نگاهی به دنیای هنری و سیاسی آریل دورفمن

آریل دورفمن

 عدالت مفهومی انتزاعی است

برای آریل دورفمن، ژانر چیزی است که در نیمه‌‌راه به آن فکر می‌کند، هشت رمان دارد و شش نمایشنامه که فقط چهار تای آن‌ها به انگلیسی ترجمه‌شده است، برای همین هم همان‌قدر خودش را نمایشنامه‌نویس می‌داند که نویسنده.

خودش دریکی از آن گفت‌وگوهای بی‌تکلف و مفصلش گفته است: «هارولد پینتر تکلیفش روشن است، او نمایشنامه‌نویس است، اما من برای آن بی‌ثباتی‌ای که در زندگی‌ام دائماً حضورداشته و شخصیت‌ام را ساخته، مدام متغیر هستم. یک روزهایی وقت نوشتن، بی‌دلیل نمایشنامه‌نویس می‌شوم و یک‌وقت‌هایی هم رمان‌نویس و گاهی هم آنچه می‌خواستم بنویسم در هیئت یک مقاله سیاسی خودش را نشان می‌دهد. راستش گاهی وقت‌ها که مستأصل باشم -یعنی وقت‌هایی که دیگر جانم به لبم رسیده باشد- شاعر می‌شوم.»
بااین‌حال نمایشنامه‌های او در دنیای انگلیسی‌زبان‌ها و البته تئاتر در چهارگوشه ‌‌دنیا با استقبال روبه‌رو شدند، حالا او را نه به‌عنوان نویسنده‌ رمان «شهر سوخته» یا «اعتماد» که بیشتر با نمایشنامه‌هایی همچون «مرگ و دوشیزه» و «خواننده» می‌شناسند.

«مرگ و دوشیزه»، نمایشی است که در هجدهمین سالگرد نسل‌کشی رواندا در استادیوم شهر روی صحنه رفت و زنان قربانی تجاوز در آن نسل‌کشی، از تماشای آن و شدت همذات‌پنداری، به حال مرگ افتادند و دستور توقف اجرای نمایش براثر حجم احساسات داده شد.

دورفمن نمایش‌نویس می‌شود

سال ۱۹۸۳، او رمان بیوه‌ها را نوشته بود، رمانی که بعدها به نظرش رسید باید در قالب نمایشنامه تأثیرگذارتر باشد و بعدها در مجموعه‌ تریولوژی مقاومت نسخه نمایشی، این داستان را کنار «خواننده» و «مرگ و دوشیزه» گذاشت؛ اما آریل دورفمن نمایشنامه‌نویس، بی‌اغراق با «مرگ و دوشیزه» جان گرفت.

سال ۱۹۹۱ نسخه‌ اسپانیایی نمایش منتشر شد و خیلی زود در فاصله‌ یک سال، ترجمه‌ انگلیسی نمایشنامه را انتشارات پنگوئن در نیویورک منتشر کرد.

نمایش‌نامه‌ای که در کارنامه‌ او همچنان سرآمد است. همان سال‌ها جایزه‌ «سرلارنس اولیویه» را نصیب او کرد و بعد هم با بازی «بن کینگزلی» در فیلمی به کارگردانی «رومن پولانسکی»، کار به‌جایی رسید که «مرگ و دوشیزه» به لیست ۱۰۰۱ اثری که باید پیش از مرگ خواند، راه یافت و خوانندگانی پیدا کرد که شاید دیگر جز این اثر، هرگز نمایشنامه‌ دیگری در طول زندگی نخوانده باشند.

او در اواخر دهه ۰‌۸، وقتی هنوز زخم‌ها و دردهای خودش و دوستانش از روزگار حکومت پینوشه التیام پیدا نکرده بود، به فکر نوشتن «مرگ و دوشیزه» افتاد. آریل دورفمن و بسیاری دیگر نگران خشم‌شان بودند، نگران اینکه در دام انتقام گرفتن از شکنجه‌گران و مردانی که زندگی‌شان را سیاه کرده‌اند، بیفتند.

