یک اثر شاعرانه از ویم وندرس
با نزدیک شدن به هشتادسالگی، ویم وندرس هیچ نشانهای از خستگی ندارد و همچنان به کار فیلمسازی ادامه میدهد.
این فیلمساز تحسینشده و با استعداد با دو فیلم بسیار متفاوت بازگشته است: «روزهای عالی» ، یک فیلم بلند ۱۲۳ دقیقهای و « آنسلم» ، یک مستند نودوسه دقیقهای که بهطور کامل بهصورت سهبعدی فیلمبرداری شده است.
«روزهای عالی» جدیدترین فیلم ویم وندرس که در بخش رقابت برای دریافت نخل طلای جشنواره ونیز ۲۰۲۳ به نمایش درآمد، انعکاسی شاعرانه و عمیقاً عاطفی از جُستن و یافتن زیبایی در زندگی روزمره در جهان اطراف ماست. نگارش فیلمنامه و تهیه فیلم حاصل همکاری مشترک ویم وندرس و تاکوما تاکاساکی است.
به نظر میرسد هیرایاما از زندگی ساده خود بهعنوان نظافتچی توالتهای توکیو بسیار راضی است. خارج از روال زندگی یکنواخت هر روزهاش، او از علاقه به موسیقی و کتاب لذت میبرد. او عاشق درختان است و از آنها عکس میگیرد. مجموعهای از رخدادهای غیرقابلانتظار و پیشبینینشده بهتدریج گوشههایی از زندگی گذشته او را آشکار میسازد.
فیلم روزهای عالی که در بخش رقابتی جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد، از جهاتی یادآور «روز گراندهاگ» است؛ اما درحالیکه فیل، کاراکتر بیل موری، در فیلم دوم تلاش میکند از ماهیت تکراری وجود خود بگریزد، ویم وندرس میگوید هیرایاما، پروتاگونیست فیلم او، آن را میپذیرد و در آغوش میگیرد.
هر دو فیلم نشان میدهند کاراکترهای اصلی هر روز صبح سر یک ساعت مشخص از خواب برمیخیزند، اما درجایی که در فیلم روز گراندهاگ فیل با زنگ ساعت از خواب بیدار میشود، در فیلم ویم وندرس همانگونه که خودش اشاره میکند، هیرایاما، با بازی کوجی یاکوشو، برنده بهترین بازیگر مرد جشنواره کن، خودش از خواب بیدار میشود، یا به علت اینکه یک زن مسن آن بیرون هر روز در یک ساعت مشخص و سروقت خیابان را جارو میکند، از خواب بیدار میشود.
او نیازی به ساعت زنگدار ندارد. حتی یکی از این ساعتها هم ندارد. چنین به نظر میرسد که این مرد با طبیعت هماهنگ و با ماهیت وجودی خود در صلح و آرامش است، بهجای اینکه با آن درگیر باشد. وندرس اشاره میکند وقتی او چشمهایش را باز میکند، خوشحال است که روز تازهای را آغاز کرده؛ و این جایی است که شباهت این فیلم با روز گراندهاگ ناگهان متوقف میشود.
به نظر میرسد ویم وندرس خوشحال است که از چنین مقایسهای فرار کند.
وندرس در ادامه میافزاید او از اینکه مجبور است روتین روزانهاش را دنبال کند، احساس ناراحتی نمیکند و رنج نمیکشد. بخشی از تعارض بین این دو کاراکتر ممکن است در تفاوتهای موجود بین جنبههای مشخصی از فلسفه سنتی شرق که در آن ایده تکرار الزاماً مفهومی منفی ندارد و بیقراری و بیتابی فرهنگ معاصر غرب با تمایلی که برای حرکت به سمت چیزهای جدید دارد، بهجای اینکه داشتههای قبلی را ستایش کند، باشد.
در صنایعدستی ژاپنی، بهعنوانمثال، سفالگری، نوعی تأکید بر معنویت وجود دارد که ماهیت آن در تکرار چندباره ساخت سفالینه تا وقتی است که منجر به خلق یک اثر کامل و متعالی شود.
هیرایاما مسلماً یک صنعتگر نیست، بلکه سرویسهای بهداشتی توکیو را- که خودشان یک کار هنری محسوب میشوند- نظافت و از آنها نگهداری میکند. بااینحال، او این کار را به شیوهای توأم با توجه به جزئیات، افتخار و تعلقخاطر مشابه با یک استادکار سفالگری در نزدیک شدن به سرامیکهایش انجام میدهد.
