مردی که تمام وجودش موسیقی بود
پرویز مشکاتیان نامی آشنا در موسیقی ایران است. در فضای نامتوازنی که بر موسیقی ایران در چند دهه اخیر حاکم شد، موسیقی شاید بیش از سایر هنرها مهجور واقع شد.
از سویی ازآنجاکه غالباً هم اقبال بیشتر به سمت خوانندگان است و کمتر به آهنگسازان و نوازندگان توجه میشود، بسیاری از حرفهایهای این زمینه دیده نمیشوند یا کمتر دیده میشوند اما داستان پرویز مشکاتیان چیز دیگری است.
هنر او اگرچه آنچنانکه باید دیده و قدر دانسته نشد اما خیلیها حتی در میان مخاطبان عام موسیقی بر اهمیت هنریاش واقف هستند. شاید یکی از مهمترین ابعاد شخصیتی او بُعد اجتماعی – هنری باشد که به مخاطب ارائه میداد و همین او را از بسیارانِ دیگر متمایز میساخت.
جدا از تکنیک و هنرِ صِرف، او همیشه بر مسائل پیرامونش دقتی دوچندان داشت. حتی جغرافیا و اقلیم را بر موسیقی هنرمندان مؤثر میدانست اما معتقد بود که در هر شرایطی انسان میتواند راهی برای ابراز عشق بیابد.
به گفته خودش انسان در هر شرایطی دقیقاً شکل ابراز نهایی عشق خودش را البته اگر عاشق باشد، پیدا میکند. بر همین اساس میتوان گفت که مشکاتیان اولین اصل را عشق میدانست. نهتنها آثار مشکاتیان که حتی زندگی و مرگ او نیز تداعیکننده درد مشترکی بود که فقط با رزم مشترک دوا میشد…
مضرابهایی برای وطن
اگر از نزدیکان یا افرادی که پرویز مشکاتیان را میشناسند یا حتی شخصیت هنری او را دنبال میکنند، بپرسی یکی از شاخصههای اصلی این هنرمند را وطندوستی میدانند.
البته خودش به این نکته تأکید دارد؛ مشکاتیان ناظر به قطعه «وطن من» اینطور گفته بود: «یکچیزی در نهانخانه ذهنی هر ایرانی هست و آن ایران است؛ برای این جانفشانی میکنند، آهنگ میسازند، اشک میریزند، بهموقع هم شمشیر میکشند؛ این را من با صدای آرام اکنون میگویم ولی بعضی وقتها هم با صدای بلند… ایرج زمانی که «وطن من» را خواند، اشک من در آمد. خواندن از آن زیباتر نمیشد. حق را ادا کرد؛ به خاطر اینکه از ایران صحبت میشد اشکش درمیآمد. او حس میکرد که «ای خطه ایران…» یعنی چه…»
پرویز مشکاتیان چون خودش اینچنین دغدغههایی را همیشه داشت، هنرمندانی را که با او همافق بودند نیز میستود. چند سال پیش با پروین، خواهر پرویز مشکاتیان نیز گفتوگویی داشتم که در روزنامه شرق منتشرشده بود، او دراینباره اینطور عنوان کرده بود: «ما پنج فرزند بودیم؛ دو برادر و سه خواهر. پرویز و کمال برادران من هستند. کمال در امریکا زندگی میکند و خیلی هم به پرویز میگفت که آنجا برود ولی پرویز همیشه میگفت هیچوقت کشورم را ترک نمیکنم. او بسیار عاشق ایران و نیشابور بود و چند بار که صحبتی پیشآمده بود گفته بود هر موقع از دنیا رفتم مرا در نیشابور به خاک بسپارند. او عاشقانه وطن خود را دوست داشت. وقتی پس از کسب موفقیت در ایتالیا به ایشان کرسی دانشگاه و خانه و… پیشنهادشده بود، قبول نکرد. میگفت دوست دارم وقتی چشم باز میکنم چشمم به دماوند بیفتد و اگر در نیشابور هستم نگاهم بهسوی کوههای بینالود باشد.»
این همه عشق و علاقه به وطن در پرویز مشکاتیان، طبیعی است که باعث شود آثارش محدود برای یکزمان نباشند، اصلاً وجهه یک اثر هنری به بیزمانی است. درنتیجه جای تعجب نیست که قطعه «همراه شو عزیز» همچنان محبوب باشد و در این دوران نیز تبدیل به یک نماد شود.
