به بهانه نمایشگاه اخیرش در آکادمی سلطنتی هنر لندن
مارینا آبراموویچ هنرمند یوگسلاوی تبار ساکن نیویورک طی بیش از پنج دهه کار مداوم به یکی از شناختهشدهترین چهرههای هنری جهان بدل شده و اخیراً آکادمی سلطنتی هنر لندن، پس از ۲۵۵ سال از شروع کارش، سرانجام آثار یک هنرمند زن را در تالار اصلیاش به نمایش گذاشت.
بیشک این موفقیت بزرگی برای مارینا آبراموویچ ۷۷ ساله به شمار میرود و اینک پس از ۲۵۵ سال غیبت زنان، اکنون با حضور آبراموویچ معنا و مفهوم گزندهتری دارد؛ هنرمندی که با هنر بدن و پرفورمنسهای (هنر اجرایی[۱]) جنجالی خود به همهچیزهای تثبیتشده لگد زده بود، حالا آخرین دروازههای سنت و اخلاق را درمینوردد تا اصول و قواعد از پیش تثبیتشده یک مرکز فرهنگی محافظهکار را به چالش بکشد.
والدین سختگیر
مارینا آبراموویچ متولد ۱۹۴۶ در یوگسلاوی است. زندگی او پس از جنگ جهانی دوم و در بحبوحه آغاز حکومت خودکامه تیتو بر یوگسلاوی آغاز شد.
وی در خانوادهای بزرگ شد که نظم و انضباط و قوانین نظامی حرف اول را میزد. والدینش که هر دو نظامی بودند با پارتیزانهای تیتو جنگیدند و وقتی جنگ تمام شد، شغلهای مهمی در حزب به آنها داده شد اما باوجود همهی این امتیازها بهشدت غمگین بودند.
شاید دلیل این موضوع این بود که آنها از یکدیگر نفرت داشتند و همین باعث شد پدر آبراموویچ در سال ۱۹۶۴ خانواده را ترک کرد.
«دانیکا» مادر آبراموویچ زنی بسیار خشن بود و اعضای خانواده را به شیوه نظامیها کنترل میکرد. آبراموویچ به تلخی از آن دوره یا کرده و میگوید «من تا سن ۲۹ سالگی اجازه نداشتم که بعد از ۱۰ شب از خانه بیرون بروم. همه پرفورمنسهایم در یوگسلاوی را در غروب و قبل از ساعت ۱۰ شب انجام میدادم چراکه مجبور بودم که پسازآن به خانه بروم. کاملاً احمقانه بود اما تمام خودزنیها، تازیانه زنیها و خودسوزیهایم تقریباً زندگیام را در ستاره آتشین مفقود میکرد. همهچیز باید قبل از ساعت ۱۰ و در غروب انجام میشد.»
همهی اینها باعث شد طغیانهای آبراموویچ شکل افراطیتری به خود بگیرد؛ او یکبار محتوای ۳۰۰ قوطی واکس قهوهای کفش را روی دیوارها و پنجرههای اتاقخواب و کارش مالید. مادرش در را باز کرد، جیغ کشید و دیگر پایش را به آنجا نگذاشت.
از هوشمندی مارینا بود که او خود را وارد این زندگی برنامهریزیشده دقیق کرد، اما راههایی هم برای گریز و خلق هنر پیدا کرد، اینجا بود بدن وسیله اصلی او شد.
این یک غروب است
مارینا آبراموویچ در ۱۴ سالگی برای آموزش نقاشی به آتلیه «فیلو فیلیپوویچ» هنرمند صربستانی رفت و در آنجا با اتفاق متفاوتی روبهرو شد.
«فیلیپوویچ» بوم نقاشی را کف اتاقی که استودیوی هنریاش بود، قرار داد و روی آن با چسب، ماسه و رنگهای قرمز، زرد و سیاه پوشاند. او سپس روی آن بنزین ریخت، یک کبریت زد و ایستاد و نتیجه را مشاهده کرد. او سپس به دخترک گفت: «این یک غروب است.» و سریع اتاق را ترک کرد.
این تجربه روی آبراموویچ تأثیر عمیقی گذاشت. او بعدها در کتاب زندگینامهی خود نوشت: «این اتفاق به من یاد داد، فرآیند مهمتر از نتیجه است. هنر ممکن است از هر یا هیچچیزی ساخته شود.»