ویم وندرس میگوید: «میدانید، راز یک سفالگر این است که هر بار کارش را بهگونهای انجام میدهد که انگار نخستین بار است و برای هیرایاما نیز همینطور است. او هر روز این کار را برای نخستین بار انجام میدهد و فکر نمیکند که دیروز کارش را چطور انجام داده، یا فردا چطور انجامش میدهد. او همیشه کارش را در لحظه انجام میدهد. این همان راز سفالگر است و همان چیزی است که در هر تکرار، وقار و شأن کاملاً متفاوتی به کار او میبخشد. تکرار به این صورت، اگر آن را به شکل یک تکرار صرف زندگی کنید، قربانی آن میشوید. اگر موفق شوید آن را در لحظه زندگی کنید، انگار که هرگز قبلاً آن را انجام ندادهاید، به یکچیز کاملاً متفاوت بدل میشود. کاملاً حق با شماست. صنایعدستی در ژاپن یک سنت کاملاً متفاوت دارند و در مقایسه با فرهنگ غرب که این صنایع بهسرعت در حال ناپدید شدن هستند، هنوز هم در فضایی کاملاً متفاوت نفس میکشند. واقعاً خجالتآور است.»
تاکوما تاکاساکی، همکار وندرس در نگارش فیلمنامه و همچنین تهیه فیلم، درباره همکاری با او و شکلدهی به ساختار فیلمنامه میگوید: «وقتی اولین بار با آنها ملاقات کردم، درباره یک کاراکتر تخیلی حرف زدیم؛ یک هویت تخیلی به شکل یک فیلم مستند. در ابتدا، چیزهای زیادی در خود فیلمنامه وجود نداشت. دخترم واقعاً شگفتزده شده بود و به من گفت: «بابا، واقعاً داری کار میکنی؟» چیزی که ویم و من بسیار به آن اهمیت میدادیم و تلاش زیادی صرف آن کردیم، نوشتن چیزهایی بود که لزوماً روی پرده دیده نمیشدند؛ چیزهایی که قابلرؤیت نبودند. بهمنظور خلق تصاویر چیزهایی که در فیلمنامه نوشته نمیشوند، واقعاً به کوجی یاکوشو نیاز داشتیم، چون او تنها کسی بود که میتوانست آن را انجام دهد.»
تاکاساکی درباره روتین هر روزه زندگی کاراکتر اصلی میگوید: «روال زندگی او برایش یک پناهگاه است؛ پناهی از درد و از گذشته. چیزی که به آن رسیدم، این بود که به نظر میرسد او در تکرار زندگی روزمرهاش هر روز چیزهای متفاوتی میبیند و میشنود؛ بنابراین، هر روز برایش روز تازهای است. فکر میکنم او هر روز بهواسطه تغییرات بسیار ظریف و نامحسوسی که تجربه میکند- و این خود واقعی او و همان چیزی است که هست- هیجانزده میشود. او آدمی بسیار خوشحال است، بهویژه وقتی گذشتهاش به شکل خانواده او برای دیدار و احوالپرسی به سراغش میآیند. او بهشدت احساساتی میشود و من فکر میکنم بیشازپیش در اعماق ماهیت وجودی واقعیاش غوطهور میشود. او در آن زمان خیلی آزادتر است.»
وندرس درباره منبع الهامش برای نگارش فیلمنامه و ساخت روزهای عالی میگوید: «از یکسو مجذوب حس قوی و قدرتمند خدمترسانی و «فواید عامه» در ژاپن و از سوی دیگر، زیبایی معماری این سرویسهای بهداشتی عمومی شدم. شگفتزده بودم که این «توالتها» تا چه اندازه میتوانند بخشی از فرهنگ زندگی روزانه و نهفقط یک نیاز الزامآور باشند.»
وقایع فیلم در توکیو و سالها پس از ساختهشدن مستند توکیو-گا (۱۹۸۵) رخ میدهند.
وندرس درباره علت انتخاب شهر توکیو و الهام از یاسوجیرو اوزو در روزهای عالی میگوید: «ایده فیلم در توکیو متولد شد و در هیچ جای دیگری نمیتوانست ساخته شود. بهعنوان یک داستان عاشقش هستم و مکان وقوع آن نیز حاصل همین نیاز بود. ما فیلم را ۶۰ سال بعد از ساختهشدن آخرین فیلم اوزو، یک بعدازظهر پاییزی در توکیو فیلمبرداری کردیم و اتفاقی نیست که اسم قهرمان ما هیرایاما است. درست مثل یک صنعتگر که به تمام جزئیات توجه میکند، چه مردم متوجه آن باشند یا نباشند، برای هیرایاما مهم است که همهچیز عالی و کامل باشد. هیرایاما برخی از وسایلش را خودش ساخته؛ مثلاً آینه کوچکی روی یک دستهبلند برای نگاه کردن زیر کاسه دستشویی. هیچکس جز او نمیتواند یک قطره آب در حال خشک شدن را آن زیر ببیند. خب، این یک «هنر دستی» نیست. او هم یک هنرمند صنایعدستی نیست. او فقط یک خدمت رسان است؛ اما صنایعدستی و خدمات چنانچه همیشه یکسان باشند، هر دوبهیک اندازه طاقتفرسا میشوند؛ اما اگر شما هر روز کاری را که انجام میدهید و کسی را که برایش چنین کاری میکنید، از نو کشف کنید، این به کاری زیبا و شرافتمند بدل میشود؛ اما بیش از هر چیز، شما باید عملِ در خدمت دیگران بودن را دوست داشته باشید.»