«همراه شو عزیز، همراه شو عزیز/ تنها نمان به درد، کاین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ بیرزم مشترک، آسان نمیشود» و البته شاید پرویز مشکاتیان نیز در پایان عمر خود این حس تنهایی را آنقدر عمیق دید که دیگر نتوانست دوام بیاورد.
حسین علیزاده در گفتوگو با ماهور کشاورز که در شماره ۳۹ مجله تجربه منتشرشده، گفته بود: «پرویز در بسیاری از موارد، نتوانست مسائل اجتماعی را طاقت بیاورد و از جامعه جدا و گوشهگیر شد. بهمحض این گوشهگیری روحیهاش عوض شد و دیگر نتوانست با آن انگیزه سابق به مشکلات نگاه کند و البته این افسردگی، رفتهرفته عمیقتر و عرصه فعالیت برایش تنگتر شد. تا آخرین روزی که او زنده بود همه او را بهعنوان یک موسیقیدان پخته با ادراک بالای موسیقایی میشناختند و تنها فرقش با سایرین این بود که فعالیت نمیکرد. بههرحال شرایط سختی هم بود. عدهای از ایران رفته بودند، عدهای دست از کار کشیده بودند، عدهای هم گوشهنشین بودند و… مسلم بود که در چنین شرایطی نمیشد برای همه نسخه یکسانی پیچید. بهجایی میرسیدی که باید خودت برای خودت نسخه میپیچیدی! من در آن دوران بعد از چند سالی که از کشور دور بودم، برگشتم و با یک انرژی زایدالوصف کارم را شروع کردم. درست آن زمان که من سرشار از انگیزه بودم، مشکاتیان انگیزههایش را ازدستداده بود. گاهی هم بهرغم حال نامساعد روحیاش، شوق پیدا میکرد و با اعضای جدید گروه «عارف» کار تازهای اجرا میکرد. این شرایط تا جایی پیش رفت که روح دردمندش بر جسمش سنگینی کرد و کمکم از فعالیت موسیقایی دلزده شد.»
او در ادامه گفتوگویش درباره شنیدن خبر درگذشت مشکاتیان عنوان کرده بود: «این خبر، یک خبر آشنا بود. انگار که قبلاً آن را شنیده بودم. خبری که بارها فکر میکردم روزی خواهم شنید. بالاخره این خبر باید داده میشد. یادم هست وقتی علی بوستان زنگ زد مدام مِن و مِن میکرد. مشکاتیان هم طوری مریض نبود که زمینگیر شده باشد ولی واقعاً قبل از اینکه اسم پرویز را بیاورد من فهمیدم. مثل خبری بود که دو یا سهباره میشنیدم. متأسفانه از قبل حس میشد که پرویز هست اما نیست. وقتی خبر را گفت فکر میکردم که نباید به آن فکر کنم. میتواند واقعیت نداشته باشد! ضمن اینکه قبل از فوتش هم انگار واقعیت داشت. سرگیجه عجیبی بود. نمیدانم چه بود؟ خودکشی بود؟ استقبال از مرگ بود؟ وقتی خواستم خودم را آرام کنم، به خودم گفتم قبول کن! قبول کن که خودش سالها به این مسیر میرفت و میخواست که راحت شود. حتی مرگ پرویز تا حد زیادی هم مرا به حس مرگ نزدیک کرد. وقتیکه خودم را جای پرویز گذاشتم، گفتم چقدر سبک شد. چه باری روی دوشش بود. وقتی او را در قبر میگذاشتند، وقتی خواباندنش، گفتم دیگر خوابید. هیچ وزنی رویش نیست. هیچچیزی روی ذهنش سنگینی نمیکند. این حس آرامم میکرد. حس پختهای بود. شاید تا آن روز که خبر فوتش را نشنیده بودم، اینقدر روحش را نزدیک به خودم حس نمیکردم. با خودم میگفتم برای یک دوست در این موقعیت چطور میتوانم خوشحال باشم، جز اینکه به این فکر کنم که آزاد شد. این حس آزادی به من خیلی کمک کرد. بالاخره پرویز آزاد شد.»
توازی هنر با دغدغههای «جامعه»
پرویز مشکاتیان به گواه دوستانش روحیهای بسیار حساس داشت، همین بود که مسائل اجتماعی آنچنان روی او تأثیرگذار بود که بر هنرش نیز سایه افکند. البته نباید دور ازنظر داشت که همین دغدغههای اجتماعی که داشت از او این شخصیت را ساخت و میان مردمان دوستدار موسیقی محبوبترش کرد.
