یک تراژدی متفاوت
«چه کسی جوجهتیغی را کشت» بهرام افشاری نمایشی است که میتوان آن را قسمت دومی بر نمایش «جوجهتیغی» دانست، تصویری آمیخته از واقعیت و خیال، درباره زندگی بهرام افشاری، مؤلف اثر است. «جوجهتیغی» عنوان نمایشی بود که افشاری پیش از شهرت در فضای عمومی در چند نوبت روی صحنه برد. البته مسیر اجرای این نمایش نیز جالبتوجه است. نخستین بار، افشاری در مقام یک بازیگر تجربهگر، در فضایی بهدوراز هیاهوی مخاطب و جدال رسانهها در خانه هنرمندان نمایشی را روی صحنه میبرد؛ نمایشی که تصورات یک جوان شهرستانی است درباره شهرت. برای او شهرت چیزی است شبیه همان شعر سعدی، جایی که یک آدم تلاش میکند تا به نقطهای دست یابد و نامش را به نکویی یاد کنند. افشاری در نقش خودش با تکیهبر تجربه زیستیاش، از گمنامی آن روزش بهره میگرفت و در انتها با نشان دادن آرزوی کسب تندیس اسکار، اوج شهرت را با رسم شکل به مخاطب نشان میدهد.
البته مرغ سعادت عاقبت بر شانه افشاری نشست و او به بخشی از آن آرزوی «جوجهتیغی»وارش دست یافت. در همان وضعیت شهرت بود که «جوجهتیغی» این بار در تماشاخانه ایرانشهر اجرا شد و نتیجهاش هیاهوی مخاطب و جدال رسانهها بود. موفقیت «جوجهتیغی» در عصر کرونا نیز خبرساز بود و در پخش آنلاین موفق به شکستن رکورد فروش شد. حالا ما با یک بهرام افشاری روبهروییم که از آرزوی شهرت به سبک قدما، در یکقدمی شهرتی به رویه امروزی قرار دارد. همهچیز برایش مهیاست تا در جنجالها شرکت جوید و خودش را در جامه یک سلبریتی بازنمایی کند؛ اما «چه کسی جوجهتیغی را کشت» بدل به یک بزنگاه اخلاقی میشود.
افشاری خودش را در موقعیت قابلتوجهی قرار میدهد. بهرام افشاری در اوج، بهرام افشاری که رسانهها او را دنبال کنند و برایش خبرهای زرد تولید میکنند، بهرام افشاری که سوژه دوربینهای مردم کوچه و بازار است و هر کنش او بهواسطه شهرتش ثبت و ضبط میشود، بهرام افشاری که به سبب شهرتش، از سوی جامعه محق قضاوت شدن است.
او خودش را در یک موقعیت اخلاقی قرار میدهد. اینکه آیا مشهور بودنش حقوحقوقی به دنیای بیرون از خودش میدهد؟ آیا دنیای بیرونی میتواند هر کنش او را قضاوت کند؟ آیا مخاطبان یا بهتر است بگوییم دنبال کنندگان او این حق را دارند که فارغ از هنر افشاری، زندگی شخصی او را هم به داوری بنشینند؟
«چه کسی جوجهتیغی را کشت» در این نقطه از زمینه اصلی خود جدا میشود. «جوجهتیغی» مونولوگی بود از زبان یک شهرستانی گمنام؛ اما حالا این شهرستانی نامدار برای یافتن پاسخهایش باید دیالوگ کند و ازقضا این دیالوگ باکسی است که بهظاهر مانع از شکلگیری دیالوگ است. یک پارادوکس جذاب و آنتاگونیستی که ترکیبی از حکومت، مخاطب و رقیب است. آنتاگونیستی که شهرت را برنمیتابد و میخواهد افشاری را قضاوت کند؛ اما افشاری خویشتن خود را در موقعیت حق قرار نمیدهد. او میداند بخشی از این قضاوت درست است، مسئله اما این است چه کسی حق چنین قضاوتی را دارد؟
نمایش در مقابل صدها چشم بیننده رخ میدهد و افشاری مدام در مذمت همین چشمها میگوید. اینکه چگونه کمک کردن به یک انسان بدل به تعرض به همان انسان میشود؛ اما این چشمها که با هر کنش افشاری بازیگر میخندند و برایش دست میزنند، در مواجهه با افشاری جوجهتیغی؛ همان افشاری سادهدلی که در نمایش اولش بازنمایی کرده است، بدل به سلاحی مخفی میَشوند برای نابودی و البته این ادعا را هم مطرح میکنند که ما تو را مشهور کردهایم. اینجا دوباره پای قدیم و حدیث باز میشود.
در شعر سعدی شهرت نه محصول انتخاب جامعه که محصول تلاش و کنش فرد است. فردی که میخواهد نکونام باشد؛ اما در دنیای امروز شهرت در پی همان تأیید کردن و دنبال کردنهاست. در نمایش جایی نیروی مقابل افشاری – که میتوان آن را نفس لوامهاش دانست – به او یادآوری میکند که او برای ادامه کار کردن مشکلی ندارد؛ اما کسی نیست که او را به تماشا بنشیند. او دیگر توسط دیگران دنبال نمیشود. این هم وضعیت پارادوکسی است. جمعیت زیادی در سالن نشستهاند، افشاری موقعیتی را تشریح میکند که ازقضا همان جمع در آن دخیل خواهند بود – اگر اتفاق نمایش در دنیای واقعی رخ دهد – او دست به خود تخریبی میزند و با اشاره به برخی واقعیتهای زندگیاش و ترکیب آن با خیال، حتی را برای قضاوت کردن مخاطبش باز میکند و حالا مخاطب را در موقعیتی اخلاقی قرار میدهد که آیا زندگی او را بهواسطه شهرت تخریب خواهد کرد؟
برای من در مقام مخاطب وضعیت عجیبی شکل میگیرد. مخاطب حتی بابت آنچه رخ میدهد میخندد؛ اما رویدادی روی صحنه یک تراژدی است. رابطه ناسالمی که دنیای حدیث برای هنرمند آفریده است و او را تباه میکند؛ اما جوجهتیغی نمایش خواهان وضعیتی متعلق به دنیای قدیم است. جایی که قضاوت شدن فاکتور ثانویه است. وضعیت دادگاهی نمایش، هارمونی خوب تینو صالحی و بهرام افشاری – هیچیک تلاش نمیکنند در بازیگری بر دیگری فائق آید – و موضوعی امروزی که صرفاً افشاری را وارد ماجرا نمیکند، بلکه مخاطب را در موقعیت آنتاگونیست قرار میدهد، قابلتقدیر است. تحسین نهایی زمانی رخ میدهد که دریابیم تماشاگران انبوه نمایش نیز چون قهرمان روی صحنه دچار یک کاتارسیس تراژیک شدهاند، چیزی که برای هیچیک از ما روشن نیست.
احسان زیورعالم، همشهری