تحلیل نمایش «باد زرد ونگوگ» و مواجههی تئاتر با روان هنرمند در جامعهی امروز
در این روزگار چرا باید دوباره سراغ ونگوگ رفت؟ چرا علیرضا کوشک جلالی تصمیم میگیرد در زمانی که جامعه خسته، مضطرب و بیحوصلهی روایتهای تکراری است، زندگی این هنرمند را در نمایش «باد زرد ونگوگ» روی صحنهی اصلی تئاتر شهر بیاورد؟
این انتخاب اگر صرفاً بر پایهی شهرت ونگوگ بود، از همان ابتدا محکومبه شکست میشد. ونگوگ آنقدر مصرفشده که کوچکترین لغزش، او را به تصویری زیبا اما بیجان تبدیل میکند. اما «باد زرد ونگوگ» دقیقاً از جایی شروع میشود که این خطر را میشناسد و آگاهانه به دل آن میزند. مسئله نه خود ونگوگ، بلکه چرایی ماندگاری اوست.
راز جذابیت ونگوگ در این است که هنوز مسئلهی حلنشدهی ماست؛ زخمی که بسته نشده و هر نسل دوباره آن را لمس میکند.
جهانبینی کوشک جلالی در این اثر، جهانبینیِ مصالحه ناپذیر با روایتهای سادهشده و اسطورهای از هنرمند است. جلالی، ونگوگ را نه قهرمان رمانتیکِ رنج میداند و نه قربانی صرف جامعه، بلکه انسانی را به تصویر میکشد که هم میسوزاند و هم میسوزد، هم شکست میخورد و هم میآفریند.

این نگاه، ونگوگ را از قاب تاریخ بیرون میکشد و به امروز پرتاب میکند؛ هنرمندی که در تئاتر و ادبیات نمایشی میتواند نقش یک «نماد زمانه» را ایفا کند. او نهفقط موضوع یک نمایش بیوگرافیک، بلکه محور تفکر دربارهی خلاقیت، فشارهای روانی هنرمند و تضاد میان فرد و جامعه است.
در این معنا، جایگاه ونگوگ در تئاتر و ادبیات نمایشی فراتر از روایت صرف زندگی یک نقاش است؛ او به معیاری برای سنجش ارزشهای فرهنگی و انسانی ما تبدیل میشود و نمایش «باد زرد ونگوگ» بهخوبی این ظرفیت را زنده کرده است.
زندگی ونگوگ روی صحنه برای نسل امروز جذاب است، نه صرفاً به خاطر داستان غمانگیز زندگیاش، بلکه به دلیل آشنایی شکستهای او با تجربههای زیستهی مخاطب. او مینویسد، خلق میکند، میجنگد و بازهم پسزده میشود؛ تجربهای که در جامعهای پر از استعدادهای نادیدهگرفتهشده، کاملاً قابللمس است.
«باد زرد ونگوگ» از کلیشههای الهامبخش فاصله میگیرد و صادقانه نشان میدهد که رنج همیشه به رستگاری ختم نمیشود و گاهی صرفاً ویران میکند.
اجرای این اثر درصحنهی اصلی تئاتر شهر، انتخابی بینظیر و ضروری است. این فضا با وسعت، ارتفاع و حافظهی تاریخیاش، به نمایش اجازه میدهد شکوه و مقیاس داشته باشد و تماشاگر را کاملاً درگیر کند. چنین نمایشی اگر در سالن کوچکتری اجرا میشد، بخش قابلتوجهی از فشار و عظمت خود را از دست میداد. اینجا مکان، بخشی از معناست؛ جایی که هنر قرار است جدی گرفته شود، نه فشرده و بیجان.

کارگردانی علیرضا کوشک جلالی در «باد زرد ونگوگ» دقیق، منضبط و جسورانه است. او احساسات را ارزان خرج نمیکند و به بازی و موقعیت اعتماد دارد. میزانسنها حسابشدهاند و هیچ حرکتی بیدلیل نیست. روایت زنده است و از خطر تبدیلشدن به گزارش زندگی یا مونولوگهای فرسایشی دوری میکند. این خویشتنداری نشان میدهد کارگردان به تماشاگر و اثر احترام میگذارد و بهدرستی فضای لازم برای تنفس بازیگران و شخصیتها را فراهم کرده است.
اما قلب نمایشی «باد زرد ونگوگ» بیشک بازیهای فرهاد آییش و حمید گودرزی است. آییش در نقش ونگوگ اجرایی فراموشنشدنی دارد. او صرفاً یک شخصیت تاریخی را بازسازی نمیکند، بلکه به عمق روانی ونگوگ نفوذ میکند.
بدنش مدام در تنش است، حتی در سکون و صدایش گاه میلرزد، گاه میشکند و گاه فرو میریزد. نگاه او سرشار از خستگی، خشم و نیاز به درک است. آییش، ونگوگ را موجودی شکننده اما خطرناک میسازد؛ کسی که هم عاشق است و هم ویرانگر، هم نیازمند محبت است و هم میتواند دیگران را پس بزند. در تمام طول نمایش، او تماشاگر را در تعلیقی مداوم نگه میدارد؛ این نوع بازی کمیاب، اجرای آییش را به نقطهی ثقل اثر تبدیل کرده است.
در کنار آییش، حمید گودرزی حضوری عمیق و چندلایه دارد. نقش «تیو»، برادر ونگوگ، به طرزی درخشان توسط او ایفا شده است؛ انسانی گرفتار میان عشق، مسئولیت و فشارهای زندگی. گودرزی نهتنها تکیهگاه احساسی ونگوگ است، بلکه خود جریانی مستقل در نمایش ایجاد میکند.