او تا سال ۱۹۹۰ با این نمایشنامه درگیر بود. سال ۲۰۱۰ و هم‌زمان با ۲۰ سالگی نمایشنامه‌اش گفت: «این داستان دیروز است اما همین امروز هم می‌تواند اتفاق بیفتد. خیلی‌ها از من می‌پرسند رمز قابل‌درک بودن این نمایشنامه برای آدم‌هایی که در اروپای آرام‌تر زیسته‌اند یا آدم‌هایی از جاهایی غیر از آمریکای لاتین، چیست؟ جوابی که به آن‌ها می‌دهم راستش خودم را هم می‌ترساند، رمزش در ترسی است که از آن داریم، اینکه در یک‌قدمی زیستن‌مان این تهدید را می‌بینیم و برای کشورهای جهان سوم هم که تجسم عینی کابوس‌های‌شان است.»

آریل دورفمن
«مرگ و دوشیزه»، نمایشی است که در هجدهمین سالگرد نسل‌کشی رواندا در استادیوم شهر روی صحنه رفت و زنان قربانی تجاوز در آن نسل‌کشی، از تماشای آن و شدت همذات‌پنداری، به حال مرگ افتادند

با زخم‌های گذشته چه باید کرد؟

مارس ۱۹۹۱ در یک اجرای کارگاهی در سانتیاگوی شیلی، «مرگ و دوشیزه» اجرا شد، تماشاگران مبهوت مانده بودند، نمایش دست روی زخم‌های‌شان گذاشته بود و با آن پایان‌بندی مبهم، دوراهی دشواری پیش‌روی آسیب‌دیدگان از دیکتاتوری پینوشه ترسیم می‌کرد.

جولای همان سال «مرگ و دوشیزه»، اولین اجرای خارج از شیلی را به خود دید. در تئاتر رویال کورت لندن اجرا شد، در نوامبر به جشنواره‌ تایم اوت راه یافت و عنوان بهترین نمایشنامه سال را از آن خود کرد. ۱۷ مارس ۱۹۹۲ در برادوی، این نمایش روی صحنه رفت و نیویورک شاهد یکی از بهترین کارهای مایک نیکولز، کارگردان صاحب‌نام آمریکایی بود.
هنگام غروب، زنی منتظر است تا شوهرش به خانه بیاید، دیکتاتوری پینوشه سایه شوم‌اش را ازسر شیلی کنار کشیده است. تنها همسر زن است که می‌داند کابوس پینوشه، هنوز سایه‌اش را از روی زندگی آن‌ها جمع نکرده است؛ اما در شبی که دورفمن خلق کرده، همه‌ آن هراس‌ها زیر سقف اتاق پذیرایی جمع می‌شوند. شوهر زن با میهمان ناخوانده و در راه مانده‌‌ای که پزشک است از راه می‌رسد، زن خیلی زود از روی صدای میهمان تشخیص می‌دهد که او همان شکنجه‌گر و متجاوزی است که در زندان او را تا سرحد مرگ آزار داده است.

پائولینا می‌خواهد عدالت را همان‌جا اجرا کند و خود مجری آن باشد. شوهرش، وکیلی است که در کمیته‌ آسیب‌دیدگان و بررسی مرگ مخالفان رژیم گذشته کار می‌کند. شوهر پائولینا باید مدافع شکنجه‌گر همسرش باشد، او معتقد است برای جلوگیری از تکرار آنچه بر پائولینا گذشته، باید به قانون تن داد و حالا پائولیناست که باید تصمیم بگیرد.

«مرگ و دوشیزه»، نمایشی است که در هجدهمین سالگرد نسل‌کشی رواندا در استادیوم شهر روی صحنه رفت و زنان قربانی تجاوز در آن نسل‌کشی، از تماشای آن و شدت همذات‌پنداری، به حال مرگ افتادند و دستور توقف اجرای نمایش براثر حجم احساسات داده شد

