تقابل سنت و مدرنیته
«یلواستون» شبیه به یک «شاه لیر» آمریکایی است. سریال نئووسترنی پر از آنتاگونیستهای پیچیده که میخواهند به هر طریقی به شخصیت محوری داستان آسیب بزنند؛ مرد میانسالی که بهسختی میتوان او را قهرمان قصه خواند، اما تقریباً تمام اتفاقات سریال حول محور او و تصمیمات بعضاً رادیکالش رخ میدهد.
از قسمت نخست سریال و سکانس دادگاه تا پایان فصل چهارم سازندگان «یلواستون» قصد داشتند با نگاهی متفاوت به قوانین حاکم بر «سرمایهگذاری خصوصی»، «توسعه املاک و مستغلات» و «تملک اجباری» در وهله نخست شیوه زندگی جامعه امروز آمریکا را نقد و در ادامه با زبانی استعارهای و نمادین تاریخ این کشور را بدون روتوش واکاوی کنند و در این مسیر از نمایش هویت استعمارگر آمریکایی و مردان سفیدپوست ظالم ابایی ندارند.
«یلواستون» در دل داستان خود روایتگر چگونگی افول سبکی از زیست بوده که به دلایل متعدد ازجمله به خاطر عدمتطبیقپذیری با نظام سرمایهداری امروزی روبه انحطاط گذاشته است. درجایی از سریال، زمانی که خانواده داتون دور میز شام جمع شدهاند، جان داتون خودشان را خانوادهای خوشحال و قوی میخواند، اما بث در تکمیل و تصحیح حرف پدرش، داتونها را اینگونه توصیف میکند: «[خانواده شاد] چیزیه که ما بودیم. نمیدونم الآن دیگه چی باید صداش بزنیم.»
این گفتوگو بهخوبی شاکله داستان سریال را نشان میدهد. شیوه قصهگویی و شخصیتپردازی و حتی فرم بصری بسیاری از سریالها طی مدتزمان پخششان دستخوش تغییر میشود و گاهی این دگرگونیها به حدی است که از آنها مجموعههای متفاوتی میسازد؛ اما «یلواستون» تا به امروز هرگز از مسیر روایی آرام و شخصیت محور خود خارج نشده و کماکان داستان در خلال گفتوگوها پیش میرود و در جایجای سریال شاهد لانگشاتهای زیبایی از طبیعت بکر مونتانا هستیم تا تیلور شریدان و همکارانش امضای خود را حفظ کنند.
تا به اینجا در هر فصل داتونها یک پیروزی بزرگ به دست آوردهاند، اما این موفقیتها چه ارزشی دارند؟ خصوصاً در شرایطی که مزرعه نمیتواند در دنیای جدید دوام بیاورد، جان قادر نیست بدون مزرعه -و ساختار فئودالی حاکم بر آن- زندگی کند و سیاستبازیهای خانواده نیز با خطر شکست مواجه است.
جدا از مسئله تقابل اخلاقی و ارزشی سنت و مدرنیته در تمام جهان، «یلواستون» از یک نزاع تاریخی در خاک آمریکا نیز صحبت میکند؛ کشتار سرخپوستان و تصاحب زمینهای آنها توسط ارتش آمریکا. در نیمه دوم قرن نوزدهم، آمریکاییان با کوچ دادن اجباری بومیان قاره آمریکای شمالی و جنگهایی که به دنبال آن صورت میگرفت، سرخپوستان بسیاری را کشتند.
در فصل چهارم «یلواستون» قصه به شکل جسورانهتری روایت شد؛ جسارتی که پس از حوادث شوکه کننده انتهای فصل سوم از پایانی تلخ برای شخصیتها خبر میدهد. سریال در این فصل به شکل استعاری و معنوی بوی مرگ میدهد و از رابطه پیچیده پیرمرد با اسبش بگیرید تا روابط عاطفی و اجتماعی فرزندهای خانواده اندکی رنگ و بوی مالیخولیایی به خود میگیرند تا آرامآرام به سمت پرده پایانی داستان زندگیشان حرکت کنیم.
جان داتون شخصیت ایده آلی نیست، اما این پیرمرد سنتگرا همدلی مخاطب را برمیانگیزد؛ زیرا او از آخرین بازماندهای نسلی است که وفاداری، سنت و اصالت کماکان برایشان ارزش به شمار میرود؛ مزرعهداری نسبتاً شریف که سرنوشتی غمانگیز انتظار او را میکشد.
جان داتون پرچمدار سبکی از زندگی است که در آن ترس از بین رفتن سنتهای آمریکایی – و تا حدودی مردسالارانه- بزرگترین اضطراب و نگرانی زندگی یک مرد است. حالا شما پیرمردی از این نسل را تصور کنید که با بیمهری فرزندانش مواجه شده، در زمانهای زندگی میکند که مردم جامعهاش دیگر اعتنایی به ریشههای فرهنگی خود ندارند و از آنسو سرمایهداران مدرن بانفوذ و ثروتشان به دنبال نابودی او هستند.