آبراموویچ در گفتگویی که به بهانه نمایشگاه اخیرش در آکادمی سلطنتی هنر لندن انجامشده درباره تأثیر نقاشی در کارهایش گفته «وقتی ۱۴ ساله بودم رؤیاهایم را نقاشی میکردم. رؤیاها چیزی بود که به من دادهشده بود، شب خواب میدیدم و صبح که بیدار میشدم آن را نقاشی میکردم. در بیشتر خوابهایم من بخشی از رؤیا بودم، بنابراین خودم را در موقعیتهای مختلف نقاشی میکردم. در آکادمی هنرهای زیبای بلگراد یک مدلی بود که من همیشه او را از پشت نقاشی میکردم. زنی بسیار بزرگ و دوستداشتنی بود. روی بدن او کوهها، تپهها، رودخانهها و مناظر طبیعی را میدیدم. به مدت چهار سال از او درست از پشت، همانند یک منظره نقاشی کردم. بعد یک روز به من گفت که دارد میرود و کارش را در مدلینگ تمام میکند. آخرین روزش بود که به من گفت، پرسیدم میتوانی برگردی تا بتوانم برای اولین بار صورتت را نقاشی کنم؟ پذیرفت و وقتی صورتش را نقاشی کردم، متوجه یک نکته باورنکردنی شدم. خیلی خالی بود. هیچچیز نداشت، هیچ منظرهای وجود نداشت، هیچچیز. نتوانستم با او ارتباط برقرار کنم.»
او مدتی نقاشی را ادامه داد اما زیاد طول نکشید که دریافت ایده آل حقیقی او چیست.
آبراموویچ طی سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۰ دانشجوی آکادمی هنرهای زیبا در بلگراد شد. او تحصیلات تکمیلیاش را در آکادمی هنرهای زیبای زاگرب در ۱۹۷۲ به پایان رساند و از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۵ در آکادمی هنرهای زیبا واقع در نوی سد به تدریس پرداخت.
هنر بدن
مارینا در سال ۱۹۶۹ به دعوت مرکز جوانان بلگراد نخستین اجرای خود را با عنوان «بیایید لباسهایتان را بشویم» با حضور تماشاگران انجام داد و از بدن بهمثابه سوژه و رسانه اصلی هنرش استفاده کرد.
پرفورمنسهای دهه هفتاد آبراموویچ که ریشه در تحولات سیاسی و اجتماعی داشتند خیلی زود نام او را بر سر زبانها انداخت. او از آن زمان تاکنون بهطور پیوسته مرزهای فیزیکی، جغرافیایی و هویتی را با کارهایی که در محدوده زمان انجام میشود، پیش میبرد.
ویژگی بسیار مهم و تأثیرگذار آبراموویچ درگیر کردن مخاطب است و او بهخوبی این کار انجام میدهد تا جایی که در برخی اجراهایش به لحاظ فیزیکی و حسی آشکارا خود را به مخاطره میاندازد. خشونت جاری در برخی از این اجراها بهویژه آثار نخستیناش، مشارکتکنندگان را تشویق و تحریک میکرد تا به بدن آبراموویچ آسیب بزنند و او میکوشید از این طریق مخاطب را متوجه نتیجه اعمالش کند.
بدن ابزار من است
آبراموویچ در سال ۱۹۷۳ پروژه هنری و البته خطرناک خود به نام «ریتم ۱۰» را در جشنواره ادینبورگ اجرا کرد که در آن ۱۰ چاقو را بهسرعت هرچهتمامتر بین انگشتانش فرومیکرد. او کارش را تمام کرد، کاغذی که دستش را روی آن گذاشته بود، پوشیده از خون شده بود. بدنش میلرزید، اما نه از درد، بلکه انگار برق او را گرفته بود. برای او آن لحظه، لحظه دگردیسی بود؛ «مخاطب و من یکی شده بودیم. یک ترکیب واحد… من تبدیل به مارینایی شدم که تا آن زمان نمیشناختم. مردم و من، در یکچیز متحد شده بودیم. هیچکس نفس نمیکشید تا زمانی که اجرا تمام شد. آن موقع میدانستم که این ابزار من است، بدن ابزار من است.»
آبراموویچ در اجراهای خود کنشهای زندگی روزمره مانند قدم زدن، جیغ کشیدن و در کل کارهای عادی زندگی را ملاک قرار میداد تا از این طریق قدرت نهفته در این کارها را افشا کند.
جیمز کاپلان، نویسنده کتاب زندگینامه مارینا آبراموویچ میگوید سه «مارینا» وجود دارد: «اولی، یک جنگجوست؛ شجاع، مصمم و ازلحاظ فیزیکی قوی. دومی زنی معنوی است که مردهها را میبیند، به روزه گرفتن و سکوت اعتقاد دارد و دوست دارد با شَمَنها مشورت کند. سومی هم مارینا کوچولویی است که فکر میکند همه کارهایش غلط است، مارینایی که چاق، زشت و دوستنداشتنی است.»
