در تردیدهای اخلاقی و دغدغههای شرافتی است.
هر یک از آدمهای این قصه، در فضای برزخیای که افق خشکش با آسمانی بی ابر مماس شده است، دستوپا میزنند تا مرگ اعلامنشده خود را به تأخیر بیندازند؛ و در این میان انگار زنان داستان، عاقبتی تراژیکتر از بقیه دارند: آنکه عاشق بود، محبوبش وامیگذاردش و میرود، آنکه معشوق بود در حصار فقر باقی میماند مبادا شرافتش را به سهمی از اسکناسهای دیگری بیالاید و آنکه منتظر بود، بیخبر از سرنوشت مرگ نامعلوم همسری که بینامونشان در وسط کویر دفن شده است، همچنان چشم به افق دارد.
پایان فیلم علت مرگ: نامعلوم، هم آخر جادهای است که سرنشینان ون سفر خود را در آن طی کردند و هم اتمام بخش رازهایی است که هر یک از آنها همراه با مرد مرده و پولهایش در خود نگاه داشته بودند.
دیگر نه جادهای در کار است و نه رازی. اما انگار هر یک از این مقصد رسیدگان بدون راز، با نگاههای مات و شرمسار خود به زن باردار، باز قرار است در ابتدای جادهای دیگر و چهبسا رازهای نهان دیگر، این مسیر را ادامه دهند. ولی کسی چه میداند؟ شاید این بار، بارداری زن، نشان از خروج از این چرخه تکراری داشته باشد؛ نویدی از یک تولد در دنیایی جدید و بهتر.
فیلم «علت مرگ: نامعلوم» ساخته علی زرنگار با بازی بانیپال شومون، علیرضا ثانیفر، ندا جبرائیلی، علیمحمد رادمنش، زکیه بهبهانی و رضا عموزاد است.
مهرزاد دانش