اینکه با کارگزاران دیکتاتوری، عاملان و مجریان آن چه باید کرد انتقام یا بخشش، فراموش کردن یا به یادآوردن سؤالی است که همیشه بوده و پرسیده شده، اما آریل دورفمن اینجا دست روی نکته‌‌ای فراتر می‌گذارد، او در جست‌وجوی انگیزه‌های چنین سبوعیتی است که از انسانی در برابر انسانی دیگر سر می‌زند و پاسخ روشنی برای آن پیدا می‌کند: «کشورهای بسیاری را می‌شناسم که بعد از گذار از دردها و دیکتاتوری‌ها با این سؤال روبه‌رو می‌شوند که با زخم‌های گذشته چه باید بکنند؟ چگونه می‌توان بدون زیر پا گذاشتن صلح، عدالت را درباره‌ شکنجه‌گران اجرا کرد؟ این نمایشنامه همین امروز هم در عراق، مصر، لیبی و بسیاری جاهای دیگر دنیا مصداق دارد. من آن روزها که این متن را می‌نوشتم هرگز چنین پیش‌بینی‌ای برای اوضاع جهان نمی‌کردم. موقع نوشتن این نمایش فقط به این فکر می‌کردم که وظیفه روشنفکر در قبال کشورش این است که کشورش را وادار کند تا به خودش نگاه کند و ببیند این سال‌های سراسر دروغ و ترس، چطور و از کجا بر سرش آوار شده است. من از چرخه‌ ترور و خشونت وحشت داشتم. می‌دانستم نمی‌توان ظلمی که رفته را فراموش کرد، اما بخشیدن چه می‌شود؟ هنوز خیلی از روشنفکران و مبارزان روزگار پینوشه، از من برای این نمایش نفرت دارند. آن‌ها بعد از تماشای اجرا در سانتیاگو درحالی‌که باخشم و مشت‌های گره‌کرده روبه‌رو هستیم، ایستاده بودند و فریاد می‌زدند این نمایش، اهانتی است به آسیب‌دیدگان. از اینکه هنوز بعد از دو دهه این نمایش همدلی برمی‌انگیزد، خوشحالم و البته شرمسار که باگذشت این همه‌سال، بشریت هیچ نکته‌ای از گذشته‌اش نیاموخته. شکنجه سر جایش است و عدالت مفهومی است انتزاعی، اما از دست من کاری ساخته نیست جز اینکه نمایشنامه‌ دیگری بنویسم و از ترس‌های دیگرم بگویم.»

آریل دورفمن
او در اواخر دهه ۰‌۸، وقتی هنوز زخم‌ها و دردهای خودش و دوستانش از روزگار حکومت پینوشه التیام پیدا نکرده بود، به فکر نوشتن «مرگ و دوشیزه» افتاد

جهان‌بینی دورفمن

ترس‌های دیگر او بازهم مضامینی به نمایش‌نامه‌هایش می‌بخشد که بر هر عنصر اجرایی و دراماتیکی غلبه می‌کنند. او این ترس‌ها و رسیدن به پوچی از همین جنس را سال‌ها پیش درک کرده، پایان‌نامه‌ دانشگاهش را بر همین اساس نوشته بود و به بررسی پوچی و دور باطل آدم‌ها در نمایشنامه‌های «هارولد پینتر» پرداخته بود. پایان‌نامه‌‌ای که چند سالی است دانشگاه سانتیاگو شیلی به‌عنوان یکی از منابع درسی منتشر می‌کند، همین پایان‌نامه بعدها سبب شد الفتی میان او و پینتر شکل بگیرد.

هارولد پینتر جایی گفته بود: «نمایش‌نامه‌ «خواننده‌»‌ آریل دورفمن، ادامه‌ جهالت و انتقام‌جویی است که می‌توان برای پایان سرنوشت آدم‌های «مرگ و دوشیزه» در نظر گرفت.»
کنار هم آمدن سه نمایشنامه‌ «مرگ و دوشیزه»، «خواننده» و «بیوه‌ها» در مجموعه‌ای با عنوان «تریولوژی مقاومت»، درواقع جهان‌بینی دورفمن است و آینه‌ تمام‌نمایی ازآنچه او در میانه‌ دهه‌‌‌های ۸۰ و ۹۰ از نوشتن می‌خواست.

نمایشنامه‌ «خواننده‌» آریل دورفمن هم به‌نوعی به‌اندازه‌ «مرگ و دوشیزه»، دست روی درگیری‌ها و دور باطل گرفتاری‌های بشری می‌گذارد، نمایشنامه‌ای که یادآور رمان بی‌همتای «جرج اورول» است، چیزی در مایه‌های «۱۹۸۴»، اما با نمایش ابعادی دیگر.

این بار دورفمن نمایش را حول محور عاملان گرفتاری‌های بشری می‌چرخاند، نه قربانیانش. این بار شخصیت اصلی نمایش او، یک سانسورچی تمام‌عیار و حرفه‌ای است. نمایش از اتاق کار یک سانسورچی شروع می‌شود که کنار منشی طنازش نشسته و از پنجره‌ اتاقش به جنگل پرپشت و پردرختی خیره شده است. او سانسور می‌کند و می‌گوید اجازه نمی‌دهد هر اثری که نوشته می‌شود، منتشر شود و البته تأکید می‌کند که انگیزه‌اش از سانسور، نجات درختان است.