آشنایی با فرانک اووِه لایزیپن (اولای)
۳۰ نوامبر ۱۹۷۵، زمانی که مارینا آبراموویچ جشن تولد ۲۹ سالگیاش را میگرفت دریافت از سوی گالری ده آپل آمستردام برای اجرا برنامه در شوی تلویزیونی هلندی بلدسپراک دعوتشده است.
در آمستردام همراه مدیر گالری، یک هنرمند آلمانیتبار هم حضور داشت که وظیفهاش راهنمای آبراموویچ بود و او کسی نبود جز فرانک اووِه لایزیپن که «اولای» صدایش میکردند.
ماریا در شرح اولین دیدارشان مینویسد: «۳۱، ۳۲ ساله، قدبلند و لاغر بود و موهای بلند و لختش را با چاپستیک میبست. اولای از سالهای ۱۹۶۰ در آمستردام زندگی میکرد و کارش عکاسی بود. او معمولاً با دوربین پولاروید و اغلب از خودش عکس میگرفت. برای خودنگارهها از نیمه زنانه صورتش آرایش غلیظ میکرد؛ ماتیک قرمز روشن، مژه مصنوعی و کلاهگیس. نیمه مردانهاش را دست نمیزد و میگذاشت همانی که هست بماند. خیلی زود فهمیدم ما نقاط مشترک زیادی داریم».
در کتاب زندگینامه مارینا آبراموویچ آمده «هردوی آنها در یک روز متولدشده بودند و هر دو صفحه روز تولد خود را از دفترچه یادداشتشان کندند. مارینا دلیل این کار را تنفر از روز تولدش عنوان کرده است. او مدتی بعد از آشنایی با اولای، بدون اینکه به مادرش خبر دهد، مخفیانه بلگراد را ترک کرد تا به آمستردام برود.»
وقتی «مارینا» با «فرانک اووِه لایزیپن» آشنا شد، همهچیز تغییر کرد. رابطه آنها مؤثر و تنگاتنگ بود، اما برخی مسائل اخلاقی باعث شد آبراموویچ به این نتیجه برسد که دیگر نمیتواند با «اولای» ادامه دهد.
آبراموویچ تقریباً ۱۲ سال نهتنها با اولای زندگی کرد بلکه پرفورمنسهای متعددی هم با یکدیگر اجرا کردند.
همکاری این دو در سال ۱۹۸۸ با پروژه «عشاق» به پایان رسید؛ هر دو از دو سوی دیوار چین به سمت هم حرکت کردند و وقتی به هم رسیدند، خداحافظی کردند.
در شبکههای مجازی ویدیوی هست که بسیار دیده شد و مربوط به یکی از پروژههای هنری آبراموویچ در چند سال گذشته است. در این اجرا دو صندلی دو طرف یک میز کوچک قرار دارد و افراد داوطلب میتوانستند روی صندلی دوم و در سکوت، با نگاه آبراموویچ روبهرو شوند.
دلیل اصلی استقبال از این ویدیوی احساسی حضور بدون هماهنگی زوج هنری و دوست قدیمیاش (اولای) روی صندلی دوم و درنتیجه ردوبدل شدن نگاههای پرمعنا و سرازیر شدن اشکهای دو هنرمند بود.
نابودی آینده
مارینا آبراموویچ اکنون یکی از مشهورترین هنرمندان پرفورمنس آرت به شمار میرود. او برای رسیدن به این جایگاه دشواریهای بسیاری را پشت سر گذاشته است.
گاردین در گزارشی درباره آبراموویچ نوشته: «وقتی از فقری که «مارینا» در دوران فعالیت هنریاش تجربه کرده، مطلع میشوید، افراطوتفریطهای کنونی او را میتوانید ببخشید؛ او در خانه ستاره شکلی زندگی میکند که یک اتاق، تنها به نوشیدن آب اختصاص دارد. او برای جشن تولد ۶۰ سالگیاش کوکتلهایی سرو میکرد که قطرات اشک خود را در آن گنجانده بود. نحوه زندگی که او دارد، هم یک انتخاب است هم ضرورت. او سال ۲۰۱۰ در پروژه «هنرمند حاضر است» به مدت ۷۳۶ ساعت در موزه هنرهای مدرن نیویورک تنها بود. تنهایی برای او مثل هوا ضروری است. زنی که حال بیش از ۷۷ سال سن دارد، با تنهایی بهنوعی متفاوتتر از ۴۰ سالگی روبهرو میشود. به قول خودش کار یک برده است، اما حتی هنر هم نمیتواند نابودی دائمی آینده را دفع کند.»
