یک اضطراب پایدار
«در جایی که شمارش دیگر معنایی ندارد، احساس میکنم در کمیت غرق شدهام. با تکرار نشدن در چنین کمیتی. انبوهی از انسان ها، پرندگان، حشرات یا برگها، مجموعهای مرموز از انواع نمونههای اولیه خاص، معمایی از طبیعت ناشناخته اند. (ماگدالنا آباکانوویچ)
ماگدالنا آباکانوویچ سالها با موضوع «بیشمار» سروکار داشت. وی از اواسط دهه پنجاه تا اواخر قرن بیستم پیشرفت زیادی داشت و هنر او به مجسمهسازی و اینستالیشن گسترش یافت. آباکانوویچ که سال ۱۹۳۰ در یک خانواده اشرافی لهستان به دنیا آمد، دوران کودکی خود را در جنگلها و مزارع املاک روستایی خانوادهاش گذراند و در نوجوانی شاهد وحشت جنگ بود.
ماگدالنا آباکانوویچ شیفته نساجی بود به همین دلیل در لهستان کمونیستیِ پس از جنگ جهانی، دانشجوی هنر شد و به آنچه عشق می ورزید پرداخت. او می خواست در این زمینه خاص تخصص پیدا کند. آباکانوویچ در طول تحصیل، همراه با سایر دانشجویان، کارهای مختلفی در زمینه طراحی منسوجات انجام داد. برخی از طرحهای او برای کتاب «منسوجات لهستانی» استفاده شده است.
پس از فارغ التحصیلی مدتی به عنوان مدیر هنری کارخانه نساجی مرکزی میلانووک شروع به کار کرد. بنابراین، منسوجات به معنای گسترده از همان ابتدا در مرکز توجه آباکانوویچ قرار داشتند. او به عنوان یک هنرمند تجسمی آزمایش هایی را با پارچه های نقاشی شده آغاز کرد، اما به زودی به امکانات ارائه شده توسط فرآیند بافندگی در مورد ایجاد ساختارهای فضایی علاقه مند شد.
دیوارپوشهای پشمی بسیار بزرگ او که از ترکیب پشم، موی اسب، پنبه و ابریشم مصنوعی ساخته میشوند، مخاطب را دعوت میکند که هم از دور و هم از نزدیک به آنها نگاه کند و این بافتهای خشن، تودههای ناهموار و گرهدار، جابهجایی مواد و بافتها را ببیند.
هنر به کسانی نیاز دارد که به پیامش گوش دهند و آن را بخواهند، در غیر این صورت هیچ معنایی ندارد. مجسمه سازی چیست؟ با تداوم چشمگیر بر احساس در حال تکامل انسان از واقعیت گواهی می دهد و ضرورت بیان آنچه را که نمی توان به صورت کلامی بیان کرد، برآورده می کند
دیوارپوشهای ماگدالنا آباکانوویچ اگرچه با دقت و مانند نقاشی و کلاژ کار شدهاند، اما زندگی ملموسی به خود میگیرند. این آویزها هنرمند و بیننده را میبلعد و گرمای مادی و بوی ارگانیک آنها به اندازه یک لالایی آرامشبخش است. بنابراین جزییات و تغییرات بافت آنها نیز یک صمیمیت عمیق و یک شیفتگی تقریبا ابتدایی را به آنها القا میکند، مانند نشستن در آغوش مادربزرگ یا خیره شدن به تکههای خزه و پوست درخت و چیزهایی که در حال رشد هستند. این کارها مخاطب را به شادی دعوت میکنند و جای تعجب نیست که برخی از عناوین آنها نامهای زنانه مانند هلنا و دزدمونا است.
در این میان، پیکره انسان متعلق به قلمرو وسیعی است که جمعیت و دسته های بی سر در آن زندگی می کنند. ایده ازدحام در ذهن او طنین زیادی دارد. یکی از آنها تبدیل فرد به چرخ دنده است. آباکانوویچ میگوید: «در میان جمعیت غوطهور میشوم، مانند دانهای شن در ماسههای شکننده، در میان گمنامی نگاهها، حرکات، بوها، در جذب هوا و … محو میشوم.»
آثار نساجی ماگدالنا آباکانوویچ تا اواسط دهه ۱۹۶۰، تقریبا شبیه نقاشیهای دیگر هستند اما به روشی دیگر. آنها بیشتر از آنکه تزیینی باشند، به اکسپرسیونیسم انتزاعی و نقاشی انتزاعی غیررسمی اروپایی دهه ۱۹۵۰ نزدیک هستند.
در اواسط دهه ۱۹۶۰، آباکانوویچ از مستطیل فاصله گرفت و شروع به ساختن اشکال بیضی شکل کرد. سپس آثار خود را بهطور کلی از دیوار جدا کرد و به آنها اجازه داد در فضا آویزان شوند. این فرمها اغلب شبیه کتهای بزرگ، تنههای درختان شکافتهشده، برگهای رگهدار و دندانهدار، پوستههای غولپیکر حشرات و… هستند. این آویزهای پشمی و رنگشده که از سال ۱۹۶۷ آغاز شد، در گالری آویزان میشد و سایههایی با کنتراست بالا روی زمین ایجاد میکرد و به آنها حس زندگی و رمز و راز میداد.