آریل دورفمن در گفت‌وگویی با نیویورک‌تایمز می‌گوید: «من و پسرم رودریگو اغلب درباره‌ سانسور باهم حرف می‌زنیم، نمایشنامه‌ «خواننده» از خلال همین گفت‌وگوها بیرون آمد. می‌خواستم زندگی یک مأمور سانسور را بنویسم که در میان خیل عظیم کتاب‌هایی که سانسور و توقیف می‌کند، به کتابی برمی‌خورد که شخصیت اصلی آن، خودش است. در فضای یک داستان علمی-تخیلی، کتاب چشم‌های او را به دنیای جدیدی باز می‌کند و نه‌تنها گذشته‌ او را روی دایره می‌ریزد که آینده را هم پیش چشم‌هایش زنده می‌کند.»

آریل دورفمن
آریل دورفمن

از این‌ها گذشته «خواننده» هم از تجربه‌های شخصی دورفمن نشأت می‌گیرد، از روزگار حکومت پینوشه که دستگاه باعظمت سانسور، از هیچ داستانی نمی‌گذشت و همه نوشته‌ها را موشکافانه بررسی می‌کرد.

جدا از همه‌ این‌ها او حیات ادبی‌اش را با نوشتن داستان کوتاهی درباره‌ یک سانسورچی شروع کرده بود و این نمایشنامه هم بی‌شباهت به آن داستان نیست. درواقع سه‌گانه‌ مقاومت او بیش از هر چیز نشانه‌هایی از ایده‌های چپ‌گرایانه‌ او و نظر مثبت‌اش نسبت به رویکرد ژان پل سارتر در تئاتر را به نمایش می‌گذارد. تئاتری حاوی پیام و هشدار که قرار است ما را از آنچه نظام‌های دست راستی در سر دارند، بترساند و آن را در سرحد اعلای زورگویی دیکتاتوری، برای‌مان ترسیم کند.

آریل دورفمن درباره‌ اجرایی که از این نمایش در جشنواره‌ ادینبرو روی صحنه رفت هم به‌وضوح به هدف نمایشنامه‌ «خواننده» اشاره کرد و گفت: «امیدوارم این نمایش بتواند تماشاچیانش را در مواجهه با خطرات سانسور قرار بدهد و هشداری واضح باشد.»
او در نمایش‌نامه‌ «خواننده» هم درست مانند «مرگ و دوشیزه»، مخاطب را در شرایطی به حال خود می‌گذارد که مرحله‌ پایان داستان را روایت نکرده است، اینکه ماجرای سانسورچی سرشار از مالیخولیا چطور به پایان می‌رسد، کاملاً بستگی به تماشاچی دارد. دورفمن می‌گوید: «خیلی‌ها فکر می‌کنند این تعلیق روش غیراخلاقی است اما راستش این است که من دنبال تعلیق نیستم، من نمی‌خواهم جای شمای تماشاچی تصمیم بگیرم و یک‌سره حرف اول و آخر را بزنم.»
نمایشنامه‌ «بیوه‌ها»، برای او بازگشت به یکی از رمان‌هایش است، رمانی که خودش می‌گوید حتی بعد از نوشتن هم از آن خلاص نشده بود: «احساس می‌کردم رمان «بیوه‌ها» می‌تواند در ژانر دیگری هم روایت شود، این همان نقطه‌ای است که می‌گویم ژانر برایم اهمیت ندارد و بسته به فضای اثر، آن را در قالب رمان یا نمایشنامه می‌نویسم. مثلاً اول کار فکر می‌کردم «مرگ و دوشیزه» حتماً یک رمان می‌شود، اما بعد از کلنجار رفتن‌های پی‌درپی دریافتم که من باید آن را در قالب نمایشنامه بنویسم. در مورد نمایشنامه «بیوه‌ها» هم همین‌طور بود. وقتی رمان «بیوه‌ها» منتشر شد، روزهای سختی را می‌گذراندم، آن‌قدر درگیر این متن بودم که دست‌آخر بر اساس آن، یک نمایشنامه هم نوشتم. می‌دانید که اول کار این رمان را با اسم مستعار نوشته بودم، در خیلی از کشورهای آمریکای لاتین اجازه حضور نداشتم و برای همین هم می‌دانستم نمی‌گذارند رمانم به‌آسانی چاپ شود. به‌هرحال «بیوه‌ها» برای من حکایت دیگری داشت. سرانجام از تونی کوشنر یاری گرفتم و او به کمکم آمد تا از برزخ «بیوه‌ها» رها شوم، با کمک او متنی مناسب نوشتیم و نمایشنامه‌ای از آن رمان استخراج کردیم. وقتی داستان به‌صورت متفاوتی بعد از نوشتن اولیه‌اش به ذهن من خطور می‌کند، درمی‌یابم که باید بازهم روی آن کار کنم. به‌هرحال وقتی یک داستان وارد ژانر و قالب جدید می‌شود، قادر است چیزی کاملاً جدید و بکر برای مخاطبش بیان کند.»

