مرد روی کاناپه؛ تکراری تهی
مرد روی کاناپه به نویسندگی و کارگردانی آرام محضری در تماشاخانه هامون در حال اجراست.
نمایشنامه درباره ملال است، درباره مردی که توانسته است بهنوعی به جاودانگی و نامیرایی دست یابد ولی در مقابل روزمرگی زندگی او را به ملال میکشاند.
اگر این نمایش را با نگاه پدیدارشناسانه ببینیم و موضوع ملال را در بحث «پدیدارشناسی ملال» بررسی کنیم، پرسشهای اولیه ایجاد میشود، پرسشهایی مانند اینکه معمولاً ما در چه شرایطی ملال را تجربه میکنیم؟ چگونه با آن مواجه میشویم؟ آیا اغلب از دستش میگریزیم یا ترجیح میدهیم خود را به جریان آرام و خاموش ملال بسپریم تا زمان بگذرد و اوضاع به روال عادی برگردد؟
مشکلی که در تعریف ملال با آن برخورد میکنیم در هم تنیدگی مفاهیمی است که در اطراف و اکناف ملال جمع شدهاند. این مفاهیم شامل اندوه، بیحوصلگی، دلزدگی، بطالت، کسالت، تنهایی و انزوا میشوند که ملال در یک رابطه غیر متناظر هم با هر یک از آنها پیوندی دارد و هم اینکه در بین این مفاهیم انسان را دچار سردرگمی میکند چراکه سرشت این پیوندها چندان روشن نیست.
برای نمونه، آدم اندوهگین و آدم ملول هر دو در یک وضعیت ناخشنودی به سر میبرند، اما جنس ناخشنودی آنان یکسان نیست؛ زیرا آنکه اندوه را تجربه میکند از فقدان رنج میبرد ولی آگاه است که چه فقدانی موجب اندوهش شده است، اما ملول نمیداند چه چیز منشأ ملال اوست. به همین دلیل اسوندسن نویسنده و فیلسوف نروژی و نویسنده کتاب فلسفه ملال معتقد است که ملال ماهیتی مبهم و پیچیده دارد و در عامترین شکل، ملال را بهمثابه «برچسبی سفید» معرفی میکند که ما آن را به هر آنچه نتواند توجه، علاقه و اشتیاقمان را برانگیزد میچسبانیم. همچون غباری که بر همهچیز مینشیند.
افزون بر این ما با یک نوع ملال هم سروکار نداریم بلکه به تعبیر آدام فیلیپس – روانشناس انگلیسی- بهجای سخن گفتن از «ملال» باید از «ملالها» صحبت کنیم. اسوندسون معتقد است ملال از دل تکرار ایجاد میشود، یعنی روزمرگی مایه اصلی ملال است، بنابراین ملال آسیب زندگی مدرن است، پس در مقابل با استفاده از محصولات مدرن مانند رسانه، انسان تلاش میکند با تولید اخبار تازه از ملال بگریزد و واقعاً تنها کارکردش این است که مصرف شود تا ملال را دورنگه دارد ولی هر آنچه جالب است همیشه عمر کوتاهی دارد.

درنتیجه، ملال دوباره هجوم میآورد، در ملال تهی بودن زمان به معنای تهی بودن از عمل نیست، چون همواره کاری هست که زمان را پُر کند، حتی اگر فقط شبکههای تلویزیون بدون صدا باشد و منظور از تهی بودن زمان، تهی بودن از معناست، ملال در بسیاری از موارد از دل تکرار برمیخیزد.
این تکرار تهی بودن از معنا و ملال حاصل از آن چیزی است که آرام محضری بهخوبی آن را دریافته است و توانسته است در نمایشش آن را به صحنه بیاورد، تکراری تهی.
مارتین دالمن چهار نوع ملال را مشخص میکند. نخست «ملال موقعیتی» که ناشی از بودن در وضعیتی ملالآور است که با بلاتکلیفی همراه است، معمولاً بیعملی در این وضعیت موجب ملال میشود. نوع دوم «ملال برخاسته از اشباع» است که نتیجه انبوهی و فراوانی دنیای معاصر است.
انبوهی پیامها در شبکههای اجتماعی، تنوع کالاها در بازار خرید یا انبوهی اخباری که هر روز از رسانهها بهسوی ما سرازیر میشوند. نوع سوم «ملال وجودی» است که ناشی از احساس تهی بودن و فقدان معنا در زندگی است. زمانی که احساس میکنیم زندگی از معنا تهی شده و جویباری از لحظههای تکراری سیلی از بیهودگی را بر قلبمان سرازیر میکند بهتدریج ملال وجودی پدیدار خواهد شد.
