ناکامی، سرخوردگی و رنج
«ملاقات خصوصی» یا بهاصطلاح رایج ملاقات شرعی فرصتی است که به زندانی میدهند تا بتواند همسر عقدی خود را ملاقات کند. پس از زندان رفتن یکی از زوجین و در موارد نادر هر دو زوج این ملاقات زندگی منحصربهفردی را برای آنها رقم میزند.
زندگیای که بهنوبه خود هولناک، تصورناپذیر و درنهایت تألم خاطری است برای آدمهایی که سالها قرار است ثانیه بشمارند و حسرت کنش غیرموجه خود را همراه داشته باشند؛ اما در فیلم «ملاقات خصوصی»، داستان جای دیگری است. در صفحه حوادث چه رخدادهایی را در همین ملاقات چندساعته تا یکشبه میتوان مطالعه نمود؛ از کشتن همسر تا مهیا نمودن تولد فرزند.
در فیلمهای عاشقانه وقتی دو دلداده قصد میکنند کنار یکدیگر زندگی کنند، موانع بسیاری در پیش راه آنها وجود دارد یا قرار میگیرد. این دو دلداده و حتی یکی بیشتر از دیگری باید بر این موانع چیره شوند تا آرامش را در حضور دیگری تجربه کنند. موانعی از قبیل فاصله طبقاتی، سنوسال، مسافت و گاهی رابطههایی ممنوعه!
در فیلم «ملاقات خصوصی» ساخته امید شمس چگونگی ملاقات دو دلداده به مانعی بزرگ تبدیلشده تا قهرمانان فیلم بر آن چیره شوند و زغال گداخته عشق وجود خود را در کنار یکدیگر خاموش کنند. در ادامه، همین مانع فصل مشترکی میان آنها شده و نهتنها دیگر مانع محسوب نمیشود، بلکه خود فرصتی برای عشقورزی است.
ملاقات در این فیلم بهانهای است تا همسری تقلبی اختیار کنند و از جسم او حمال مواد بسازند. همسر پس از روزهای پرامید و شاد ابتدای ازدواج، باخبر میشود که وسیلهای برای حمل مواد در زندان است. همسر بیرون زندان مواد را میبلعد، در ملاقات خصوصی بالا میآورد، زوج دیگر در ملاقات آن را میبلعد و در زندان بالا میآورد.
چه استعاره زیبایی از نوع زندگی در این فیلم است. تهوعی افسارگسیخته از تصمیم این افراد که قرار است در ندامتگاه سرشان به سنگ بخورد و اصلاح شوند.
ولی بعد از افشای تدریجی غیردقیق و افشای یکباره هدف اصلی او، گریبان حس مخاطب پاره شده و عذاب وجدان و حس گناه را تجربه میکند. به حماقت خودش برای همزیستی با پسر پوزخند زده و از این فاجعهای که رخداده عجیب دلزده میگردد.
این خردهپیرنگ ظاهراً برای این طراحیشده تا بار گناه شخصیت فرهاد را کم نموده و همذاتپنداری مخاطب را وام بگیرد. مخاطب بگوید حالا هر کس در زندان است، مجبور است تا به این کار تن بدهد. شوک مهیبی به مخاطب وارد میشود. تعلیق بسیار دردآور.
از طرفی، دختری (پریناز ایزدیار) که باروحیه کمالگرایی و انساندوستی درگیر چنین بازی کثیفی شده است و پسری (هومن شکیبا) که تا اینجای داستان مخاطب همراه او بوده و باید از همسرش درخواست کند تا برای او مواد بیاورد. چراکه گوشی به همین خاطر به او دادهشده و اگر دختر در ملاقات خصوصی جنس نیاورد امکان دارد به قیمت نقص عضو یا جانش تمام شود.
این فقدان اطلاعات ما را همراه زبانبازیهای فرهاد مینماید. ما هم دل به دل او میدهیم و میل داریم این ازدواج سر بگیرد.
طبیعتاً مخاطب همراه پسر است و تمایل دارد دختر این سختگیری که البته تصنعی است را کنار گذاشته و بله تمامکننده را بگوید. حالا چه اشکالی دارد، چند صباح دیگر از زندان آزادشده و مراسم اصلی را میگیرند.
اما ریل اصلی روایت به ماجرای عاشقانهای میپردازد که غیر روال بودنش مخاطب را با خود همراه میکند.
دختری زیبا در مزارع اطراف منزل مشغول چیدن داروهای گیاهی است. او و مادرش با یکدیگر زندگی میکنند و خبری از برادر و پدر نیست. پدر و برادر به خاطر خلافی که انجام دادهاند، یکی در زندان و دیگری فراری است. دختر توسط گوشی همبندِ پدر با پدرش در ارتباط است. کمکم این ارتباط رنگ و بویی عاشقانه گرفته و مخاطب دلباخته عشق این دو جوان میشود.