چنانکه بیراه نیست اگر بگوییم حسامالدین سراج در یادداشتی که در «اعتماد» منتشرشده، نوشته بود: «عاملی که پرویز مشکاتیان را از همترازان او متمایز یا بهتر بگوییم او را بهعنوان یک نوازنده و آهنگساز شاخص مطرح میکند، عامل ارتباط هنر با مسائل اجتماعی است، آثاری همچون «همراه شو عزیز» یا «بیداد» که با شرایط اجتماعی همراهی دارد و درواقع زبان حال مردم بودهاند.»
کیوان فرزین نیز در گفتوگویی با ایسنا دراینباره تأکید کرده بود که «در کنار وجوه هنری پرویز مشکاتیان، شخصیت اجتماعی او و دغدغهای که نسبت به کشور و همراهی و همدلی که با هموطنانش داشت، تأثیرات هنریاش را در جامعه و موسیقی ایران دوچندان میکرد.»
عبدالحسین مختاباد هم اینچنین از او یادکرده بود: «بیست سال آخر عمر گوشهنشین بود. دقیقاً در روزهایی که اوج خلاقیت و توانایی حرفهای او بود، خبری از او و آثارش در دنیای موسیقی ایران نبود و آلبوم تازهای از آثار او منتشر نمیشد. درباره پرویز مشکاتیان صحبت میکنم. هنرمندی که در روزگار جوانی در کنار محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و… بیدادی در موسیقی سنتی ایران به راه انداختند و فضای زمانه را برای اقبال مردم به موسیقی سنتی آماده کردند؛ اما مشکاتیان در سالهای آخر عمر و دقیقاً در زمانی که میتوانست از پختگی تجربه زیستهاش به نفع خلق آثاری درخشان استفاده کند، از دنیای موسیقی دور ماند و فعالیت نکرد…»
مختاباد در بخش دیگری از یادداشتش که در «اعتماد» منتشرشده عنوان کرده بود: «اینکه چرا در موسیقی ایران چنین اتفاقی رخ میدهد و چرا امثال مشکاتیان اینطور از فضای موسیقی دور ماندند، به امکاناتی برمیگردد که زمانی برای این هنرمندان از دست میرود و البته موانعی که سر راه آن سبز میشود و هرکسی به فراخور روحیه و شخصیت خود واکنش نشان میدهد. هنرمندی شد که نهتنها اهالی موسیقی که مخاطب عام هم او را میشناختند. هنرمندی که بیست سال نتوانست کار کند و مانند او در عرصه موسیقی ایران پدید نمیآید. چون اگر مثل و مانندی داشت، اینچنین هنرش مورد اقبال قرار نمیگرفت و نامش در تاریخ موسیقی ثبت نمیشد.»
پختگی آثار و دوری از کلیشه
در دورانی که هر شخصی با یدک کشیدن عنوان هنرمند، هر اثری را بدون وسواس و غالباً برای درآمدزایی منتشر میکند که البته این موضوع تا حال حاضر هم ادامه دارد، پرویز مشکاتیان در آثارش علاوه بر پختگی و به دور ماندن از کلیشه، هنر اصیل را ارائه میداد چراکه پشتوانه ارائه اثرش، مطالعه و آگاهی بود و مضاف بر آن دغدغهمندیاش در مسائل روز جامعه.
میرعلیرضا میرعلینقی نیز در گفتوگویش که پیشازاین در «اعتماد» منتشرشده بود ویژگیهای نوازندگی و آهنگسازی پرویز مشکاتیان را اینطور توصیف کرده بود که «آثار او در عین ریشهدار بودن و تعلقخاطر به جملات ردیف و دستگاه از بافت و طراحی نو و بهویژه بسط و گسترش زیبا برخوردار هستند یعنی در عین اینکه ریشههای کاملاً شناختهشدهای دارند؛ حاصل کار، کلیشهای نیست. آقای مشکاتیان از همان اولین آثارش یک فرادستی خاصی داشتند و اوج خود را نشان میدادند و از آن نوازندههایی نبودند که از یک مراحل معمولی شروع کنند و بعداً طی زمان به اوج برسند. پختگی و استعداد ذاتی ایشان از همان جوانی مشخص بود؛ پس درواقع نمیتوان گفت اوج سنتور نوازی ایشان از کدام آثارشان و در چه زمانی بوده است، چراکه از ابتدا ایشان پختگی لازم را داشتند.»