سرانجام «ملال خلاقانه» نتیجه ناخوشایندی است که از شرایط ملالآور پدید میآید و نه از محتوای آن. در چنین وضعی انسان ناگزیر است اقدام تازهای انجام دهد، بیآنکه شوقی به انجامش داشته باشد. درنهایت همه این حالات با بیتابی همراهاند و انسان میکوشد از آنها بگریزد؛ اما شگفت آنکه گریختن از هر وضعیت ملالآور میتواند ما را به دام دیگری اندازد که نیاز به گریزی دوباره دارد.
اما شخصیت مرد نمایش آرام محضری به کدام این ملالها دچار است؟
نام نمایشنامه «مرد روی کاناپه»، خود بیانگر ملال موقعیتی است، آنچه میتوان از آن استفاده کرد که ابتدا نشستن روی کاناپه ملال را موجب شده است یا ملال وجودی مسبب ملال موقعیتی شده است، اگر نگاه فرویدی به این نامگذاری داشته باشیم درمییابیم که مرد روی کاناپه میتواند شرایط آنالیزاند را داشته باشد و این تأویل میتواند نمایانگر این باشد که ملال وجودی مسبب حضور شخص در جایگاه آنالیزاند باشد، چراکه فردی که دچار ملال وجودی شده است خود را روی کاناپه روانکاوی قرار میدهد و نه برعکس.
اما با شروع نمایش و تکرار سیزیفگونه زندگی مرد میتوان دریافت که او نهتنها خود را در جایگاه ملال موقعیتی قرار داده است که با روزمرگی خودخواسته و تصاحب جایگاه ابژه دریافتکننده هجوم اخبار و فیلمهای تکراری، وضعیت ملال برخاسته از اشباع را نیز تجربه میکند.
به گمان نویسنده ملال وجودی برخاسته از پیشرفت علمی منشأ باقی ملالهاست، زمانی که مرد میتواند به یاری پیشرفت فنّاوری همانندی از خود تولید کند بهواقع به نامیرایی دست یافته است، چراکه تکثر خود نوعی مقابله با مرگ است ولی نتیجه آن مقابله با زندگی است، به این معنا که زمانی که مرد توانسته است خود را متکثر کند در برابر زندگی پویایی و عملگراییاش را از دست میدهد، اشتیاق او به زندگی از بین میرود و هر آنچه نشانه مادیات زندگی است برایش بیرنگ میشود و از ارزش تهی میشود.

او تلاش میکند معنای جدیدی به وضعیت ملال موقعیتیاش بدهد، تماشای تلویزیون با صدای بسته و گمانهزنی داستان با آنچه در آن لحظه میتواند خیال کند. مرد در جهان خیالش چنان پیش میرود که تا حضور فردی منطقی در نقش پیک هم خودش و هم زن را در دایره بسته ملال – گریز از ملال گیر میاندازد. حالا نویسنده راهکاری را برای گریز از این ملال پیش رو میگذارد: عشق.
آیا عشق میتواند بر ملال پیروز شود؟ زن که باید آفرودیتی باشد که عشق را هدایت کند، در نمایش هر بار در برابر ارزشهای ازدسترفته مرد پا پس میکشد. نویسنده میگوید: زنها از مردها پول را بیشتر دوست دارند و متقابلاً مرد با نگاهی خردمندانه میگوید زنها پول خرج کردن را بیشتر دوست دارند. در این رفتوبرگشتها بین زن و مرد، نویسنده، آرام محضری اینطور مینمایاند که عشق هم نمیتواند بر ملال پیروز شود.
در طراحی صحنه استفاده از رنگهای سفید و زرد یک هویت بصری به این اثر میبخشد و در کارگردانی آرام محضری توانسته است با ریزبینی در تمام لحظات نمایش با شروعی ابزورد و ریتمی کند به ریتمی تند و فضایی اضطرابگونه برسد، چراکه شخصیت شبیهسازیشده ملال را تجربه نمیکند ولی اضطراب دارد، حال این اضطراب، اضطراب مدرن است، بله و نشانه آن رقص تانگو تنهای محمد معتضدی در نقش مرد است.
این صحنه که بازتولید صحنه معروفی از فیلمهای مطرح جهان است میتواند نشانه اضطراب مدرن در نمایش مرد روی کاناپه باشد.
در بازیگری هم محمد معتضدی و محمدرضا آبانگاه بهخوبی از پس نقش برآمدهاند و بهویژه محمد معتضدی بهعنوان بازیگر نقش اول با سیر ریتم صحیح و بیان قابلقبول توانسته است احساسات کاراکتر را در یک نمایش اجتماعی به مخاطب منتقل کند.
بابک پرهام