بدن و درک معنا و مفهوم زندگی
این روزها دیگر نمایش بدن کاملاً برهنه یک تابوی دستنیافتنی نیست و آبراموویچ بهعنوان یکی از فمینیستهای اصیل و طراز اول دهه هفتاد- که از اساس با فمینیستهای امروز و خواستههایشان در تعارض قرار دارد و به همین دلیل مایل نیست «هنرمند فمینیست» خطاب شود- مرزهای جذابی را میگشاید که در آن بدن نه برای چشمچرانی، بلکه برای درک معنا و مفهوم زندگی به کار هنرمند میآید، بدنی که سرانجام – خواهناخواه- برهنه در تابوت قرار خواهد گرفت و آبراموویچ این در تابوت قرار گرفتن را در یکی از آثارش با بدن خود در کنار یک اسکلت به نمایش گذاشته بود.
ترس عنصر خلاقیت
مارینا آبراموویچ با ترسهایش زندگی میکند و آنها را تبدیل به فرصت میکند. «من اگر کاری را دوست داشته باشم هرگز آن را انجام نمیدهم! فقط زمانی انجام میدهم که از آن بترسم، زیرا تمام موضوع همین است. اگر همیشه تمایل داشته باشیم کارهایی را انجام دهیم که دوست داریم، پس همان الگوی تکراری را ایجاد میکنیم و دوباره همان اشتباهات را مرتکب میشویم و هرگز وارد قلمروی ناشناخته نمیشویم.»
نمایشگاه مارینا آبراموویچ در آکادمی سلطنتی هنر لندن
همانطور که پیشتر اشاره شد پس از ۲۵۵ سال از شروع کار آکادمی سلطنتی هنر لندن، این نخستین بار است که آثار یک هنرمند زن را در تالار اصلی به نمایش گذاشتهاند.
مارینا آبراموویچ با درک اهمیت این موضوع میگوید: «خب این مسئله مسئولیت مرا بیشتر میکند.»
در این نمایشگاه دیدنی، مروری کامل بر آثار شناختهشده مارینا آبراموویچ فراهمشده است. هرچند نمایشگاه با حضور او افتتاح شد، اما طبیعتاً خود هنرمند در اجراهای مختلف هرروزه غایب است و با ویدئوها و چیدمانهای گوناگون، با بازسازی همه آثار شناختهشده این هنرمند روبرو هستیم.
قرار بود این نمایشگاه در سال ۲۰۲۰ برگزار شود اما به دلیل همهگیری کرونا به تأخیر افتاد. مارینا که از این موضوع خوشحال به نظر میرسد میگوید: «فکر میکنم که کووید و به تعویق انداختن نمایشگاه برای سه سال بعد یک موهبت از جانب خدا بود! بسیار خوشحالم که این اتفاق افتاد زیرا در سال ۲۰۲۰ این نمایش میتوانست چیزی کاملاً متفاوت ازآنچه الآن ارائهشده باشد. این سه سال فرصت خوبی بود تا بیشتر فکر کنم و بهطورکلی همهچیز را تغییر دهم. به همکارانم گفتم بسیار خوب، بیایید همهچیز، هر ایدهای که تابهحال داشتهایم را کاملاً فراموش کنیم و با یک ذهن خالی از نو شروع کنیم.»
به نظر میرسد مارینا آبراموویچ از ماحصل کارش بسیار راضی است. میگوید: «این نمایشگاه درواقع رؤیای من است، زیرا به مردم نشان میدهد که در تمام این سالها چهکار کردهام.»
بسیاری از کارهای اولیه آبراموویچ مبتنی بر صدا بودند. او با تائید این موضوع میگوید: «کار من با صدا شروع شد. این صدا بود که مرا به استفاده از بدن هدایت کرد و از این طریق وارد اجرا شدم اما مهم این است که بگویم این نمایشگاه بههیچعنوان گذشتهنگر نیست. اعتقاددارم کارهای گذشته و جدید من باید باهم در تعامل باشند، باهم گفتوگو کنند و اینطور هم میشود. من در زمان سیر میکنم. برای این نمایشگاه عنوان «زندگی پس از مرگ» را انتخاب کرده بودم اما به تبعیت از هنرمندان دیگری که در آکادمی سلطنتی نمایشگاه برگزار کرده بودند فقط نام «مارینا آبراموویچ» گذاشته شد.»
