رابرت ردفورد، یکی از آخرین بازماندگان نسل طلایی سینما، با کارنامهای درخشان از بازیگری و کارگردانی، نهتنها یک چهره سینمایی که یک کنشگر محیط زیستی و بنیانگذار مهمترین جشنواره فیلم مستقل آمریکا است.
خاطرات نخستین تماشا
اولین آشناییام با رابرت ردفورد از طریق ویدئوکلوپها و نوارهای ویدئویی محبوب دهههای ۶۰ و ۷۰ رقم خورد. فیلمهایی مانند «سرقت الماس» (۱۹۷۲) ساخته پیتر ییتس که او را در کنار جرج سگال به تصویر کشید، از خاطرهانگیزترین آثار آن دوران محسوب میشود.
رابرت ردفورد جوان با آن موهای خوشرنگ بلوند در کنار جرج سگال همهفنحریف لحظات جذاب و بهیادماندنی برای عاشقان سینما رقم زدند. البته پیشتر هم لذت تماشای فیلم وسترن «جرمیا جانسون» ساخته سیدنی پولاک را با آپارات هشت میلیمتری تجربه کرده بودم؛ تجربهای که برای همیشه در خاطرم ماند.
رابرت ردفورد از چهرههای تأثیرگذار تاریخ سینماست؛ بازیگری که هم در مقابل دوربین و هم پشت آن افتخارات بزرگی کسب کرد، ازجمله جایزه اسکار. در آغاز کار، هالیوود چندان روی خوشی به او نشان نداد، اما ردفورد با حضور کاریزماتیک و استعداد بیانکارش خود را به این صنعت تحمیل کرد و سالها در اوج ماند.
فراتر از سینما، ردفورد همواره دغدغه محیطزیست داشت و یکی از چهرههای شاخص در دفاع از طبیعت محسوب میشد.
من خوششانس بودم که او را از نزدیک در جشنواره دیجیتال تالکیس در دهلی هند ملاقات کردم؛ جایی که او در کنار ژان لوک گدار و الکساندر سوکوروف جزو مهمترین مهمانان بود. شبها در سالن رادیسون هتل، فیلمهای محبوب ردفورد ازجمله «همه مردان رئیسجمهور»، «گتسبی بزرگ»، «سه روز کندور»، «نیش»، «بوچ کسیدی و ساندنس کید» و «جرمیا جانسون» روی پرده عریض نمایش داده میشدند.
اما فراتر از خاطرات شخصی، رابرت ردفورد پدیدهای فرهنگی و هنری بود که راهی متفاوت از بسیاری از همنسلانش پیمود. در سالهایی که هالیوود ستارهپرور بود و اغلب بازیگران به یک تصویر تثبیتشده تن میدادند، ردفورد با انتخابهای هوشمندانهاش کوشید سینما را از پوسته سرگرمی محض بیرون بکشد.

چهرهای علیه کلیشههای هالیوود
ردفورد در ابتدا با بیمهری هالیوود روبهرو شد؛ بسیاری او را صرفاً یک «پسر موطلایی خوشچهره» میدانستند؛ اما او با پشتکار و حضور پرقدرتش نشان داد که فراتر از ظاهرش، بازیگری توانمند و اندیشمند است. فیلمهایی چون «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (۱۹۶۹) و «نیش» (۱۹۷۳) جایگاه او را تثبیت کردند، اما ردفورد به همین موفقیتها بسنده نکرد.
در دهه ۷۰، همگام با موج سیاسی شدن سینمای آمریکا، او در آثاری چون «سه روز کندور» و «همه مردان رئیسجمهور» حضور یافت؛ فیلمهایی که نهتنها موفقیت تجاری داشتند، بلکه به اسناد بصری یک دوران بدل شدند.
کاراکتر بابر ریوز
در سال ۱۹۶۶ نخستین نقشهای مهمش در سینما شکل گرفت. کاراکتر بابر ریوز تحت تعقیب در فیلم تماشایی «تعقیب» ساخته آرتور پن در کنار مارلون براندوی کبیر، لحظات دیدنی و نفسگیری برای دوستداران سینما رقم زد.
ردفورد در این دوران ظاهری محترم و جاافتاده، دلسوز ولی سرخورده داشت؛ اما این ظاهر هرگز بهطور صحیح تحقق نیافت و درک نشد. در وجود ردفورد نوعی خویشتنداری به چشم میخورد که مانع به ثمر رسیدن طنز یا خشم و یا حتی جنسیت کامل شخصیت میشد.
همکاری با جرج روی هیل
«پوچ کسیدی و ساندنس کید» ساخته جنجالی جرج روی هیل در سال ۱۹۶۹ در کنار پل نیومن موفقیت چشمگیری برای به ارمغان آورد. در دومین همکاریاش با جرج روی هیل در سال ۱۹۷۳ با فیلم تماشایی «تلکه» همه نگاهها را معطوف به خود ساخت و در سکانسهایی، از پل نیومنِ دوستداشتنی پیشی گرفت.
ماجرای واترگیت
پذیرش او در نقش یک کارمند دونپایه سازمان سیا در فیلم «سه روز کندور» ساخته سیدنی پولاک قابلپذیرش نبود و در حاشیه قرار گرفت، اما یکی از بهترین پرفرمنسهایش در اثر خوشساخت و سیاسی آلنجی پاکولا به نام «همه مردان رئیسجمهور» رقم خورد. زوج رابرت ردفورد و داستین هافمن کوتاهقد اما کار بلد ماجرای واترگیت را برای همیشه تحتالشعاع قرار داد و جنجال زیادی به پا کرد.