حضور او گرم، انسانی و قابللمس است و هر بار که وارد صحنه میشود، انرژی تازهای به روایت تزریق میکند. او همچنین در نقش دوست صمیمی ونگوگ، با تغییرات ظریف در صدا و بدن، چند شخصیت متفاوت خلق میکند، بیآنکه به تیپسازی سقوط کند. اگر آییش روح ناآرام نمایش است، گودرزی ضربان آن است؛ هماهنگکنندهای که در تاریکیهای نمایش نور میافکند.
بازی شقایق فراهانی، هرچند کوتاهتر از نقشهای اصلی است، به عمق و تعادل روانی صحنه کمک میکند. او با ظرافت و حضوری زنانه و معنادار، تعاملات شخصیتها را تقویت میکند و به غنای انسانی نمایش میافزاید.
طراحی صحنه با تابلوهای بزرگ ونگوگ، جسورانه و حسابشده است. این تصاویر نه صرفاً یادآور شهرت نقاش، بلکه تجسم ذهن آشفتهی او هستند. تماشاگر در میان رنگها و خطوطی قرار میگیرد که هم زیبا و هم خفهکنندهاند.
نورپردازی دقیق و موسیقی همراهِ لحظهبهلحظهی نمایش، بدون تحمیل احساس، فضای روانی اثر را هدایت میکنند؛ بهویژه در صحنههای دونفرهی آییش و گودرزی که هماهنگی این عناصر، تأثیری چشمگیر دارد.
جایگاه تهیهکننده در موفقیت نمایش نیز غیرقابلانکار است. آزیتا موگویی با حمایت هوشمندانه و مدیریت دقیق، منابع و انرژی لازم برای اجرای بزرگ و باشکوه اثر را فراهم کرده است. او نه صرفاً تأمینکنندهی بودجه، بلکه همراهی هنری و خلاق در تمام مسیر بوده و این حضور حرفهای، کیفیت نهایی نمایش را تضمین کرده است.

در فضای امروز جامعه، وجود چنین نمایشهایی کارکردی فراتر از سرگرمی دارد. اینگونه آثار یادآوری میکنند که هنر هنوز میتواند سؤال بپرسد و آرامش کاذب را بر هم بزند. «باد زرد ونگوگ» تماشاگر را با حقیقتی ناراحتکننده تنها میگذارد: اغلب ما زمانی قدر هنرمند را میدانیم که دیگر زنده نیست.
این نمایش باشکوه، با احترام گذاشتن به بخش عمدهای از زندگی و حاشیههای ونگوگ، نه تاریخ را تحریف میکند و نه آن را بزک میکند. نتیجه، اثری است که بهجای پاسخ دادن، سؤال میسازد و مخاطب را به تفکر و تعاملی عمیق دعوت میکند.
شاید نقطهی پایان واقعی نمایش همینجاست؛ جایی که تماشاگر سالن را ترک میکند، اما ونگوگ هنوز با او میآید. نه صرفاً بهعنوان نقاشی مشهور، بلکه بهمثابه هشداری دائمی: ونگوگها همیشه خواهند بود، اما این ما هستیم که تصمیم میگیریم آنها را در زمان حیات ببینیم یا پس از مرگشان قاب بگیریم.
این انتخاب، آزمونی است که هر عصر دوباره از ما گرفته میشود و یادآوری میکند که هنر، رنج و خلاقیت هرگز از حافظهی جامعه پاک نمیشوند.


ناصر سهرابی
نویسنده، بازیگر و کارشناس سینما. فعالیت در مطبوعات را از سال ۱۳۷۵ با ماهنامه فیلم و هنر... آغاز کرده و مقالات او در نشریات سینما ویدئو، فیلم و سینما، هفت نگاه، سینما تئاتر، فیلم و سینما، همشهری، اعتماد ملی، مردمسالاری و... منتشرشده است.