بهرنگ تنکابنی و کیوان فرزین گفتوگویی با محمدرضا شجریان داشتند که در مجله فرهنگ و آهنگ منتشرشده است. در بخشی از این گفتوگو شجریان اینطور گفته: «پرویز وجودش موسیقی بود، یعنی تمام وجود و سلولهایش موسیقایی بود. چه در صحبتها و چه در موسیقیاش یک طنز خاصی داشت. در کارش به مسائل و جنبههایی میپرداخت که همه از کنارش رد شده بودند و متوجه آن نبودند.»
او همچنین در بخش دیگری از این گفتوگو عنوان کرده بود: «تمام وجودش آهنگ بود و شعر و نکتهسنجیهای خاص خودش را داشت. خوشبرخورد و خوشصحبت بود و در مجالس خیلی خوب بود. من هیچ موسیقیدانی را بهاندازه پرویز اینقدر عمیق دوست نداشتم. در نوازندگان دیگر شاید این دوست داشتن خیلی به بخش نوازندگی آنها مربوط میشد اما من خود پرویز را صرفنظر از نوازندگیاش دوست داشتم…»
همانطور که پیشتر گفته شد، این پختگی از جوانی در آثار پرویز مشکاتیان دیده میشد چنانکه شجریان از اولین بار مواجههاش با مشکاتیان در جشن هنر ۵۶ یاد میکند: «…اولین بار بود که ایشان را دیدم و سازش را شنیدم. دیدم چه چهارمضرابهای خوبی میزند و با خودم گفتم این جوان چقدر خوب کار میکند. مشکاتیان در آن برنامه خیلی خوب ساز زد. حتی آقای شهناز هم که آن برنامه را دیده بود بعدها میگفت چهارمضرابی که میزد خیلی خوب بود. خب چهارمضرابهای پرویز خیلی دلنشین و زیبا بود من از پرویز خیلی خوشم آمد؛ هرچند در آن زمان با او قاطی نشدم ولی در ذهنم اثر مثبتی گذاشت و بعدها در سال اول انقلاب که برای تدریس به چاووش رفتم یکبار دیگر پرویز را دیدم آنجا بود که با او بیشتر آشنا شدم.»
شاعر سنتور
نام پرویز مشکاتیان که میآید علاوه بر قطعات ماندگار و همچنین وجه اجتماعی او دلدادگیاش به ادبیات نیز در ذهن دوستدارانش تداعی میشود. او عاشق شعر و ادبیات بود و به گواه بسیاری از افرادی که از نزدیک با او نشستوبرخاست کرده بودند، در این زمینه هم شخصی آگاه و مطالعه گر بود.
چنانکه کیوان ساکت درباره او گفته بود: «مشکاتیان در عرصه موسیقی شاعر سنتور بود، ۲۰ سال در کنارش ساز زدم و دیگر نمیتوانم در کنار هیچ نوازنده سنتور دیگری ساز بزنم. ساز در ذاتش بود توانایی در ریتم و آشنایی بافرهنگ و شعر و ادب در او چنان بود که حتی بزرگان ادب ایران در حضور مشکاتیان بااحتیاط سخن میگفتند.»
پرویز مشکاتیان در عمر کوتاه اما پربارش به اطرافیان و دوستانش نشان داده بود که این عشق را زندگی میکرد و آنچه را که از ادبیات و فلسفه میدانست و میخواند، در زندگی خودش به کارش میگرفت همانطور که در مراسم یادبود مشکاتیان محمدرضا شجریان عنوان کرده بود: «الگوی زندگی او اندیشه «خیام» بود و سالها با این اندیشه زیست و درنهایت به معشوقش رسید.»
او که همه زندگیاش موسیقی بود، این حضور و شوقش به عرصههای دیگر علاوه بر هنر خودش و ازجمله ادبیات بود که از او شخصیتی چندبعدی ساخته بود تا محبوب این قشر نیز باشد.
محمود دولتآبادی درباره او گفته بود: «اتفاق چیزی است مثل رعد. مشکاتیان در رعد خودش آتش گرفت.» یا شفیعی کدکنی در سوگ پرویز مشکاتیان غزلی گفته بود که در بخشی از آن میخوانیم: «در پرده ماند نغمه آزادی وطن/ کاندیشه جز به رفتن و چاوشیات نبود/ در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند/ زین نغمه هیچگاه فراموشیات نبود/ای سوگوار صبح نشابور سرمهگون/ عصری چنین سزای سیهپوشیات نبود»
سیمین سلیمانی