فیلمی بلاتکلیف و سردرگم
راستش نقد نوشتن بر «خط استوا»، شاید حتی از نوشتن فیلمنامهاش هم سختتر باشد. فیلمی که بعد از معرفی شخصیتها و طرح موقعیت اولیهاش، دچار همان بطالت و پوچیای میشود که دو شخصیت اصلیاش سرگردان در اندونزی گرفتارش شدهاند.
دستآخر هم وقتی منتظریم فیلم بعد از نزدیک به یک ساعت درجا زدن و در یک نقطه ماندن، بالاخره به راه بیفتد، درست در اوج تعلیق، ناگهان «تمام» که نه… «بریده» میشود. گویی با قسمتی از یک سریال یا فیلمی دنبالهدار مواجه بودهایم که برای تماشای قسمت دومش باید تا هفته یا حتی سالهای بعد صبر کنیم، اما تیتراژ پایانی بیهیچ توضیح و اشارهای، روی نمایی از آسمان نقش میبندد و پسازآن دیگر کارگردان فیلم (اصغر نعیمی) همهچیز را به ذهن خلاق تماشاگرش میسپارد. بهواقع فیلم درست وقتیکه قرار بود شروع شود، به پایان میرسد.
خط استوا البته موقعیت مرکزی جالبی دارد: رئیس و نایبرئیس جدید فدراسیون فوتبال -که تقریباً هیچچیز از حوزه ریاستشان نمیدانند- در راه مالزی برای شرکت در اجلاس ایافسی، با یک سفر اعلامنشده سر از اندونزی درمیآورند تا ضمن عقد قراردادی با زیدان، بمب خبریشان بترکانند.
اما زیدان نمیآید و آنها در اندونزیِ دچار شورش و در آستانه کودتا -که فرودگاههایش تعطیلشده- اسیر میشوند؛ اما از اینجا به بعد، فیلم دیگر هیچ ایدهای برای ادامه خط رواییاش ندارد و صرفاً هر موقعیت بامزه یا بیمزه (و اغلب تکراریای) که به ذهنش رسیده را در مسیر قهرمانهایش قرار داده -از مواجهه با دختری بیپول و بیپناه در خیابان تا رفتن بیهیچ دلیلی به «جزیره لختیها»؛ از غذا خوردن در کیافسی تا جریمه رانندگی بی گواهینامه-، به این امید که از این رهگذر هم خندهای بر لب تماشاگرش بنشاند همزمانش را به تایم استاندارد یک فیلم بلند سینمایی برساند؛ چون تنه اصلی روایت –اگر اصولاً چنین چیزی در فیلم وجود داشته باشد- بهقدری بلاتکلیف و سردرگم است که هرلحظه میتوان نقطه پایانش را گذاشت.
در خلال این اتفاقات البته قرار بوده با رویکردی انتقادی، نادانی و بیکفایتی مدیران فوتبالی کشور و مسائل مبتلابه آن (از ممنوعیت ورود زنان به استادیوم تا زد و بندهای مالی و باندبازی و زیرآبزنیهای سیاسی) به تصویر کشیده شود، اما همهچیز سطحی و روزنامهای در حد کلیاتی قابل حدس باقی میماند؛ نقدهایی که هزار بار تند و تیزتر و حتی طنازانهترش را در مطبوعات ورزشی یا خدابیامرز «نود» عادل خوانده و دیده بودیم.
از زن اغواگر خط استوا (آزاده صمدی) هم که حضورش در قصه کمرنگ و منقطع و باری به هر جهت است، کار خاصی برنمیآید. درواقع مشخص نیست که فیلم تا چه حد میخواسته چنین شخصیتی را جدی بگیرد. الآن اینطور به نظر میرسد که فیلمنامهنویس صرفاً هر جا که قصهاش خالی مانده و به هیچ ترتیبی پر نمیشده، به بهانهای او را آفتابی کرده و کمی بعد دوباره به چادرش فرستاده.
ماجرای مذاکره با مدیران فوتبال بانوان اندونزی، عقد قرارداد با مربی پرتغالی و دعوت از تیم زنان این کشور برای سفر به ایران نیز بی که سرانجامی پیدا کند و آخر و عاقبتش را بفهمیم، نیمهکاره وسط زمین و هوا به حال خود رها میشود.
بهغیراز فیلمنامه، اجرای بیشتر صحنهها هم پیشپاافتاده و سردستی است. نمونهاش سکانس خیالپردازی آقای رئیس در استادیوم خالی جزیره که ناگهان تبدیل به یک موزیک ویدئوی عجیبوغریب میشود که مشخص نیست چطور سر از اینجا درآورده و با چه منطقی به فیلم وصلهپینه شده.
انگار نعیمی در پنجمین فیلمش، برای کارگردانی بیشازحد روی نماهای گرم و خوشگل از طبیعت زیبای «بالی» حساب کرده و برنامه دیگری نداشته است. بااینحال از حق نگذریم؛ خط استوا یک بازی سرحال و غافلگیر کننده هم دارد: سیامک انصاری. هرچقدر فرهاد اصلانی در نقش رئیس فدراسیون، بیانگیزه و کسالتبار و قابل پیشبینی است، انصاری در مقام «سانچو پانزا»ی او، حضوری سرحال و پرانرژی جلوی دوربین دارد.
او در خط استوا برخلاف چهرهای که در بیشتر بازیهایش در آثار مهران مدیری دیدهایم -«برره»، «قهوه تلخ»، «ساعت پنج عصر» و… که در تمامیشان عاقلی در دنیای دیوانههاست- این بار خودش باید بار خلی و مشنگی قصه را به دوش بکشد و انصافاً در چندتایی از سکانسها خوب از پس این کار برمیآید؛ مثل گیر دادنش به آقای رئیس سر تماشای فیلمی درباره آناتومی بدن، یا تمرین رقصش، یا از همه مهمتر آواز خواندن ملنگانهاش تحت تأثیر روانگردان در هتل که احتمالاً تنها سکانسی از فیلم است که میشود صدای قهقهه را در سالن سینما شنید.
اگر نبود شیطنتها و شوخوشنگیهای او در نقشی متفاوت با کارنامه بازیگریاش، احتمالاً خط استوا از این هم غیرقابلتحملتر میشد.
سید احسان عمادی