فیلمنامه در این راه اطلاعی از قصد پسر زندانی به ما نمیدهد. دادههای اطلاعاتی که از فرهاد ارائهشده، مخاطب و همچنین پروانه را مجاب میکند فرهاد پسر بدی نیست. از بد روزگار گرفتار ندامتگاه شده است. از همینجا فیلمنامه به سمت غافلگیری میرود و اشتباه بزرگ داستان همینجاست. ما به خاطر فقدان اطلاعات سمپات و همراه عشق پسر به دختریم. عشقی که یک انسان رها را اسیر و انسانی اسیر را رها میکند. طبیعتاً همزیستی ما با پسر است.
فردی که به خاطر خطایی کوچک داخل ندامتگاه رفته و حالا هرلحظه زندگی پر از حسرت را تجربه میکند. حسرتی که کلافه کننده است. نه توان تغییر گذشته را دارد، نه میتواند آینده را در زندان تغییر دهد. چه چیزی بهتر از عشق که بتواند تألم خاطر روح آزرده شود و امید برای ادامه زندگیاش گردد.
تا این قسمت از داستان راوی همراه پروانه بود. گسستی در راوی و طبعاً روایت رخ میدهد و راوی با فرهاد ادامه میدهد. البته از ابتدای فیلم راوی همراهی کوتاهی با فرهاد داشت؛ ولی ظاهراً نگرانی از بین رفتن غافلگیری در کارگردان منجر به این میشود تا از هدف فرهاد حرفی به میان نیاید. همین تصمیم ضربه به بدنه درام زده است. اطلاع مخاطب از تصمیم فرهاد، نهتنها آسیبی به بدنه درام نمیزد، بلکه درام را جذاب، پرکشش و دارای تعلیق مینمود.
حالا دختر بعد عقد و ملاقات خصوصی خود را بازیچه دست پسری ریاکار دیده و مخاطب هم حس گناه نسبت به دختر دارد. تا اینجا هم نویسنده مقدار ناچیزی در پیرنگ فرعی فیلمنامه به زندگی برادر دختر میپردازد. این خردهپیرنگ بهدرستی پرداختنشده و مهندسی ضعیفی در فیلمنامه دارد. برادری که در قویترین مردان ایران صاحبمقام و جایزه شده، بعد از قطع برنامه نوروزی قویترین مردان ایران افسرده شده و دست به خلاف زده است. چرا یک قهرمان بعد از قطع برنامه تلویزیونی باید درگیر خلافی به این سنگینی شود؟ وسط خواستگاری مادر فرهاد از پروانه، سروکلهاش پیداشده تا راهی زندان گردد. چرا؟
چون باید دختر داستان دسترسی به مواد زیاد داشته باشد. این مواد داخل مغازه است و برای برادر اوست. بماند که تکلیف این مواد مشخص نمیشود. برادر او درگیر فروش مواد در زندان میشود تا بتواند بدهی خود را جور کند، ولی داستان آنها رهاشده و نیمهتمام میماند.
داستان از پروانه به فرهاد سوئیچ میکند، هرچه داستان پیش میرود، تضاد مهیبتر میشود. فریبا که خودش یک قربانی است و برای همسرش در ملاقات خصوصی جنس میبرد، مخ پروانه را به کار گرفته که با این کار میتواند شوهرش را نجات داده و زندگی جدیدش را شروع کند. فرهاد هم در زندان مدام از گفتن تصمیم اصلیاش به پروانه طفره میرود.
حالا دو قهرمان باید تصمیم بگیرند که این تضاد را چگونه از سر میگذرانند. بماند که آوردن مواد توسط پروانه جزو رشد شخصیتیاش محسوب نمیشود و این یک کنش منفی است؛ ولی ادامه داستان مخاطب را با این کنش همراه میکند.
مخاطب که تا حالا مخالف این کنش چرک و غیرانسانی بود، با ادامه این روند بدش هم نمیآید که دو قهرمان در این امر موفق شوند. حرفهای فریبا به پروانه هم پر بیراه نبود. فروختن جنس در بیرون از زندان غیراخلاقی است؛ ولی در زندان چه مشکلی دارد. طرف حبس ابد دارد، حالا چه اشکالی دارد چند بار همآغوشی با مواد کند.
فیلم کاملاً نقض غرض میکند. لحظه دیدار در ملاقات شرعی فرامیرسد. هر دو شخصیت به اوج فروپاشی رسیدهاند. فرهاد دستش توسط موادفروش زندان شکسته است. پروانه موهای خود را به نشانه اعتراض کوتاه نموده است. وارد سوییت ملاقات میشوند.
پروانه سمت توالت میرود تا جنسهایی که بلعیده را بالا بیاورد. فروپاشی و البته رشد هر دو شخصیت رقم میخورد. فرهادی که مسئولیت گندی که زده را به دوش کشیده و از هدفش منصرف شده و پروانهای که به خاطر نجات جان همسر و البته زندگی خود دست به ازخودگذشتگی زده است. فرهاد و پروانه به فروپاشی عصبی رسیدهاند.
فرهاد با تبعات کنشی که انجام داده، مواجه شده و پروانه هم به همین صورت. خودآگاهی هولناک، تصور ناشدنی و دردآور به هرکدام از شخصیتها نازل میشود. اینجا به نظر میرسد فیلم، پایان پذیرفته؛ ولی متأسفانه ادامه پیدا میکند.