تاکاساکی و وندرس هر دو بر ایده مستند فیلم تأکید میکنند و معتقدند روزهای عالی از جهاتی مستندی درباره توکیو، مکانها و آیینهای خاص این شهر محسوب میشود، اما این فیلم جنبههای داستانی هم دارد، حتی اگر به شکل یک مستند فیلمبرداری شده باشد.
تاکاساکی در اشاره به جنبهها و مفاهیم مستتر در سکانسهای رؤیای کاراکتر اصلی فیلم میگوید: «اینگونه نبود که او مجبور به این نوع زندگی شده باشد. من باور دارم که او با تفکری مثبت این نوع زندگی را انتخاب کرده است. از منظر زندگی روزانه، هر روز برای او رضایتبخش است، بنابراین فکر میکنم آن احساساتی که در سکانسهای رؤیای او منعکسشده، بیان همان چیزی است که حس میکند.»
فیلم وندرس را میتوان از جهاتی یک اثر شاعرانه در نظر گرفت. خود او درباره اینکه آیا میتوان این فیلم را شاعرانهترین اثر او دانست، میگوید: «شاعرانگی چیزی نیست که بتواند هدف شما در یک فیلم باشد، اما در عوض یک یافته زیبا به شمار میرود؛ هدیهای که بهعنوان فیلمساز میتوانید از بازیگرانتان، از مکانها، از نور، از هر چیزی که برای شکلدهی به چیزی شبیه به «شاعرانگی درحرکت» باید کنار هم قرار گیرند، دریافت کنید.»
روزهای عالی مثل همه فیلمهای وندرس یک ساندترک بهیادماندنی دارد و نام خود را از یکی از ترانههایش گرفته؛ ترانه کلاسیک لو رید با عنوان روزهای عالی. ترکهای موردعلاقه هیرایاما زمانی شنیده میشوند که او کاستهایش را در ون یا در آپارتمانش گوش میدهد و اینها شیوه دیگری برای شناختن او در اختیار ما قرار میدهند.
ویم وندرس درباره اینکه آیا صحنههای فیلم بر اساس ترانهها شکل گرفتند، میگوید: «بعضی از آنها از قبل در فیلمنامه نوشتهشده بودند، مثل (حس خوب) نینا سیمونز در آخر فیلم. بعضی دیگر خودشان را تحمیل کردند. انتخابها مهم بودند، چون سلیقه هیرایاما و هویت او را تشریح میکردند. علاوه بر این، واقعیتی هم وجود دارد که او به کاستهای صوتی گوش میدهد و هنوز هم کاستهای قدیمی دوران جوانیاش را دارد. او در جوانی به موسیقی راک انگلیسی و آمریکایی گوش میداده، اما درعینحال به موسیقی فولکلور ژاپنی و موزیک کانتری دهه ۷۰ نیز علاقه داشته است؛ بنابراین، هنوز هم به همان کاستهای موسیقی گوش میدهد و هنوز با آن عواطف و احساسات مشابه پیوند دارد.»
موسیقی از ابتدا تا انتها در فیلم شنیده میشود. تاکاساکی درباره اینکه آیا ترانهها از ابتدا در فیلمنامه گنجاندهشده بودند، یا در جریان تدوین و مونتاژ ترانههای خاصی انتخاب و اضافه شدند، میگوید: «در مرحله نگارش فیلمنامه، موسیقی درواقع بخشی از آن بود. من اطمینان دارم همه با شیوه وندرس در چگونگی بهکارگیری موسیقی در فیلمهایش آشنایی دارند. میتوانم بگویم او از منظر استفاده از این تکنیک احتمالاً سرآمد کارگردانهای جهان است، ولی ما تقریباً هر روز درباره اینکه هیرایاما به چه چیزی گوش میدهد، با هم گفتوگو میکردیم. ما بر اساس موسیقی موردعلاقه او ترانههای فیلم را انتخاب کردیم. در زمان نگارش فیلمنامه، ما فهرستی از موزیکهایی که میتوانستیم در فیلم استفاده کنیم، در اختیار داشتیم؛ چیزی که احتمالاً برای من راجع به این لیست بسیار غافلگیر کننده جلوه کرد، این بود که کارگردان ما بسیار واضح و آشکار به این نتیجه رسیده بود که هیچ نوع موسیقی را انتخاب نکنیم که هیرایاما یا هر فرد و هر کاراکتر دیگری به آن گوش ندهد.»
لئو بَرِکلا، نوبوهیرو هوسوک، شارلوت پاوارد، ترجمه اردوان وزیری