جیمز جویس؛ زندگی ذهنی و تکگویی درونی
سلیس نیوز: «اولیس» اثر «جیمز جویس» محصول دوران اسطورهای زندگی و حضور نویسندگان و ناشران انگلیسیزبان اروپایی و آمریکایی در پاریس، پایتخت هنری جهان پس از جنگ جهانی اول است.
اگر «ازرا پاوند»، شاعر ایرلندی ساکن پاریس، به جیمز جویس توصیه نمیکرد که به این شهر بیاید و جویس هم به این حرف پاوند عمل نمیکرد و روز نهم ژوئیه سال ۱۹۲۰ از شهر بندری تریسته در شمال شرقی ایتالیا به پاریس نمیآمد، شاید برای اولیس و در کل ادبیات جهان سرنوشت دیگری رقم میخورد.
جویس در هشتم نوامبر سال ۱۹۱۶، از شهر زوریخ سوئیس برای هریت شاو ویور حامی اصلی خود که به همراه پاوند و تی.اس. الیوت مسئول گاهنامه ادبی «اگوئیست» در لندن بود، نوشت: «اولیس: شش یا هفت سال پیش در رم شروعشده و اکنون در حال نوشتن آن هستم. امیدوارم اواخر ۱۹۱۸ تمام شود.»
آن سالها دوران فقر و هرجومرج ناشی از جنگ جهانی اول بود. همزمان چشمان آبی و نافذ جویس دچار بیماری آبسیاه یا گلوکوم شده بود که در سال ۱۹۱۷ برای اولین بار جراحی شد و این جراحیها ادامه داشت. بالاخره در مارس ۱۹۱۸، انتشار این رمان بهصورت مجموعه دنبالهدار در نشریه آمریکایی «لیتل ریویو» در نیویورک آغاز شد که پاوند از سال ۱۹۱۷ «سردبیر خارجی» آن بود. انتشار اولیس در این نشریه تا ابتدای سال ۱۹۲۱ ادامه داشت اما به اتهام ترویج «بیبندوباری» متوقف شد.
از آنوقت به بعد، سیلویا بیچ ناشر آمریکایی مقیم فرانسه که چند ماه قبلش با جویس در پاریس آشنا شده بود، وارد عمل شد. جویس وقتی با توصیه پاوند به پاریس آمد، قرار بود یک هفته بیشتر نماند، اما او بیست سال در فرانسه زندگی کرد. بیچ و جویس یک شب در تابستان ۱۹۲۰، در یک مهمانی در خانه آندره اسپیر در نویی، حومه اعیاننشین پاریس، با یکدیگر آشنا شده بودند. آن شب سیلویا بیچ با آدرین مونیه، یک کتابفروش زن که بعداً نشریهای ادبی به راه انداخت و ترجمه اولیس به فرانسه را نیز منتشر کرد، به آن مهمانی رفته بود.
بیچ که سال ۱۹۱۶ به پاریس آمده بود اول همکار مونیه بود و بعداً خودش کتابفروشی «شکسپیر و شرکا» را در این شهر به راه انداخت. سیلویا بیچ وقتی آن شب وارد آپارتمان آندره اسپیر شد، هنوز از در وارد نشده بود که این شاعر دم گوشش به او گفت: «جیمز جویس نویسنده ایرلندی اینجاست!»
اسپیر از طریق پاوند، جویس را به خانهاش دعوت کرده بود؛ حلقه دوستیها و روابط در اطراف جویس تازهرسیده به پاریس محکمتر میشد. آنطور که خود بیچ روایت کرده، آن شب بعد از شام، او در اتاقی که دیوارهایش تا سقف پوشیده از کتاب بود، میخواست جویس کمحرف را کشف کند: «دستان کشیدهاش توجه من را به خود جلب کرد. انگشترهایی با سنگهای درشت در انگشت میانی و انگشت حلقه دست چپش داشت. چشمانش، آبی پررنگ و درخشان از نور نبوغ، بسیار زیبا بود. با خودم گفتم وقتی جوان بوده حتماً خیلی خوشتیپتر بود.»
بیچ جسورانه پیشنهاد انتشار اولیس را به جویس داد که با استقبال پاوند نیز مواجه شد؛ اما باوجود استقبال این حلقه کوچک فرهیخته از جویس، او در پاریس احساس بیگانگی میکرد. این احساس او را میتوان از یک نامهاش که در سال ۱۹۲۱ نوشتهشده، فهمید: «من یک سال است که در پاریس هستم و در این مدت حتی کلمهای درباره من در یک نشریه فرانسوی منتشرنشده است.»
این نامه همچنین بیصبری جویس را نسبت به دریافت واکنش خوانندگان بهویژه منتقدان ادبی فرانسوی درباره رمان «اولیس» نشان میدهد که در آن موقع کمکم جنجالش عالمگیر میشد.
