یک نئونوآرِ تمامعیار
«کوچه کابوس»، فیلم جدید «گیلرمو دل تورو» محصول سال ۲۰۲۱ آمریکا اقتباسی است از رمانی به همین نام، نوشته «ویلیام لندسی گرشام». داستان این فیلم جذاب درباره یک جوان بلندپرواز است که توانایی این را دارد که با چند کلمه خوب و ایدئال، دیگران را تحت تأثیر قرار دهد؛ اما او با روانپزشک زنی ارتباط برقرار میکند که حتی از او هم خطرناکتر است. در این فیلم کیت بلانشت، ویلم دفو، بردلی کوپر، ماری استینبرگن، رونی مارا، پل اندرسون، ران پرلمن، تونی کولت، هولت مک کالانی، دیوید استراترن، کلیفتن کلینز جونیور، تیم بلیک نلسون، جیم بیور، ریچارد جنکینز، دیوید هیولت و لارا جین کوراستکی بازی میکنند.
درحالیکه سینمای هنریِ اروپا- بیشازپیش- مسیرِ روبهزوال یک دههی اخیرِ خود را شتابان میپیماید و هرسال با مُشتی فیلمِ مدّعی- امّا خنثی و بیخاصیت و حوصلهسربَر- روبهروییم و درحالیکه سینمای شرقِ دور- بهویژه سینمای این سالها محبوب شدۀ «کُرۀ جنوبی»- با تکیهبر رویکردهایی پستمدرنیست و حتّی متامدرنیست ژانرها را شعبدهبازانه درهمآمیخته و داستانهایی خوشرنگولعاب و پیچیده نما و متّکی بر توییستهایی مخاطب پسند میآفریند و بسیاری از فیلمهایش با تمرکزی تماتیک بر مضمونهایی بهظاهر ضدِ نظامهای سرمایهداری و کاپیتالیست و البته مناسب با بابِ طبعِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادیِ مخاطبانِ تحصیلکرده و دغدغهمندِ طبقههای متوسّط و فرودست، توانستهاند بازارهای آمریکای شمالی و اروپا را فتح کنند، سینمای آمریکا- در دورانِ یکّه تازیهای سریالها- عرصه را به رقیبانِ نوظهور در جبهههای گوناگون باخته است و تولیدهای سالیانهاش- در هر ژانری که باشند- چنگی به دل نمیزنند.
در چنین شرایطی، تماشای یک نئونوآرِ تمامعیار همچون «کوچه کابوس»، تازهترین ساختۀ «گییرمو دلتورو»، آنهم پس از فیلمِ ناامیدکننده و متأسفانه تحسینشدۀ «شکلِ آب» (۲۰۱۷)، منِ مخاطبِ دلزده از سینمای دافعه انگیز امسال و سالهای اخیر را بیاغراق به وجد آورد.
میزانسنهایی بهراستی سینمایی و بر پایۀ قاعدههای تصویریِ ژانر و متّکی بر قاببندیها و حرکتهای چشمنوازِ دوربین (بهویژه تمرکزِ دیداریِ پلانهای خیلی از صحنهها بر تراکینگشاتهای لواَنگلِ حسابشدۀ کوبریکی و فینچری)، نورپردازی نئواکسپرسیونیستیِ «دَن لاستسِن»، طرّاحیِ صحنه و لباسِ چشمنوازِ «لوییس سِکوییِرا» و موسیقیِ متنِ «نیتان جانسُن»، بسیاری از فصلها و صحنهها و پلانهای «کوچه کابوس» را- با توجّه به حالوهوای «تریلر» گونه و «نوآر»وارش- شکوهی سینمایی بخشیدهاند.
فیلمنامۀ مشترکِ «گییرمو دلتورو» و «کیم مورگان»- که برداشتی است از رُمانِ مشهورِ «ویلیام لیندسِی گریشام» و بهگونهای بازآفرینیِ یک اثرِ سینماییِ اقتباسی به همین نام، محصولِ سالِ ۱۹۴۷ و ساختۀ «ادموند گُلدینگ»- همۀ اِلِمانهای «فیلمنوآر»ها را دارد؛ امّا با تمرکزی «پیکارِسک«وار که داستان بر کاراکترِ «استانتون» (با بازیِ خوبِ «بردلی کوپر») دارد، میتوان گفت بیشتر با یک «نئونوآرِ شخصیت محور» روبهروییم که کاراکترِ اصلیاش در پردۀ نخستِ طولانی امّا بسیار حسابشده و با جزییات قصّۀ فیلم- از آدمی با گذشتهای تاریک و پُر از گناه و خشم و کینه به یک انسانِ فرصتطلب و سودجو تبدیل میشود؛ و در پردۀ میانی- آهستهآهسته- شمایلِ یک انسانِ شیّاد و کلاهبردار را به خود میگیرد؛ و در نقطۀ عطفِ دوّم و ابتدای پردۀ سوّم، سرانجام، به یک هیولای انساننما تبدیل میشود.
تِمِ دراماتیکِ «کوچه کابوس»- در راستای همان نگاهِ تقدیرگرایانۀ اگزیستانسیالیستیِ مرسوم در «فیلمنوآر»ها و «نئونوآر»ها- متّکی است بر آز و طمعِ انسان و پیآمدهای این حرصِ تمامنشدنی در زندگیِ «استانتون» که آخرش هم کار دستِ این ضدِقهرمان میدهد. امّا به دلیل اینکه رابطۀ میانِ شخصیتِ اصلی با «زنِ اغواگرِ فیلم»- کاراکترِ «دکتر لیلیث ریتر» (با بازیِ «کِیت بلانشِت»)- در پردۀ دوّم آنقدر که باید رشد و گسترش نمییابد و این پیوندِ عاطفیِ تازه بر رابطۀ بهظاهر خدشهناپذیرِ میانِ ناقهرمانِ فیلم با معشوقش- کاراکترِ «مالی» (با بازیِ «رونی مارا»)- تأثیری چندان نمیگذارد و آن را به یک بحرانِ پیچیده و پر چالش نمیکشانَد، برخلافِ پردۀ اوّل و دوّمِ کموبیش درستِ روایتِ فیلم، در پردۀ نهایی، داستان افتی شدید و محسوس میکند و زیرِ سایۀ تِمِ اخلاقگرایانهاش کاراکترش را از اوج به حضیضِ ذلّت میرسانَد؛ آنهم درحالیکه تمامِ شخصیتهای اصلی، در نقطۀ اوج و بهویژه گرهگشایی، از معادلههای درامِ اثر بیرون رفتهاند و همهچیز به زیرِ سایهی همان نگاهِ بیرحمِ جبرگرایانهی خالقانِ اثر فرو میرود.
باوجود برخی ایرادهای فیلمنامه، بر این باورم که «کوچه کابوس» خودِ خودِ «سینما»ست! اثری است که شاید در مقایسه با همایانش در این ژانر، آن بالابالاها جای نگیرد؛ امّا در مقایسه با بسیاری از تولیدهای مدّعی و توخالی و پُر از توهّمِ سینمای این سالها، از آن فیلمهایی است که باید تنهاوتنها روی پرده دید و از جلوه و عظمتِ دیداری و سینماییاش لذّت برد و نشئه شد.
امیررضا نوریپرتو