هنرمندی که پشت دوربین هم درخشید
ردفورد از آن دسته بازیگرانی بود که به بازیگری محدود نماند. او در مقام کارگردان با نخستین تجربهاش «مردم معمولی» (۱۹۸۰) اسکار گرفت و نشان داد در روایتگری تصویری نیز صاحبنظر است. او در کارگردانی همواره به سراغ موضوعات انسانی، اجتماعی و طبیعتگرایانه رفت. فیلم «رودخانهای از میان آن میگذرد» (۱۹۹۳) نمونهای درخشان از نگاه شاعرانه او به زندگی و طبیعت بود.
معترض خاموش و بنیانگذار سینمای مستقل
یکی از مهمترین دستاوردهای ردفورد تأسیس جشنواره ساندنس در ۱۹۸۱ بود. این جشنواره، جایی برای دیده شدن استعدادهای تازه و راهی برای مقاومت در برابر سلطه استودیوهای هالیوودی شد. ساندنس امروز یکی از بزرگترین پلتفرمهای جهانی برای سینمای مستقل است و بدون تردید میراثی ماندگار از ردفورد خواهد بود.
ردفورد؛ میان اسطوره و انسان
فراتر از جوایز و فیلمها، ردفورد نمادی از یک ستاره متفاوت بود: کمحرف، جنتلمن و همواره وفادار به ارزشهای انسانی. همانطور که مریل استریپ گفته بود: «کنار او هرگز خسته نمیشوی. کمحرف میزند، اما همیشه بهجا و درست.» علاقه عمیقاش به طبیعت و فعالیتهای زیستمحیطی بخشی جداییناپذیر از شخصیت او بود؛ گویی زندگی و هنر را در پیوندی ناگسستنی با زمین و طبیعت میدید.
میراثی که ادامه دارد
رابرت ردفورد به نسلی از بازیگران تعلق داشت که هالیوود با آنها معنا مییافت؛ نسلی که علاوه بر شهرت، اندیشه و اعتراض را نیز با خود به سینما آورد. امروز با خاموشی این ستارگان، سینمای آمریکا هر روز بخشی از هویت و شکوه خود را از دست میدهد. بااینحال، آثار و میراث ردفورد همچنان زنده است؛ چه در قالب فیلمهایی که بازی یا کارگردانی کرد و چه در نسلی از فیلمسازان مستقلی که با حمایت او به سینما راه یافتند.
ردفورد را میتوان نهفقط یک ستاره هالیوود که وجدان بیدار سینما دانست؛ هنرمندی که نشان داد سینما میتواند هم سرگرمی باشد و هم آینهای برای اندیشیدن.

یک زندگی کامل…
رابرت ردفورد با نام کامل چارلز رابرت ردفورد در ۱۸ اوت ۱۹۳۷ در کالیفرنیا متولد شد. پدرش حسابدار بود و مادرش خانهدار.
او ابتدا با بورس ورزشی بیسبال وارد دانشگاه کلرادو شد، اما علاقهاش به هنر او را به سمت نقاشی کشاند. سپس در سال ۱۹۵۹ وارد آکادمی هنرهای نمایشی آمریکا شد و با نمایش «Tall Story» برای نخستین بار در نقش یک بازیکن بیسبال روی صحنه رفت.
بعد از تجربههای کوتاه تلویزیونی، در سال ۱۹۶۲ با فیلم «جنگ شکار» ساخته دنیس سندرز وارد سینما شد و از ۱۹۶۶ در نقشهای مهمتری ظاهر شد.


ناصر سهرابی
نویسنده، بازیگر و کارشناس سینما. فعالیت در مطبوعات را از سال ۱۳۷۵ با ماهنامه فیلم و هنر... آغاز کرده و مقالات او در نشریات سینما ویدئو، فیلم و سینما، هفت نگاه، سینما تئاتر، فیلم و سینما، همشهری، اعتماد ملی، مردمسالاری و... منتشرشده است.