یکی از مشکلاتی که مفسران و منتقدان آثار ماگدالنا آباکانوویچ در دهههای ۶۰ و ۷۰ با آن مواجه بودند، نحوه قرار دادن کارهای متنوع و چندشکل او بود. آیا دیوارکوبها و بافتههای معلق او اصلا اثر هنری بودند؟ یا صنایع دستی و هنر کاربردی؟
منتقدان او را «نقاش دستگاه بافندگی» مینامیدند و آثار او را «موجودات بافته» توصیف میکردند. مفسران بعدی سعی کردهاند او را در رابطه با پست مینیمالیسم امریکایی و هنر پوورا ایتالیایی ببینند. اما برای آباکانوویچ همهچیز مربوط به بدن بود، با همه مشکلات جسمی و روحی آن. او خود را هنرمند فمینیست نمیدانست، اما توانست بافندگی را که اساسا زنانه تلقی میشود، به هنری تبدیل کند که زبان مادی حفاظت و اعتراض، مراقبت کردن و یادآوری است.
مواد ماگدالنا آباکانوویچ هم انعطاف زیادی به او میداد و هم انواع تداعیهای روزمره و نمادین را داشت، بهویژه با توجه به آنچه هنوز عمدتا به عنوان کار زنانه خیاطی و بافندگی در نظر گرفته میشود. همه اینها برای خواندن آثار او بسیار مهم است، اگرچه در بسیاری از کارهای کوچک، او به بیش از یک رسانه خاص علاقهمند بود و از مواد مختلف استفاده میکرد.
ماگدالنا آباکانوویچ که در سال ۲۰۱۷ درگذشت، در آخرین دوره کار خود به سمتی دیگر رفت و به ساختن درختان برنزی و گروههایی از پیکرههای برنزی بدون سر و دستههای پرندگان در حال پرواز پرداخت که اغلب آنها در موزه های مختلف، مجموعه های عمومی و خصوصی در نقاط مختلف جهان نگه داری می شوند. آنها همچون یک هشدار، یک اضطراب پایدار هستند.
حجمهای شگفتآوری که او میساخت اغلب آثاری جامهمانند، پرابهام و گیراست. آباکانوویچ برای آثارش با پارچه معروف شده و همچنین نمایشگاههایی از نقاشیها و طراحیهایش برگزار کرده است. گرچه او آثار متعددی با الیاف، طناب و پارچه دارد اما آثار متاخر او بیشتر از مواد سخت ساخته شدهاند.
ماگدالنا آباکانوویچ متاثر از شرایط محیطی سرزمین مادری خود و مواجهه با شرایط اقتصادی وحشتناک لهستان، مضامینی را برای ساخت مجسمههای یادبود یافت. همین مجسمهها معیاری شدند برای معرفی او. بعدها در اواسط دهه ۱۹۷۰ آثار وی به سبب موضوع فیگورها و پرندههای ساختهشده از چسب و رزین فرم داده شده روی گچ سمتوسوی دراماتیک به خود گرفت. این ویژگی بعدها نیز شخصیت کارهای او را نشان میدهد.
ماگدالنا آباکانوویچ در سال ۱۹۸۳ کارهای خود را با آلومینیم ساخت و در سال ۱۹۸۴ اولین کارهای برنزی خود را نیز ارایه کرد. ویژگی این آثار این است که پتانسیل و قابلیت اوج گرفتن در آسمان را نشان میدهند. او در کارهایش معمولا دستهای از فرمهای تکرارشونده را بر اساس پیکر انسان، حیوان یا درخت به کار میگیرد. (منتقدی هنری این دست آثار او را «پوسته بدون سر انسان» توصیف کرده است) این فرمها در ظاهر و حالت، مشابه یکدیگرند، اما هر کدام ویژگی خاص خود را دارند.کارهایی مانند «سرها» (۱۹۷۵)، «پشتها» (۱۹۷۶–۱۹۸۲) و «رویانشناسی» (۱۹۷۸–۱۹۸۱) از فرمهای چندگانه و با موادی طبیعی ازجمله، کرباس، طناب و گونی خلق شدهاند. بسیاری از کارهای متاخر او از برنز، آهن و سیمان ساخته شدهاند، مانند «کاتارسیس» (۱۹۸۵) و «آگورا» (۲۰۰۶) .
بسیاری از این آثار اینستالیشنهایی دایمی در فضای خارجیاند و در سراسر دنیا، مانند سئول، چند ایالت از امریکا، پاریس و دیگر جاها قرار داده شدهاند.
«هنر به کسانی نیاز دارد که به پیامش گوش دهند و آن را بخواهند، در غیر این صورت هیچ معنایی ندارد. مجسمه سازی چیست؟ با تداوم چشمگیر بر احساس در حال تکامل انسان از واقعیت گواهی می دهد و ضرورت بیان آنچه را که نمی توان به صورت کلامی بیان کرد، برآورده می کند. انسان رانده شده از بهشت، خود را در برابر جهان دید. این سرزمین ناشناخته و غیرقابل تصور بود، به همان اندازه که فراوانی یا پوچی غیرقابل تصور است. انسان تلاش کرد به قدرتهای ناشناخته دست یابد، سنگها را بالا ببرد، مناطقی با معنای خاص بسازد. با پیشرفت جامعه، مجسمهسازی شروع به تجسم خدایان، تجلیل از رهبران، بزرگداشت تاریخ و در نهایت تزئین زندگی کرد. اما امروز ما با دنیای غیرقابل تصوری روبه رو هستیم که خودمان ساخته ایم و حقیقت آن در هنر منعکس شده است. هر از گاهی هنر و تمدنی به ویرانی سوق پیدا می کند و یا با تعصب و جنگ نابود می شود که امروز شاهد این اتفاق هستیم. با این حال برخی از بناهای تاریخی همچنان باقی مانده اند و بدون این نقاط عطف، اودیسه معنوی انسان در تاریکی گم می شود.»[۱]
[۱] . بخشی از بیانیه ماگدالنا آباکانوویچ در مراسم اعطای جایزه مرکز بین المللی مجسمه سازی برای دستاوردهای زندگی، نیویورک سال ۲۰۰۵