سال بعد، روز اول فوریه، موریس دارانتییر یک چاپخانهدار اهل شهر لیون بالاخره اولیس را منتشر کرد و سه نسخه آن را به آدرس سیلویا بیچ فرستاد. بیچ ساعت هفت صبح روز دوم فوریه به ایستگاه قطار پاریس رفت کتابها را گرفت و یک نسخه را به جویس داد؛ دقیقاً در روزی که او ۴۰ ساله شد.
وقتی اولیس سرانجام بهصورت کتاب در پاریس منتشر شد، ویلیام باتلر ییتس یکی از بزرگترین شاعران و نمایشنامهنویسان ایرلندی از این رمان بسیار تعریف کرد، اما جورج برناردشاو از توصیفات «بیبندوباری» در این رمان انتقاد کرد؛ اما در نشریات فرانسوی، بهغیراز یک مقاله در «نوول روو فرانسز»، چندان از جویس سخن گفته نمیشد.
در سپتامبر ۱۹۲۴، پس از انتشار ترجمه فرانسوی رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی» که با تلاش پاوند صورت گرفته بود، پل سوده، منتقد ادبی فرانسوی روزنامه «لو تان» در نقدی کنایهآمیز بر این اثر نوشت: «در آثار آقای جویس بداههگوییهای زیادی وجود دارد، با چند تصویر خوب؛ اما بالاخره همه اینها شاید در دوبلین جدیدتر از پاریس باشد.»
نظر پل سوده تا حدودی درست بود. جویس همچون ویرجینیا وولف، دیگر نویسنده انگلیسیزبان که ازقضا همسنش هم بود، شیفته تکگویی درونی یا گفتمان درونی بود که بعداً حتی روایت سیال ذهن خوانده شد. اساساً رمان «اولیس» با تمام حجم خود رویدادهای یک روز را روایت میکند: شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴، روزی مثل روزهای دیگر که حتی حادثه مهمی هم در آن روی نداده است.
اما چنین روایتی در ادبیات فرانسه سابقه داشت: ادوار دوژاردن نویسنده فرانسوی چهار دهه قبلتر، در رمان «برگبوها چیده شدهاند» از تکگویی درونی استفاده کرده بود. هدف از چنین روایتی، برانگیختن جریان بیوقفه افکاری است که به ذهن شخصیت داستان میرسد، بدون آنکه بهتوالی منطقی و زمانی پایبند باشد.
بااینحال، چنین روایت سخت خوانی حتی اگر از سوی نویسندگان فرانسوی به کار گرفته میشد در آن دوران در فرانسه مورد استقبال قرار نمیگرفت، چه برسد به اینکه به قلم یک نویسنده خارجی باشد. این عدم استقبال از جویس در فرانسه همراه با سانسور رمانش در آمریکا، دهه ۱۹۲۰ را برای جویس دههای ناخوشایند کرد.
ولی اکنونکه صدسال از انتشار رمان «اولیس» نوشته جیمز جویس و یکی از مطرحترین آثار ادبی جهان میگذرد، بسیاری از منتقدان، ازجمله منتقدان فرانسوی، آن را یک «انقلاب» در تاریخ ادبیات میدانند و همچنان درباره اهمیت این رمان مینویسند.
تفسیرها و نقدها درباره «اولیس» از همان عنوان رمان که خود «ارجاعی انقلابی» به ادبیات کلاسیک یونان است آغاز میشود و تا لایههای پنهان خود متن ادامه دارد؛ متنی که با درهمتنیده شدن گفتمانهای عینی و درونی و شکسته شدن سیستماتیک شیوههای روایت، باب تفسیر را تا همیشه باز گذاشته است. بدون شک آنچه برای جویس در اولیس اهمیت داشت دگرگونی در روایت بود؛ دقیقاً مثل مارسل پروست در اثر ماندگار «در جستوجوی زمان ازدسترفته» که تقریباً هر دو محصول یک دوران ادبی بودند.
تلفیق روایتها و جایگزینی روایت خطی با روایتی دوار و درعینحال تودرتو، یا آنچه تی.اس. الیوت آن را «روش اسطورهی» خوانده، موجب شده که هم اولیس و هم پروست گسستی با رمانهای قرن نوزدهمی، چه از نوع انگلیسی ویکتوریایی، روسی تولستویای یا فرانسوی فلوبری، ایجاد کنند.
بااینحال چنین روایتی موافقان و مخالفانی داشت؛ از یکسو، برخی میگفتند اندیشیدن همیشه کلامی نیست و به همین دلیل شیوه تکگویی درونی گمراهکننده است. در مقابل، برخی معتقد بودند بدون زبان، اندیشیدن ممکن نیست و جویس بهدرستی پی برده که زندگی ذهنی انسان از یک تکگویی درونی پیوسته تشکیلشده است.
