جغرافیایی مکر، جنایت و دروغ
«هاری یا سرگذشت مردی که در هنگامه تولد هر دو دستش پر از خون بود» نمایش جدیدی است از افشین زمانی که تلاش کرده مناسبات قدرت را در یک اندرونی شاهی به نمایش درآورد. باآنکه به لحاظ تاریخی، این نمایش از تعینبخشی تمام و کمال دورانی که روایت میکند سر بازمیزند اما میشود حالوهوای حکومت شاهان قجری را در تاروپود آن رصد کرد.
بنابراین با تساهل میتوان نمایش «هاری…» را در باب مناسبات قدرت در کاخ شاهان قجری دانست، قدرتی که نه بر عنصر نمایندگی و پارلمانتاریسم تأکید دارد که بیش و کم روایتی است پرتنش از منازعهای بیوقفه میان فرادستان و فرودستان اندرونی حکومت قجری. با تمامی پیچوتابهای روایی، افشین زمانی در مقام نمایشنامهنویس داستان سادهای را به روایت نشسته است. یک شاه جبار و مقتدر که از جانب پسران خویش خیانت میبیند و جایگاه تاجوتخت را به فرزند شیرینعقل خویش یعنی «صفی» به ارث میگذارد.
یک کنش خلاف آمد که شیرازه امور را در قلمرو شاهی برهم زده و مقدمهای میشود از برای کینتوزی، خصم و دسیسه. روال امور آنگونه که شاه تدبیر کرده سامان نمیگیرد و صفی شیرینعقل، این فرزند ناخلف و دیوانه شاه، وسوسه میشود در مسیر فتح قدرت و رسیدن به صندلی پادشاهی، پدر و برادران را با دستانی خونآلود کنار گذاشته و حاکمی بیرقیب شود. فیگور صفی با آن بهره هوشی پایین، وقتی در جایگاه قدرت قرار میگیرد همچون تمامی پادشاهان سفاک، خون میریزد و جانهای مخالفان خویش را میستاند تا تذکری باشد برای همگی ما که تخت شاهی میتواند از ما هیولا بسازد اگر که آن جایگاه پادشاهی ناعادلانه نصیب ما گردد.
«هاری…» جغرافیایی را عیان میکند سامانیافته از مکر، جنایت و دروغ. در این دوزخی که انسان ساخته، رستگاری و رهایی ناممکن است و حتی آن فضای رؤیاگون انتهایی نمایش که صفی با پدر مقتول خویش دیدار کرده و شاعرانه بر حال و هوای این روزهایش افسوس و حرمان نثار میکند، میتواند به این واقعیت تلخ اشاره کند که در هجوم امر واقع، این رؤیابینی لحظهای است گذرا که دوام نخواهد داشت و بار دیگر ملال و مهابت از راه خواهید رسید.
افشین زمانی در این نمایش اکسپرسیونیستی، بر ژستهای اغراقشده تأکید دارد و بیش از آنکه سرخوشی و شوخطبعی را احضار کند، هراس و خونریزی را مقابل چشمان تماشاگران میگستراند. «هاری…» روایت مناسبات خاندان شاهی است و بهمانند اغلب فضاهای پررمزوراز فرادستانه از عنصر زندگی روزمره کمابیش خالی است؛ بنابراین در طول نمایش، آن نیرویی که توان مهار این تسلسل ناعادلانه را دارد و میتواند فضایی رادیکال و انقلابی را تأسیس کند، غایب است. همان نیرویی که «مردم» نامیده میشود و به قول فلاسفه علم سیاست صدای آنان «صدای خداست». اندرونی شاهی در غیاب مردم، صحنهای است از برای به نمایش گذاشتن منازعه مابین نیروهای خیر و شر موجود، از زنان شاه گرفته تا فرزندان شاه که اغلب گوشه چشمی دارند به مسئله جانشینی و تصاحب تخت پادشاهی. ناخودآگاه سیاست اجرا اما مبتنی است بر همان ایده زوال و انحطاط پادشاهی و سلطنت در تمدن ایرانی؛ ایدهای که سلطنت در ایران معاصر را مبتنی بر شکلی از تباهی و انحطاط میداند و بازتولید چرخه خشونت و سرکوب. اگر قرار باشد که روایت یک دوران تاریخی تنها بر گرد نظم و سیاق شاهان باشد، ماحصل کار همین فضایی است که افشین زمانی ترسیم کرده است؛ یعنی زوال یک سلسله پادشاهی و جنگ مداوم قدرت میان سوژههای حاضر و غایب اندرونی.
از این باب «هاری…» را میتوان تقلیلگرا دانست چراکه خالی از «مردم» است و روایت خویش را بر منازعات خانوادگی شاه قاجار قرار داده است. از یاد نبریم که در هر دوره تاریخی، زندگی روزمره مردم عادی میتواند سویههای سیاسی یابد و به مقاومتهای کوچک و بزرگ در مقابل فرادستان منتهی شود؛ اما «هاری…» ترجیح داده که بر این نیروی تأثیرگذار چشم بپوشد و مناسبات قدرت شاهی را با تمام فرازوفرودهایش، در یک اندرونی و خلوت مرموز به نمایش گذارد. بههرحال در این انتخاب استراتژیک، با اجرایی کمابیش موفق در اهدافی که برای خود ترسیم کرده روبهرو هستیم، تلاش برای آشکار کردن دقایقی از پشت پرده سیاست در سرزمین ما.
افشین زمانی در جایگاه بازیگر، نقش صفی را بازی میکند، او بهخوبی توانسته تضادهای شخصیتی این عنصر اضافی اما تأثیرگذار را عینیت بخشد؛ اما نکته اینجاست که باور به استبدادی بودن سلطنت و غیاب مردم، اجازه نداده که تضادهای یک دوران بیش از این عیان شود. تضادهایی که میتواند محل دقیق منازعه سیاست را نه در رابطه افراد که از قضا میان سلطنت و مردم عاصی رسم کند و راههای گریز فرودستان در مواجهه با ظلم فرادستان را آشکار کند. پس بیجهت نیست که برای به نمایش درآوردن شدت این جباریت با اکسپرسیونیسمی حداکثری مواجه هستیم که قرار است تراژدی زیستن در یک فضای بسته حکومتی را عیان کند.
شیوه اجرایی مبتنی است بر بدنهایی که تنها در یک طراحی مهندسیشده امکان جابهجایی و کنشورزی مییابند؛ یک مدیریت فراگیر که میتواند به استبدادی شدن خود اجرا منتهی شود. «هاری…» میتوانست همچون بیماری هاری، بدون این حجم از مدیریت و حسابوکتاب، همچون یک بیماری مرموز عمل کند و اجازه دهد بازیگران به شکل نابهنگام علیه این مدیریتشدگی قیام کنند و همهچیز و همهکس را عفونی کنند. بههرحال این فرم اجرایی همچنان بر این نکته تأکید دارد که بازخوانی تاریخ معاصر، مواجههای است هراسناک با بیعدالتی، خونریزی و قتل. جایی که شخصیتها با ژستهایی اغراقشده، مقابل تماشاگران میایستند و سرگذشت غمبار خویش را در دو سطح روایت میکنند؛ یکی بیان معمول و عینی و دیگری دفرمه و ذهنیتگرا.
آرمان راهگشا