در یک اتفاق غیرمنتظره، پلیس فریبا را میگیرد و استرس چهره پروانه منجر به دستگیری او و فرهاد میشود. صحنه دستگیری آنها ازنظر انسانی دردآور است؛ ولی ارتباطی با فیلمی که تا اینجا مشاهده نمودیم، ندارد. تنها نقطهای که مخاطب را بعدازآن صحنه فروپاشی تا ادامه فیلم نگه میدارد. خود شخصیت فرهاد است.
انسانی که کودکی را پشت سر گذاشته، باید بداند وقتی کنشی را مبنی بر تصمیم جمعی انجام داد، دیگر در وسط راه نمیتواند تصمیم دیگری خلاف تصمیم جمع بگیرد؛ زیرا تصمیم جدید منجر به حذف خود او خواهد شد.
فرهاد برای ترس و نجات خودش از زندان، تصمیم میگیرد دختری را فریب دهد تا در ملاقات خصوصی برای او جنس بیاورد. خب. فرهاد در مسیر این هدف دلباخته عشق میشود و از هدف اصلیاش بازمیماند. چه چیزی ارزشمندتر از اینکه کارگردان به این سمت میرفت که عشق میتواند یک انسان وحشی را اهلی کند؛ اما اصرار بر غافلگیری مخاطب، منجر به فقدان اطلاعات از فرهاد شده و گسست روایی رقم خورده است.
کنشی که فرهاد انجام میدهد، آنقدر حیرتآور میگردد تا مخاطب وارد بازبینی فرهاد شده و کشف و شهود شخصیت او میتواند درگیری حسی مخاطب را با فیلم افزایش دهد. حالا هر دو شخصیت دچار تضاد هولناکی شدهاند. دختری که در حاشیه شهر زندگی میکند و تمام سالها خود را از گزند پلیدیها دورنگه داشته باید برای نجات جان همسرش دستبهکاری بزند که تمام سالهای زندگیاش با آن کار دشمنی نموده است.
فرهاد هم تضاد هولناکی را تجربه میکند. برای رسیدن به همسرش، رهایی از زندان و مجاب نمودن موادفروش، باید به همسرش بگوید که برای او جنس بیاورد. از طرفی، عشق منجر شده تا پروانه را از گزند این کار در امان بدارد.
در ادامه، حالا مسیر روایت دوباره گسسته میگردد. ما همراه کنش پروانه و فرهادیم. دلمان میخواهد آنها موفق شوند. تمام جنسها را ببلعند و دلار دربیاورند و پیروز باشند؛ اما ظاهراً ادامه فیلم برای پند و اندرز و شیرفهم نمودن مخاطب طراحیشده است.
این کارها آخر و عاقبت ندارد. بماند که در ادامه خردهپیرنگها فرعی رها میشوند. داستان برادر و پدر در زندان بهجایی نمیرسد. این جنسهایی که پروانه میآورد، برای برادر اوست ولی حرفی از برادر و پدر نیست.
در مقابل هم قرار دادن فرهاد و همسرش لحظهای رعبآور است. وقتی منافع یک انسان در مقابل انسان دیگری قرار میگیرد. اگر پروانه فرهاد را لو دهد، فرهاد نابود میشود و نابودی فرهاد یعنی نابودی عشقی که به خاطرش خود را به آبوآتش زد. اگر فرهاد را لو ندهد، آنهمه جنس او را به گرداب ابدیت میفرستد.
از طرفی، اگر فرهاد مسئولیت کاری که کرده را گردن بگیرد، باید قید آزادی را بزند و اگر گردن نگیرد، قید پروانه را. دختر معصومی که زندگیاش را به نکبت کشید.
بنابراین ملاقات خصوصی فرهاد و پروانه در انتهای فیلم با تمام تکیهبر جزییات از رومیزی و گلدان روی طاقچه حس قبلی خود را نداشته و بدل به حس ناکامی، سرخوردگی و رنج میگردد.
آن پلان خدای گون و هلیشات که در دریا تطهیر میشد، میتوانست قبل از آن رشد تعریف شود؛ اما در این هندسه درام آن سکانس، سکانس پشیمانی و اعتراف حس سرخوردگی و بیاعتمادی نسبت به او را برای مخاطب به ارمغان میآورد.
تصمیم فرهاد بدنه درام را به هم میریزد. برای فرهاد در سکانس فروپاشی عصبی رشد شخصیت تعریفشده بود. شخصیت بزدل و ترسویی که در شرایط سخت کنشی را انجام میداد و مسئولیت کنش را به عهده نمیگرفت. حالا به رشدی رسیده بود که مسئولیت کارش را به عهده میگرفت. آتش عشق مس وجود او را زر نموده بود. ولی با فروختن پروانه و رهایی از زندان این رشد را ذبح نمود و دیگر بازگشتش به زندان حس مخاطب را نسبت به خودش تغییر نمیداد.
محسن بدرقه