آریل دورفمن
ترس‌های دیگر او بازهم مضامینی به نمایش‌نامه‌هایش می‌بخشد که بر هر عنصر اجرایی و دراماتیکی غلبه می‌کنند

راهی برای عبور از گذشته؟

«بیوه‌ها» روایت زنان روستایی است که کنار رودخانه با جسدی روبه‌رو می‌شوند که آب با خود آورده است.

جسد قابل‌شناسایی نیست و خیلی زود پیرزنی که پدر، شوهر و دو فرزندش گم‌شده‌اند، مدعی می‌شود که جسد متعلق به خانواده‌ اوست و کم‌کم زنان دیگری که هرکدام یکی از مردان خانواده‌شان ناپدیدشده است، از راه می‌رسند. رمان «بیوه‌ها» و نمایشنامه‌ای که بر اساس آن نوشته شد، ادای دین دورفمن به ناپدیدشدگان آرژانتین و شاید هم شیلی است.

آریل دورفمن می‌گوید: «ناپدیدشدگان در دنیای کشورهای آمریکای لاتین، زخمی هستند که هرگز التیام پیدا نمی‌کنند. مادران روسری سفید، هنوز آن موضوعی است که فکر می‌‌کنم درباره‌شان بازهم خواهم نوشت.»
مفاهیم در نمایشنامه‌های دیگر او نشان از دغدغه‌هایی از جنس کتاب تریولوژی مقاومت دارد، اما رفته‌رفته حال‌وهوایی انتزاعی به خود می‌گیرد، بعد مکان و زمان در آن‌ها محو می‌شود، اما بازهم مفاهیم و دغدغه‌هایی از همان جنس دارند. برای مثال در نمایش «برزخ»، او بازهم در ۵۰ صفحه سوا لاتی از همان جنس همیشگی نمایشنامه‌هایش را مطرح می‌کند. این بار سعی می‌کند استعاره‌ها و معناهای پنهانی را در نمایشنامه‌ای بدون آنتراکت، در فضایی بسته و فقط با دو شخصیت- یک زن و یک مرد- به تصویر بکشد. صحنه یک اتاق است، درجایی که می‌تواند یک بیمارستان یا محل نگهداری از بیماران روانی باشد و شاید هم تماشاچی را یاد زندان بیندازد.

درعین‌حال تماشاچی به‌زودی احساس می‌کند این صحنه همان برزخ است؛ جایی که دو شخصیت در چرخه‌ ابدی گرفتارشده‌اند. تکلیف تماشاچی با این زن و مرد مشخص نیست، آن‌ها گاه در هیئت بیمار و گاه در هیئت دو توبه‌کننده ظهور می‌کنند، اما انگار بخششی در این برزخ وجود ندارد و چرخه دوباره تکرار می‌شود.
برزخ درواقع انتزاعی‌ترین نمایشنامه‌ دورفمن است، خودکشی، ازدواج دوباره، رابطه‌ زناشویی و طبق معمول دوراهی انتقام یا بخشش در این نمایش به اوج خود می‌رسند و بازهم پایان مبهم و ناتمامی که تماشاچی نمایش‌های او با آن مواجه می‌شود اینجا هم خودش را نشان می‌دهد. مخاطب آریل دورفمن به‌آسانی تمام این ایماها و اشاره‌ها را درمی‌یابد، اینجا خبری از دیکتاتور خون‌خوار نیست، اما بازهم سؤال همان است که بود؛ آیا هیچ راهی برای عبور از گذشته دردناک و بخشش وجود دارد.
او نمایشنامه‌هایش را یک‌سر در خدمت به یافتن پاسخی برای این پرسش‌ها قرار می‌دهد و در نمایشنامه‌ای همچون «صداهایی از ورای تاریکی» ترجیح می‌دهد متنی بنویسد که به‌جای بازیگران حرفه‌ای فعالان حقوق بشر و کنش‌گران اجتماعی، بازیگرانش بشوند. برای همین هم مریل استریپ، جولین مور، آلفرد مولینا و استنلی توسی در این نمایش دورفمن بازی کردند. آن‌ها گفتند، بازی در این نمایش را برای احترامی که به دغدغه‌های دورفمن قائل‌اند، پذیرفته‌اند.