باوجود بهکارگیری تکگویی درونی، جویس در اولیس بهسوی رمانی تکآوایی نرفته است. پیش از جویس، بزرگانی چون داستایوفسکی تعدد صداها را در رمان پدیدآورده بودند. جویس نیز از تکگویی درونی برای چندصدایی بهره برده است و از این نظر هم در تکگویی درونی انقلابی ایجاد کرد و هم در روایت چندصدایی.
توصیههایی برای خواندن (یا تلاش برای خواندن) اولیس:
- هیچکس تمام و کمال برای خواندن اولیس آماده نیست.
- اگر کمی دانش موسیقی داشته باشید، در خواندن کتاب بسیار کمکتان خواهد کرد.
- اگر کمی درباره ایرلند و تاریخ این کشور بدانید در فهم کتاب کمکتان خواهد کرد.
- زیاد سخت نگیرید و سعی نکنید کتاب را سریع بخوانید. آن را با صدای بلند بخوانید. اینطور برایتان زنده خواهد شد.
دن مالهال (سفیر ایرلند در ایالاتمتحده)
- هر چه بیشتر در عمق رمان فرورفتهام بیشتر از آن لذت بردهام.
- اگر کسی دنبال کتاب سادهای برای خواندن باشد، این کتاب برایش مناسب نیست.
- کتاب سختی است اما ارزش زحمتش را دارد چون عمق گستردهای دارد.
- اگر متوجه شدید یکفصل آن خیلی برایتان سخت است، ناامید نشوید و ادامه بدهید.
- اینیک رمان پلیسی نیست که باید گرههای داستان را در سه فصل اول فهمیده باشید تا بتوانید فصل چهار را بخوانید.
دارینا گالگر (مدیر مرکز جیمز جویس، دوبلین)
- نترسید. اول پرتره هنرمند در جوانی را بخوانید. این کتاب به شناختن شخصیتها کمک میکند.
پروفسور کری والش (مدیر مرکز مطالعات ایرلند، دانشگاه فوردهام، نیویورک)
- یک گروه کتابخوانی تشکیل بدهید. این کتاب وقتی آن را همراه دیگران میخوانید زنده میشود.
- بخوانید و هر بار روی یک بخش کوچک تمرکز کنید. آهسته پیش بروید.
یک زندگی: جیمز آگوستین آلویسیوس جویس، زادهی ۲ فوریه ۱۸۸۲ در دوبلین و درگذشتهی ۱۳ ژانویه ۱۹۴۱ در زوریخ، نویسندهی ایرلندی است که گروهی رمان اولیس وی را بزرگترین رمان سدهی بیستم خواندهاند. این کتاب که سومین اثر جیمز جویس است در سال ۱۹۲۲ در پاریس منتشر شد.
اولین اثرش دوبلینیها مجموعه داستانهای کوتاهی است دربارهی دوبلین و مردمش که برخی آن را داستانی بلند و با درونمایهای یگانه تلقی میکنند. او همراه ویرجینیا وولف از اولین کسانی بودند که به شیوهی جریان سیال ذهن مینوشتند. وی به ۱۳ زبان آشنایی داشت و دستکم به ایتالیایی و فرانسه مسلط بود. جویس در خانوادهای متوسط در دوبلین به دنیا آمد. در مدرسه و دانشگاه، دانشآموزی بااستعداد بود. در اوایل دههی سوم زندگی به اروپا مهاجرت کرد و در شهرهای تریسته، پاریس و زوریخ اقامت گزید. گرچه بخش بزرگی از زندگی او در بزرگسالی، بیرون از ایرلند گذشت، جهان پنداری او معطوف به دوبلین و ایرلند است و شخصیتهای کتابهایش از اعضای خانواده، دوستان و دشمنان او در زمان اقامتش در دوبلین الهام گرفتهشده بود.
در زمان کوتاهی پس از انتشار اولیس، خود او این مسئله را اینگونه شفاف ساخت: «در مورد خودم، من همیشه دربارهی دوبلین مینویسم. چراکه اگر بتوانم قلب دوبلین را تسخیر کنم، میتوانم وارد قلب تمام شهرهای جهان شوم.» وی از ابتدای جوانی مخالف بیفرهنگی و دون مایگی دوبلین بود. وی بعد از پایان تحصیلات در سال ۱۹۰۲ دیگر بهعنوان یک شخصیت تبعیدی بود به همین دلیل از کشور خارج و در پاریس مستقر شد. بیماری مرگبار مادرش بار دیگر او را به دوبلین فراخواند، سپس به تریسته و زوریخ سفر کرد. وی در سال ۱۹۴۰ چشم از دنیا بست.