نمایشگاه با ویدئوی اثر معروفی افتتاح میشود که در آن بازدیدکنندگان موزه هنرهای مدرن نیویورک، تکبهتک روبروی هنرمند مینشینند و بدون حرف زدن به او نگاه میکنند.
تجدید دیدار تلخ
این اجرا که ۷۳۶ ساعت و نیم به طول انجامید، با حضور اولای، هنرمند و شریک زندگی قبلی آبراموویچ، به اوج رسید، جایی که دو هنرمند رو درروی هم نشستند و آبراموویچ گریست و برخلاف قرار قبلی نمایشگاه مبنی بر عدم تماس با مخاطب، دست معشوق سابقش را گرفت.
اتاق دوم نمایشگاه میز معروف شکنجه او را بازسازی میکند با عکسهایی از آن اجرای جنجالی که هنرمند خودش را در آن درواقع آگاهانه به قتلگاه میفرستد تا به مفهوم روابط انسانی برسد و مفهوم خشونت و مرزهای آن را بکاود و نقش عنصری به نام بدن را با مخاطبش قسمت کند (این اجرا ابتدا با آرامش توأم بود اما جلوتر تماشاگران لباسهای او را کندند و کسی اسلحه پر را بیخ گوش او گذاشت. پس از پایان این اجرای ششساعته، تماشاگران گریختند).
رابطه عاشقانه، شکست و از دست رفتن احساسات، مفهوم دیگری است که آبراموویچ با آن کار میکند. دریکی از ویدئوها، صورت او و اولای را میبینیم که با تمام قدرت بر رویهم فریاد میکشند، برای مدتزمانی بسیار طولانی.
کنکاشی درباره مفهوم رابطه
مارینا آبراموویچ با رمانتیسیسم رایج نسبتی ندارد و هر چه هست تنها به کنکاشی درباره مفهوم رابطه و چگونگی از بین رفتن آن و نسبتش با خشونت میرسد. اگر رمانتیسم معنایی برای هنرمند داشته باشد، آن معنا را هم با رنج میآمیزد، مثلاً جایی که هنرمند نود روز پیادهروی سخت را برمیگزیند تا پایان تلخ یک رابطه طولانی را به خودش اعلام کند.
رابطه انسان و طبیعت
آبراموویچ از دهه ۹۰ بیشتر به طبیعت میپردازد و به کنکاشی درباره رابطه انسان و طبیعت و انرژی اطرافش میرسد که گاه موفق است و گاه در حد ایدههای پرداختنشده باقی میماند و به موفقیت آثار تکاندهندهتر دهه هفتادش نیست.
او ۱۰ سال پیش در گالری سرپنتاین لندن اجرایی داشت که ۵۱۲ ساعت طول کشید؛ جایی که از صبح تا عصر، مخاطبانی که در صف ایستاده بودند وارد گالری میشدند و هیچکس نمیدانست که در رابطه بدون حرف آنها با هنرمند- که از نگاه به هم تا نگاه به دیوار میرسید- چه اتفاقی خواهد افتاد.
هیچ انتظاری ندارم
یکبار از او سؤال شد از مخاطباش در اجرا چه انتظاری دارد؟ جواب داد: «هیچ انتظاری ندارم؛ اما اگر ۱۰۰ درصد خودت را به اجرا ندهی، پاسخی نخواهی گرفت. هنر اجرا ترکیبی است از ساختار فیزیکی و ذهنی که هنرمند در یکزمان و مکان ویژه با مردم و انرژیای که وجود دارد خلق میکند. همهچیز به همان لحظه بستگی دارد. اگر زلزله هم بیاید، بخشی از کار است.»
همچنان سرشار از ایده هستم
مارینا آبراموویچ که این روزها ۷۷ سالگی را پشت سر گذاشته همچنان خستگیناپذیر کارهای هنریاش را ادامه میدهد، آیا او قصد کنارهگیری یا بازنشستگی ندارد؟ «من همچنان سرشار از ایده هستم و زندگی و کار کردن را دوست دارم. با اشتیاق بسیار برنامههایم را پیش میبرم و هیچ قصدی برای بازنشستگی ندارم.»
[۱]. Performance Art
حسین تقی پور
حسین تقی پور، نویسنده و منتقد سینما و کارشناس رسانه فعالیت در مطبوعات را با نشریه سینما تئاتر آغاز کرد و مقالات او در نشریات کیهان هوایی، مهر، سینما ویدئو، هفتهنامه سینما ورزش، روزنامه ابرار، روزنامه توسعه و... منتشرشده است. او سردبیر نشریه سینما تئاتر و نشریه «دایره» است.