«صداهایی از ورای تاریکی: به قدرت حقیقت را بگو»، داستان تلخی است که به‌نوعی نویسنده در آن به ثبت و بازخوانی رفتارهای ضد حقوق ‌بشری در کشورهای مختلف می‌پردازد. مریل استریپ که سخت شیفته‌ این نمایشنامه شده بود، می‌گوید: «این نمایش درواقع بازتابی است از همه آن لحظه‌هایی که انسانیت زیر پا گذاشته‌شده است. روایتی از زندگی افرادی همچون روزنامه‌نگاران، فعالان حقوق بشر و سیاستمدارانی که به دلیل جست‌وجوی آزادی و انسانیت خود قربانی حقیقت شده‌اند و قدرتمندان سعی کرده‌اند مرگ آن‌ها را لاپوشانی کنند.»

آریل دورفمن نمایشنامه را بر اساس کتابی از «تری کندی» نوشته است.

آریل دورفمن
هارولد پینتر جایی گفته بود: «نمایش‌نامه‌ «خواننده‌»‌ دورفمن، ادامه‌ جهالت و انتقام‌جویی است که می‌توان برای پایان سرنوشت آدم‌های «مرگ و دوشیزه» در نظر گرفت

مردی که دوست ندارد فراموش کند

آریل دورفمن، نویسنده شیلیایی که پس از روی‌ کار آمدن پینوشه در شیلی مجبور به جلای وطن شد، در چند سال اخیر برنامه‌های حقوق بشری بسیاری را اجرا کرده است.

او یکی از اولین کسانی بود که با کمک ایزابل آلنده، بنیادی را برای کمک به مفقودشدگان و زندانیان سال‌های حکومت پینوشه تشکیل داد. این نمایش نیز حرکتی در همین راستاست. آریل دورفمن قصد دارد این نمایش را در کشورهای مختلف دنیا با کمک بازیگران سرشناس آن کشور، روی صحنه ببرد. دورفمن در برنامه‌ای که به مناسبت اعلام خبر اجرای این نمایش برگزار شد، گفت: «هرروز روزنامه‌نگاران و افراد عادی بسیاری در سراسر جهان، قربانی نقض حقوق بشر می‌شوند، همه ما فکر می‌کنیم روزگار دیکتاتورها به سر آمده است، غافل از اینکه آن‌ها خود را پنهان کرده‌اند و هرروز قدرتمند‌تر می‌شوند. شاید این نمایش گامی باشد برای بیدار کردن نهادهای حقوق بشری و سیاستمداران آزاده تا این مردم بی‌گناه را نجات دهند و فکری به حال این روزگار بکنند.»
در دنیای تئاتری اما او به‌تازگی سراغ تجربه‌های متفاوت‌تری رفته است، یکی از تازه‌ترین تجربه‌های او، نمایشی است با محوریت شخصیت «پابلو پیکاسو». او این نمایش‌‌نامه را «پستوی پیکاسو» نامیده و فعلاً اجراهای متعدد آن در اروپا حسابی پسندیده شده است.