ایستادگی جان در مقابل تمامی این موارد در برخی قسمتها جذاب و دوستداشتنی است و ما را مجاب به همراهی با عقاید خود میکند، اما توأمان این پرسش نیز در ذهن مخاطب شکل میگیرد که شاید سبک زیستی او باوجود تمام جذابیتهای نوستالژیکش دیگر شایسته احترام نیست و چنین نگرشی به پایان مسیر خود رسیده است؛ چون این فقط توسعهدهندگان املاک و صندوقهای سرمایهگذاری نیستند که فکر تجزیه یا تصاحب مزرعه داتونها را در سر دارند، بلکه رئیس منابع ملی آمریکا، توماس رینواتر نیز شیوه سنتی گلهداری جان را قبول ندارد. او ترجیح میدهد بهجای یک گاوچران یا سرخپوست معتقد به اصول سنتی یک مرد تاجر باشد که با احداث تفریحگاهی جدید در بخشی از زمین مزرعه داتونها و درآمد ناشی از آن، رفتهرفته تمام منطقه را تصاحب کند.
«یلواستون» قصد دارد منازعه بیپایان سنت و مدرنیته طی دهههای اخیر را در بستری مردانه و نئووسترن مطرح کند و هنوز نمیدانیم در پایان داستان سازندگان سریال در کدام سمت میایستند، اما تا به امروز در نمایش اصولی دو سمت ماجرا موفق بودهاند و نگاهی یکسویه نداشتهاند تا ذهن تماشاگر را برای پاسخگویی به سؤالات مشغول کنند.
جدا از مسئله تقابل اخلاقی و ارزشی سنت و مدرنیته در تمام جهان، «یلواستون» از یک نزاع تاریخی در خاک آمریکا نیز صحبت میکند؛ کشتار سرخپوستان و تصاحب زمینهای آنها توسط ارتش آمریکا. در نیمه دوم قرن نوزدهم، آمریکاییان با کوچ دادن اجباری بومیان قاره آمریکای شمالی و جنگهایی که به دنبال آن صورت میگرفت، سرخپوستان بسیاری را کشتند.
پرسشی که در سریال «یلواستون» مطرح میشود این است که آیا در دنیای بهظاهر متمدن امروز، سرخپوستان باقیمانده در قبال زمینهای غصب شده خود حقی دارند؟ درمجموع «یلواستون» لحن آرامی دارد و با تکیهبر کشمکشهای میان شخصیتها سعی میکند تماشاگر را با خود همراه کند. برای لذت بردن از این مجموعه میبایست به تاریخ آمریکا و موضوعاتی همچون تقابل سنت و مدرنیته علاقه داشته باشید و از تماشای چشمانداز دشتهای وسیع و کوهستانهای ایالتهای غربی آمریکا لذت ببرید. در غیر این صورت «یلواستون» به سریال حوصله سربری تبدیل خواهد شد که در آن گاوچرانهای حراف حکمرانی میکنند!
محمدسعید خزایی، همشهری
نمای نزدیک
سریال «یلواستون» ساخته تیلور شریدان در جشنوارههای مختلفی حضورداشته که درنهایت برنده ۲ جایزه شد. داستان این سریال درباره خانوادهای دامدار است که در مونتانا زندگی میکنند. آنها مزرعهای بزرگ به مساحت ۸۰۰ کیلومتر دارند که این مزرعه در املاک سرخپوستهاست و همواره درگیریهایی با قبایل سرخپوستها دارند.
سریال «یلواستون» با درخشش کوین کاستنر و با بیش از ده میلیون بیننده، بیشترین میزان بینندگان را در چهار سال اخیر داشته است. این رکورد پیشتر در اختیار «مردگان متحرک» برای اپیزود اول فصل هشتم بود. کریس مک کارتی رئیس کمپانی ویاکام سیبیاس (مالک استودیو پارامونت) درباره موفقیت سریال گفت: «یلواستون» به رکورد زنی ادامه میدهد؛ این امر نشانگر این است که ما یک پدیده فرهنگی خلق کردهایم. موفقیت این اثر به سکوی پرشی برای سریالهای مشابه تبدیلشده است.
تیلور شریدان خالق «یلواستون» دو سریال دیگر برای شبکه پارامونت پلاس ساخته است؛ «۱۸۸۳» (Y: 1883) پیشدرآمد سریال «یلواستون» و «شهردار کینگزتاون» با بازی جرمی رنر درباره یک کارچاقکن در شهری است که تعداد زندانیهایش بیشتر از سکنه است.