آریل دورفمن در گفت‌وگو با ایندیپندنت درباره‌ این متن یک‌سره متفاوت از کارنامه‌ تئاتری‌اش می‌گوید: «می‌خواستم نوشتن یک نمایش تجربی را آزمایش کنم، این یک تجربه‌ به‌شدت شخصی است، کاری که شاید دیگر تکرارش نکنم. در این متن دلم می‌خواست همان کاری را با تئاتر بکنم که پیکاسو با فضا می‌کرد. پیکاسو، حصارهای هویت را در کارهایش از بین می‌برد و من می‌خواستم در دنیای تئاتر به آن برسم.»
دورفمن فقط به نمایش شخصیت پیکاسو روی صحنه قناعت نکرده است، بلکه او سعی می‌کند نمایشی را خلق کند که تحت تأثیر هنر پیکاسو قرارگرفته باشد. او اذعان دارد، در تلاش است تابلوی زنان آوینیون او را زنده کند او در این نمایش هم به مسئله هویت می‌پردازد. البته بازهم همان وسوسه‌های همیشگی سراغش می‌آید؛ اینکه چرا پیکاسو در بدترین سال‌های پاریس و در میانه‌ جنگ، حاضر به ترک این شهر نمی‌شود، سؤالی است که دورفمن روی صحنه می‌آورد و او را از زاویه‌ یک مهاجر که از اسپانیا به پاریس پناه آورده و حالا حاضر نیست آخرین مأمن‌اش را ترک کند، بررسی می‌کند.

دورفمن خودش هم در چنین شرایطی قرارگرفته بود، او می‌گوید: «در روزگار جورج بوش، من در آمریکا شرایطی مشابه را تجربه کرده بودم. نمی‌خواستم دوباره آواره بشوم، هرچند زیستن در کشوری که رئیس‌جمهورش نمونه‌ تمام‌عیار بلاهت و جنگ‌طلبی بود، آسان نبود. من با پیکاسو، ماجرایی یک‌سره متفاوت داشتم، تکلیفم با او روشن نبود و با این متن می‌خواستم او را برای خودم بسازم. در پایان نمایش من، شما پیکاسوی متفاوتی می‌بینید. این خواست اصلی‌ام بود، چیزی که من خلق‌اش کردم. او پیکاسویی است که هر خطری را برای نجات یک انسان، به جان می‌خرد. پیکاسویی که با هنر زندگی کرده، هر کاری خواسته کرده و خیلی چیزها را پنهان کرده است.»

آریل دورفمن
«بیوه‌ها» روایت زنان روستایی است که کنار رودخانه با جسدی روبه‌رو می‌شوند که آب با خود آورده است

دنیای نمایش‌نامه‌های دورفمن اما همیشه حول محورهای مشخصی می‌گردد، سؤال‌هایی که او می‌خواهد تماشاچی‌اش با آن‌ها درگیر بشود، حتی وقتی دارد درباره‌ پیکاسوی نقاش حرف می‌زند. او از لحظه‌ای که دروغ‌گویی عادت می‌شود، هراس دارد، اما چطور می‌توان در جامعه‌ای سرشار از دروغ به حقیقت دست‌یافت؟

او در جست‌وجوی عدالت است اما سؤالش این است که آیا اصلاً این عدالت وجود دارد؟ او در جست‌وجوی مرز دموکراسی است. درگیری درونی شخصیت‌های داستانی از ویژگی‌های شاخص آثار دورفمن است. همیشه در داستان‌های او با آدم‌هایی روبه‌رو هستیم که در نهادشان نیرویی پیوسته، آن‌ها را به مخالفت و اظهارنظرهای جسورانه وامی‌دارد.
ماریو بارگاس یوسا، دوست دورفمن و یکی از منتقدان آثار اوست، یوسا اولین نقد را درباره «مرگ و دوشیزه» می‌نویسد.
او درباره حال‌وهوای داستان‌های دورفمن می‌گوید: «دورفمن دوست ندارد وقایع‌نگاری کند، اما هسته اصلی داستان‌های من و او، اتفاقی مستند است. آدم‌های داستان او، انگار دوست دارند هرچه پیش می‌آید را فراموش کنند اما بوها، صداها و رنگ‌ها، دوباره آن‌ها را بیدار می‌کند. من به‌جرأت می‌توانم بگویم درصحنه‌ای ترسیدم که زن نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» از طریق حس شامه، دشمنش را می‌شناسد. این کینه چه‌ها نمی‌کند! حس غریب و ترسناکی است. کینه حتی به حس شامه هم منتقل می‌شود. شاید عمده دلیل مخالفت او با جنگ در خاورمیانه و افغانستان، به همین دلیل باشد.»

امیلی امررایی، هم‌میهن

سلیس نیوز

آیتم های مشابه

یادداشتی درباره نمایش «باغ شب‌ نمای ما» کار هادی مرزبان

مدیر

نگاهی به نمایش «من و گربه پری» کار شهره سلطانی

مدیر

نقشی از جهان در بوم‌های انتزاعی خاطره بیتا وکیلی

مدیر